🌳🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳🌳
🌳🌳🌳
🌳🌳
🌳
رمان✨امنیتی ✨
#در_قلب_خطر_به_دنبال_امنیت
#پارت_صد_پنجم
#رسول
روز عملیات بود ...
آقا محمد گفته بود که هر کسی وصیت نامه بنویسه و بده دست زینب خانم ، چون ایشون قرار بود با معصومه خانم داخل مخفیگاه بمونن .
همه وصیت نامه هاشون رو دادن دست زن آقا سعید .
ساعت ۴ صبح بود که حرکت کردیم به سمت کارخانه متروکه ای که کیس ها داخل بودن .
پیش بینی شده بود که حدودا ۲۰ نفر باشن .
قرار بود کمتر کسی رو بکشیم و سعی کنیم که زنده بگیریمشون .
مخصوصا احسان رو ...
ماشین وایساد و پیاده شدیم .
خیلی نگران نرجس خانم بودم !
حس میکردم قراره اتفاقی بیوفته !
محمد: رسول ، سعید ،نرجس خانم، ریحانه خانم از در پشتی......داوود ، من ، نرگس خانم ، زهرا خانم ، میثم ، احسان از در جلویی .
اول ما وارد میشیم و بعد شما از پشت میاید داخل .
بدون سر و صدا ، اگه مجبور شدید از تفنگ استفاده کنید .
بیشتر از شُکِر یا بیهوش کردن .
آقا محمد اینا وارد شدن .
هنوز هوا تاریک بود ، ساعت ۶ و نیم هوا روشن میشد .
همون اول اقا محمد گفت
محمد: داوود ۲ نفر رو میاره بیرون ، ببرید داخل ماشین ، جز نگهبان ها بودن .
بعد اون داوود با ۲ تا ادم دیلاق اومد بیرون و دادشون دست محسن .
ما هم از در پشت وارد شدیم .
جلوی در ۳ نفر وایساده بودن .
اولی رو من بیهوش کردم ، دومی رو سعید و سومی رو نرجس خانم .
سعید جنازه هارو برد یه گوشه .
علامت دادم و رفتیم جلو .
سعید و ریحانه خانم از ما جدا شدن و رفتن به اتاق های پشت کارخانه.
سکوت خیلی بدی حاکم بود !
هر لحظه حس میکردم یکی میخواهد با تیر بزنتم !
ولی بیشتر نگران نرجس خانم بودم !
رسیده بودیم به گروه اقا محمد ، محمد گفت
محمد: احسان رو پیدا نکردیم ، باید پیدا بشه ، خیلی زود !
همون لحظه سعید و ریحانه خانم هم اومدن .
سعید: آقا اتاق های پشتی هم پاکسازی شد .
محمد: خوبه ! فقط الان خود سالن اصلی کارخانه و حیاط مونده ! رسول ، تو و گروهت برید حیاط و ما هم سالن اصلی .
رسول: چشم آقا !
علامت دادم و وارد حیاط شدیم .
هرکی مشغول کار خودش بود و منم پشت یه ستون پنهان شده بودم که دیدم یه نفر نرجس خانم رو نشونه گرفته😳
متوجه شده بودن که ما اومدیم !
گفتم
رسول: نرجس......😨
و صدای تیر اندازی و...... پرواز پرنده ها !
پ.ن:نرجس 🤭
ادامه دارد...🖇🌻
آنچه خواهید خواند:
نفس بکش !
ترو خدا چشمات رو نبند !
✨با ما همراه باشید ✨
نویسنده:آ.م
یه بخش جدید گاندویی داریم به نام ..
#دیالوگ_تصویری
اگه دوست داشته باشین میتونم براتون از اینا درست کنم...
خصوصا دیالوگ های ماندگار😍✨
چند تا رو باهم ببینیم👇❤️✨
رسول تو خوب میخوابی؟!🤨 آره فک کنم😅
چرا فک کنی؟مثلا دیشب چقدرخوابیدی؟؟🧐
یه سه ساعت آقا خوابیدم😄
نه... کمه...
#دیالوگ_تصویری
#گاندو
#آقا_محمد
#آقا_رسول
#فرمانده
🖤💜~°•°
💛💙~•°•
کپی نشه لطفا...
فقط فوروارد....
به ما بپیوندید❤️🧡
@GandoNottostop
😂نمایی از ضایع شدن استاد...
#دیالوگ_تصویری
#گاندو
#آقا_محمد
#آقا_رسول
#فرمانده
🖤💜~°•°
💛💙~•°•
کپی نشه لطفا...
فقط فوروارد....
به ما بپیوندید❤️🧡
@GandoNottostop
خطرناکه هاااا😁
مواظب باشین😂!!!
#دیالوگ_تصویری
#گاندو
#آقا_محمد
#آقا_رسول
#آقا_داوود
#فرمانده
🖤💜~°•°
💛💙~•°•
کپی نشه لطفا...
فقط فوروارد....
به ما بپیوندید❤️🧡
@GandoNottostop