🌿🌺🌿🌿🌺🌿🌿🌺🌿
#خاطره
گردنبند طلا 🏅
روز پنجشنبه مشرف بودم مشهد مقدس، تا ظهر کارهایم انجام شد و از آنجائیکه شب باید بر میگشتم تهران، یکراست رفتم حرم مطهر.
جای شما خالی یک دل سیر زیارت کردم و بعد از نماز مغرب و عشا قصد خروج از حرم را که داشتم به یک باره چشمم خورد به یک جوان حدودا بیست و شش ساله که با حالی خاص مشغول نماز بود اما یک گردنبند طلایی بزرگ به گردنش بود و یک انگشتر طلا هم به دستش.
چند ثانیه ای به اوخیره شدم و از کنارش گذشتم.اما انگار یک لحظه حس کردم باید دوباره بروم زیارت و سرم را انداختم پایین و زیارت نامه نخوانده دوباره حرکت کردم سمت ضریح آقا.
دلم بیقرار بود و راستش حالم هم گرفته که چرا جوان رعنائی مثل او نباید احکام صادره از ائمه معصوم علیهم السلام را شنیده باشد یا رعایت نکند.
زیارتم که تمام شد تقریبا همه چیز یادم رفته بود تا اینکه دوباره چشمم خورد به همان جوان که حالا نمازش تمام شده بود و اطرافش را نگاه میکرد،و اتفاقا کنارش یک سید روحانی پا به سن گذاشته نشسته بود و داشت برای جوانی استخاره میگرفت.
آمدم سلام بدهم و از درب حرم بروم بیرون اما نمی شد.وجدانم میگفت برو با آن جوان از سر دل سوزی و خیرخواهی حرف بزن ،اما خودم بعدش جواب خودم را دادم که به تو چه ربطی دارد ؟
خوب آن روحانی به وضوح دارد آن گردنبند طلای بزرگ را می بیند چرا او این کار را نکند ؟!
اما اینبار یاد آن حدیث افتادم که نماز ما قبول نمی شود مگر👈 با امر بمعروف و نهی از منکر و ضمنا یاد سخنرانی رهبر عزیزمان افتادم که میفرمودند :
👈با زبان خوش اگر تذکر بدهید اثر دارد .و در نهایت با این تصور که امام معصوم دارد من را در این امتحان تماشا می کند به سمت آن جوان حرکت کردم.
نشستم کنار جوان، دست دادم و به او گفتم: سلام برادر ،خوبی انشاالله؟راستش چند دقیقه ای تماشایت میکردم و دیدم هم نوری در چهره داری و نماز هم
میخوانی خواستم یک حرفی را بگویم که شاید البته قبلا هم شنیده باشی.
جوان خیلی مودب گفت: بفرما داداش
ادامه دادم: حتما میدانی پوشیدن طلا برای مرد اشکال دارد ،اما حرف من این است که حداقل موقع نماز طلا را دربیاور،حیف است نمازت قبول نشود.
جوان به حالت کاملا غیر منتظره ای در حالیکه دستش را به نشانه احترام به سینه گذاشت ، یک "چشم" با محبت تحویل داد و من هم رویش را بوسیدم و از او خواهش کردم برای من هم دعا کند و به سرعت از درب حرم رفتم بیرون
باورتان نمیشود انگار دنیا را به من داده بودند انگار یک بار سنگین را از دوشم برداشته بودند اصلا انگار حس میکردم امام رضا با نگاه رضایت دارد بدرقه ام میکند.
از: @aamerin_ir
۲۴ مرداد ۱۳۹۷
💯💢 ویژه://
#کتاب / #خاطره (۱)
♦️♦️♦️♦️
1⃣ بارها دیده بودیم که #نجمه در حال امر به معروف کردن است؛
این کار را توی اقوام و غیر اقوام انجام میداد و به این کار افتخار میکرد.
اصلا امر به معروف و نهی از منکر را یکی از وظایف خودش میدانست و اینها همه #از_سر_دلسوزی بود.
چند بار دیده بودم که بخاطر گمراهی برخی جوانان، برایشان آرام آرام گریه میکرد و دلسوزی مینمود.
2⃣ گاهی اوقات که خانم های بی حجاب در #خیابان میدید، نسبت به نهی از منکر و امر به معروف آنها اقدام میکرد.
بارها می دیدیم که با دختربچه هایی که به بلوغ رسیده اند در حال صحبت است تا در مورد #حجاب به آنها تذکر دهد.
بعضی وقت ها به نجمه میگفتم: بابا مگه بیکاری؟! ول کن دو تا #توهین هم نثارت میکنند!
میگفت اینها بچه اند، #راهنما ندارند، باید توجیه بشوند…
3⃣ برخی اوقات هم مشاهده میکردیم که بعضی ها نسبت به او بی احترامی میکردند. اما اینها هرگز باعث نمیشد که نجمه از امر به معروف و نهی از منکر پا پس بکشد؛
یکبار در حال رفتن به جایی بودیم که یک دختر خیلی بدحجاب را در راه دیدیم، نجمه گفت یک دقیقه همینجا وایسا تا من بیام…
بعد به سراغ دختر رفت و با #مهربانی از این خانوم خواهش کرد که روسری اش را درست کند…
این دختر خیلی نسبت به نجمه #فحاشی کرد!
به قول خودمان دری وری گفت! نجمه #تذکر_زبانی را که دستور دین است، گفته بود و #وظیفه_دیگری_نداشت. برای همین پیش ما برگشت…
🔹🔹🔹
#خاطرات_امر_به_معروفی_و_نهی_از_منکری بانو #نجمه_قاسم_پور
#شهیده ۲۹ساله حادثه تروریستی سال۸۷ شیراز
#خادمه_کانون_رهپویان_وصال
#شهیده_دهه_هشتاد
📙 برگرفته از کتاب خواندنی: #کد_۸۲
۱۲ اردیبهشت ۱۳۹۸