✴️حضرت استاد علاقه و شیفتگی خاصی نسبت به ائمه طاهرین صلوات الله و سلام علیهم اجمعین داشتند وقتی نام یکی از آنها برده میشد اظهار تواضع و ادب در سیمایشان مشهود میشد و نسبت به امام زمان ارواحنا فداه تجلیل خاصی داشتند و مقام و منزلت آنها و حضرت رسول الله و حضرت صدیقه کبری را فوق تصور میدانستند
🔺در تابستانها از قدیم الایام رسمشان این بود که به زیارت حضرت ثامن الائمه علیه السلام مشرف میشدند و دوران تابستان را در آنجا میماندند ارض اقدس را بر سایر جاها مقدم میداشتند مگر در صورت محذور. در ارض اقدس هر شب به حرم مطهر مشرف میشدند حالت التماس و تضرع داشتند و هرچه از ایشان تقاضا میشد که در خارج از مشهد_ چون طرقبه سکونت خود را به علت مناسب بودن آب و هوا_ قرار دهد و گهگاهی برای زیارت مشرف گردند ابداً قبول نمیکردند و میفرمودند ما از پناه امام هشتم جای دیگر نمیرویم
📕مهر تابان صفحه ۹۵
#امام_رضا علیه السلام #شهادت_امام_رضا #ماه_صفر #علامه_طهرانی #علامه_طباطبایی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
🔰 هر نفس مطمئنهای به وساطت امام رضا(ع) به مقام راضی و مرضی بار مییابد.
🔸 علامه جوادی آملی: هیچ موجودی از هیچ موجود دیگری راضی نمیشود مگر به وساطت مقام امام هشتم، هیچ انسانی به هیچ توفیقی دست نمییابد و خوشحال نمیشود مگر به وساطت مقام رضوان رضا(سلاماللهعلیه)
🔸 هیچ نفس مطمئنهای به مقام راضی و مرضی بار نمییابد مگر به وساطت مقام امام رضا(ع)، او نه چون به مقام رضا رسیده است به این لقب ملقب شده است، بلکه چون دیگران را به این مقام میرساند ملقب به رضا شد.
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
🔰سلطان عشق
✍ سکینه جمشیدی، شاعر و نویسنده مشهدی
دلم نمیخواهد فقط آنگاه که دلم گرفته و آن زمان که بغص گلویم را میفشارد و یاهر زمان که برای مشکلم چاره ای نمی یابم قدم بسوی حرمت بردارم؛ هرچند که بر میدارم و تو در برویم میگشایی و با آغوشی باز پاسخ سلامم را میدهی و باز برای بارها و بارها تسلای دل بیقرام و شنوای درد دل های نشنیده ام و گره گشای مشکلاتم میگردی..
و من در آن لحظه در محضر تو چ آرام میگیرم از تمام دلواپسی ها و دلهره هایم ...آنگونه که مامن مطمئنی برای تمامی رازها و دردها و دلتنگی هایم می شوی....
اما..
ای امام رئوف ..
ای سلطان عشق...
من دیگر دلم چیز دیگری میخواهد ...
دلم میخواهدعاشق باشد....
عاشقت باشد .. آنگونه که چشمانم جز نگاهت را دنبال نکند.. گوشهایم غیر صدایت را نشنود... و روح و جسمم همه غرق در حضور تو و در حریم حرمت باشد ..
و چ لذتی دارد آن حال که همه اش عشق است و پاکی و صفا ی دل
همه خوبی، مهربانی و زیبایی ..
نه میرنجی و نه میرنجانی ..
نه میترسی و نه میترسانی..
آزاد میشوی از همه دلبستگی ها و وابستگیها.. .
واین یعنی آزادگی و آزادگی یعنی عشق و عشق یعنی تویی که به معشوق حقیقی رسیده ای...
#امام_رئوف
#سلطان_عشق
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
✍زهرا رحمانی، کارشناس حوزه مشاوره
السلام علیك یا شمس الشموس!
السلام عليك يا انیس النفوس!
امروز باب الرضا، قلب تمام عاشقانی است که ولایتش را به جان خریدند و طعم زیبایی های سخنانش را چشیدند.
و چه زیباست که جهان با زیبایی های کلام خاندان عترت(ع) آشنا شود و در پرتو این معارف به سعادت دنیا و آخرت برسد.
و چه خوب است که ما هم سفیر این زیبایی باشیم...
در کتاب شریف عیون اخبار الرضا(ع) محدّث جلیل صدوق (رضوانالله تعالی علیه) روایت میکند از عبدالسّلام بن صالح هروی قال(ع): «رَحِمَ اللهُ عَبداً أَحْیَا أَمْرَنَا»؛ فَقُلْتُ لَهُ: وَکَیْفَ یُحْیی أَمْرَکُمْ؟ قَالَ: «یَتَعَلَّمُ عُلُومَنَا وَیُعَلِّمُهَا النَّاسَ، فَإِِنَّ النَّاسَ لَوْ عَلِمُوا مَحَاسِنَ کَلَامِنَا لَاتَّبَعُونَا»؛
«خدا رحمت کند بندهای را که امر ما را زنده مینماید». عبدالسّلام میگوید: من گفتم: چگونه امر شما را زنده نماید؟
فرمود: «علوم ما را فرا بگیرد و آنها را به مردم بیاموزد که اگر مردم، محاسن و زیباییهای کلام ما را بدانند از ما پیروی میکنند».
منبع : صدوق، عیون اخبار الرضا، ج1، ص307
#شمس_الشموس
#انیس_النفوس
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
✍فاطمه خادميان، پژوهشگر و طلبه سطح دو جامعه الزهراء
او رفت
او رفت و من از پا افتادم
وضعم طوری شد که دیگر حتی نمیتوانستم روی پایم بایستم. نفسم بهسختی درمیآمد، سرم گیج میرفت و تلو تلو میخوردم
نامزد بودیم و اولین سفری بود که با خانوادهی من به مشهد میآمد.
قطعا هر کسی در کنار همسرش راحتتر است تا خانواده همسرش.
آن همخانواده ما که جمعیتی آمده بودیم به همراه مادربزرگ و سه تا از خالههایم که هر کدام دو فرزند داشتند.
میخواستم خاطره خوشی را برایش رقم بزنم نه اینکه از هم جدا باشیم.
طبقه اول مردانه، طبقه دوم زنانه و طبقه سوم خالی بود.
پیشنهاد دادم به طبقه سوم برویم. پله زیاد داشت اما عوضش مستقل بود...
تازه رسیده بودیم و از خستگی روی پای خود بند نبودم.
برادر و خواهرم هم با ما آمدند بالا.
سنی نداشتند و درکشان نمیرسید، همینکه چشمم گرم میشد و خوابم میبرد با سروصدایشان بیدارم میکردند و مدام باید تذکر میدادم که ساکت شوند. همسرم هم از اینکه نمیگذاشتند من استراحت کنم ناراحت بود و از آنها میخواست رعایت کنند.
خبر نداشتیم که به آن بندگان خدا هم خیلی خوش نمیگذرد و بیچارهها ماموریت دارند که نگذارند ما با هم تنها باشیم!
دیگر نفهمیدم چه شد اما از خواب که بلند شدم آنها رفته بودند. فکر کنم بهشان برخورده بود.
فرصت را غنیمت شمردم به حمام رفتم، دوش گرفتم و لباسهایم را هم بدون توجه به تمیزی و کثیفی شستم و روی بند انداختم.
دوست داشتم وقتی در کنار او هستم تمیز، مرتب و ایدهآل باشم. یعنی در بهترین صورت خودم. یک جورهایی میشود گفت رفتارم متعادل نبود و زیادی با وسواس برخورد میکردم.
همین برای من شد دردسر...
ازآنجاییکه همان یک شلوار بیرونی را برداشته بودم مجبور شدم همان شلوار نمدار را بپوشم و با همسرم برویم خانهی داییهایش.
این قسمت ماجرا مهم نیست بخش مهمش اینجاست که وقتی برگشتم به سوئیت، از همهجا بیخبر، برخورد خیلی بدی با من صورت گرفت.
نگاه همه یکجوری بود و از همه بدتر نگاه مادرم! شاید حس میکرد جلوی بقیه آبرویش رفته! توقع داشتند برایشان توضیح بدهم که چه اتفاقی افتاده! و از من توضیح هم خواستند!!
گفتم لباسهایم کثیف بود رفتم حمام شستم! سید طاها هم لباسهایش را در سینک شست!
بازهم نگاهشان تغییری نکرد!
یکی از خالههایم با خنده گفت طوری نیست که! حالا یه بوسش کرده!
آن شب خواب به چشمانم نیامد بهخاطر آن آش نخورده و دهن سوخته!
صبح همان روز همسرم برگشت شهرستان.
فقط یک روز باهم همسفر بودیم و چه تلخ تمام شد پایان این سفر دونفره مان...
چقدر فکر و قضاوت بقیه مرا رنجاند.
بعد از رفتنش دیگر نتوانستم آن جمع را تحمل کنم.خیلی غمگین بودم...
او صبح رفت و ظهر کار من به بیمارستان کشید. بعدازظهر در آنجا بستری بودم و مشکوک به مشکلات قلبی!!!
تلاطمی که نوارها از قلب من نشان میدادند ریشه روحی داشت نه جسمی.قلبی که تهمت بقیه و نگاه بدشان را تاب نیاورد و هزار تکه شد.
یک مینیبوس آدم از بعدازظهر وسایلشان را بسته بودند که برگردند شهرستان و نزدیک دارالشفای حرم توقف کردند تا من کارم تمام شود فکر نمیکردند که اینهمه طول بکشد آنهم در هوای گرم مشهد. حسابی اوقاتشان تلخ شده بود.
تا غروب در بیمارستان بودم و با سرم و دارو مرخصم کردند.
بازهم حالم چندان تعریفی نداشت و بنا شد بعد از رسیدن به شهرستان برای ادامه مراحل درمان اقدام کنیم...
کمی طول کشید تا بهتر شوم اما مشخص شد که این قضیه فقط یک شکست عاطفی بوده و حال من کاملا طبیعی بود
چه قدر پشیمان شدم از اینکه درست زیارت نکردم
ای کاش دخیل می بستم به پنجره فولاد حرم و به جای بقیه فقط به پدر عزیزم، به امام رضای خودم فکر میکردم
تا مدتها این خاطره تلخ در کامم بود
اما بابای عزیزم برای من جبران کرد،همسرم خبر داد که برنامه هایش طوری شده که برای زندگی میتوانیم به مشهد برویم
لحظاتی احساس کردم ضربان قلبم ایستاد و بعد با سرعتی دوچندان تپش گرفت
باورم نمیشد...
چه قدر بی هوا مرا به هوای خودت گره زدی پدرجان
بدون اینکه بفهمم و درک کنم و بابت این همه مهربانی شاکرت باشم💚
#داستان_رضوی
#جامعة_الزهرا
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
🔰زنان نوغان مشهد
✍ مریم قدوسی، کارشناس امور اجتماعی
باز هم حس خواهرانه به سراغشان آمد مهربان ودلسوز چون خواهر تنی
اگر خانم دنیا وآخرت حضرت زینب سلام الله علیها تنها بود و ما نبودیم تا برادر را غسل وکفن کند ماکه هستیم
تمام دارایی و دنیایمان فدای حضرت رضا علیه السلام
مهریه ام عند المطالبه است
الان میخواهم کامل وتمام
مگر نباید پرداخت کنی؟
پسر موسی بن جعفر خواهرش اینجا نیست غریب است مادر ندارد
کمی فکر کرد اخم هایش را در هم کرد
ملتمسانه نگاهش کردم
بخشیدمش مهریه ام را بخشیدم درازایش اجازه بده بروم
نگاهم کرد .....برو
تمام گلهای دنیا را جمع کردن و به تابوت علی بن موسی الرضا ریختن
چه صحنه ی قشنگی رقم زدن
سنگ تمام گذاشتن
وامشب بیاد خانم های نوغان با دسته ی گل راهی حرمش میشوم
چه حس خوبی است که من هم خانمی هستم مشهدی درست از نسل خانم های نوغان
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b
✍ منتظری، طلبه جهادی حضرت رقیه (س)
آمدم ای شاه پناهم بده
خط امانی زگناهم بده
السلام علیک یا امین الله فی ارضه
السلام علیک یا علی ابن موسی الرضاالمرتضی
سلام برتو ای هشتمین خورشید تابناک آسمان ولایت و امامت،سلام برتوای پاره تن رسول مهربانی ها ای امام رئوف یاانیس النفوس ای سلطان سریر ارتضا،یاابالحسن الرضا علیک آلاف التحیة و الثناء، ازعمق جان و باتمام وجود دل را متوجه ساحت بلندونورانی شما کرده ام تا بازهم مثل همیشه درپیشگاه خدای رحمان و رحیم بین من و گناهانم واسطه شوید...(يا وَلِيَّ اللّهِ إنّ بَيْنى وَ بَيْنَ اللّهِ عز و جل ذُنُوبا لا يَأْتى عَلَيْها إلّا رِضاكُمْ)
پس به حقّ آن كه شما را رازدار خود كرده و سرپرستى كارِ آفريدگانش را به شما سپرده و فرمان بردارى از شما را با اطاعت خود ، همراه كرده ، بخشش گناهانم را از او بخواهيد و شفيع من نزد خدای مهربان باشيد.
گر چه زغال روسیاهی بر چهره دارم و قلب و جانم را زنگار گرفته اما حال ، پشیمان و خسته ازگناه به بارگاه امن امین شما پناه آورده ام ...
من هم آهویی دربند و تهدید نفسِ صیّاد و شیّاد خویشم و چه کسی بهتر از شما که دراین هیاهوی نفسانی و نزاع بین عقل و دل ضامنم شود؟
پناهم دهید که ملجا و پناهی شیرین تر و امن تر از شما سراغ ندارم، همچون آهویی مضطرب، در کنج و گوشه ای از صحن باصفای حریم حرم نورانی تان زانو بغل گرفته و چون ابری بهاری اشک میریزم و صحن دلم بارانی می شود.
اَلا سلطان خراسان ، شاهِ ایران مولای من ای آقای خوبیها: میخواهم عهد و پیمانی با شما ببندم ، باب الجوادت را انتخاب کرده ام تا بحق میوه دلت جوادالائمه علیه السلام مرا دریابی...
دوست دارم بهترینِ بندگان خدا و خوب ترین نوکر دربار شما باشم.
ای مهربان تر از پدر و مادرم آقا، میدانم که کسی قدر و اندازه شما مرا دوست ندارد و از دلم آگاه نیست، پس چه کسی جز شما قابل که به او عشق بورزم و او را عاشقی کنم؟
براستی که نمی شود جز عشق به شما، عشق و دوست داشتن های دیگر این دنیا را باور کرد، که مثل خود این دنیا غیرقابل اعتماد هستند و کوتاه اما عشق به شما که همان عشق به خداست ، ذاتیست و عجین بافطرت درونم شده است...
بگذریم، وقت رفتن است اما دلم با پنجره فولاد زیبا و طلایی حرمتان گره سختی خورده است و محتاج یک لحظه نگاه بلند و خاص شما هستم.
تمنّایی همیشه دردل داشته و دارم و تاابد خواهم داشت که برای اجابت آن ، بهترازصحن و سرای بهشتی تان جایی سراغ ندارم...
بارالها:
ز آستان رضایم خدا جدا نکند🤲
من و جدایی ازاین آستان خدا نکند😭
هرچندحال و روززمین و زمان بد است
یک تکه ازبهشت درآغوش مشهد است
حتی اگر به آخر خط هم رسیده اي
آنجا برای عشق شروعی مجدد است
#دلنوشته_رضوی
#نویسندگان_حوزوی
╭─════════════•❖•─╮
🔸 شبكه نویسندگان حوزوی خراسان
(کانون مداد الفضلاء)
╰─•❖•════════════─╯
https://eitaa.com/joinchat/3164274938C4f975d6c1b