eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام علیکم به کانال شهید تازه تفحص شده مدافع حرم علی آقاعبداللهی تشریف بیارید تا دل مادر شهید را خوشحال کنید ممنونم 🌷🌸﷽🌸 🌷 نشر دهید و اطلاع رسانی کنید    🌹کانال اصلی ایتا شهید تازه تفحص شده مدافع حرم علی آقاعبداللهی🌹 ابوامیر(شیر خانطومان) 💐تاریخ تولد: ۱۰ مهر ۱۳۶۹ 🥀تاریخ شهادت: ۲۳ دی ۱۳۹۴ 🥀تاریخ رجعت: ۷ آذر ۱۴۰۲ 🥀 مزارشهید: قطعه ۵۰ بهشت زهرا تهران 💠"کانال زیر نظر خانواده محترم شهید و مادر بزرگوار شهید هست" 💢لینک کانال خدمت شما تشریف بیارید (اجرتون باشهدا)👇👇 https://eitaa.com/shahidaghaabdolahi
6.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌹 ساعاتی قبل از عملیات کربلای چهار - سوم دی ماه ۱۳۶۵ 🎥 | آخرین دیدار شهید حسین خرازی، علمدار لشگر مقدس امام حسین (ع) با نیروهای غواص گردان حضرت یونس (ع) 🌓 آنها قرار است تا ساعاتی دیگر در دل تاریکی شب، به آب بزنند...
امروز مهمان شهدای جوان و مظلوم غواص هستیم شهدایی با دستان بسته ، شهدای کربلا ۴ 💠هزاران جوان با لباسهای غواصی ،بعضاً گشاد، با حداقل امکانات غواصی ولی با ایمان و توکل به خدا در هوای سرد دی ماه ، به آب سرد زدند. 💠یکی از مهمترین و خطیرترین مسولیت های جنگ به دوش غواصان بود.جان برکفانی که در سخت ترین شرایط ممکن و با کمترین تجهیزات دل به آب ها می زدند تا از کشور و ناموس خود دفاع کنند. عملیات کربلای ۴یعنی مظلومیت و شجاعت عملیاتی که رادارهای آمریکایی تمام جزییات عملیات را به عراقی ها داده بودند،رمز عملیات حضرت محمد «ص»بودکه ساعت ۲۲:۴۵روز سوم دیماه سال ۶۵اعلام شد. 💠وقتی غواصان به سمت دشمن حرکت می کنند،نیروی دشمن که کاملاً هوشیار بودند ضمن پرتاب منور ،با تیربار و خمپاره به طرف غواصان شلیک می کنند. 💠عملیات‌ خارج از کنترل نیروهای ایرانی می شودوسازمان، غواص ها و نیرو ها را از بین می برد. 💠 نیروهای ایرانی که حتی از جزیره ام الرصاص هم عبور کرده بودند،غواصان درحالی که بیشتر آن ها مجروح بودند،جلوتر از خط مقدم به اسارت دشمن درآمدند. 💠 دستهای اسیران زخمی از جلو بسته می شود و دست اسرای سالم از پشت با طناب و سیم بسته می شوند. شکنجه و عدم رسیدگی به مجروحین باعث شهادت عده زیادی از غواصان مظلوم می شود. 💠نیروهای بعثی هر مجروح که بیهوش می شد یا به خواب می رفت منتقل می کردند و آنها را زنده زنده با دست ها و بعضاً با پاهای بسته شده در یک گور دسته جمعی دفن می کردند. 💠پیکر مطهر این شهدا بعداز ۳۰سال توسط تیم تفحص کشف شد ،پیکر مطهر ۱۷۵شهیدغواص با دستان بسته در ۲۸اردیبهشت سال ۹۴در مراسمی با حضور همه مردم تشییع شد 🍃 💠ولی از هزاران غواص فقط این عده برگشتند و بقیه غواصان در دل آب یا دست دشمن ماندند خدا رو قسم بدیم به مظلومیت و دسته های بسته این شهدای بزرگوار گره های ظهور امام زمان ما را باز کند 🤲 🌷شادی ارواح طیبه شهدا صلوات 🌷
✍طلبه مجاهد شهید علی پورمحمدی و امتحانی که حضرت آیت الله امام خامنه ای مد ظله العالی از وی گرفت... 🔹شهید علی پورمحمدی از نیروهای گردان ۴۱۲ لشکر ۴۱ ثارالله کرمان همیشه روحیه طلبگی را حفظ می کرد خودش را خدمت گذار مردم می دانست وی شاگرد اول حوزه بود. 🔸آقا امام خامنه ای مد ظله العالی فرموده من خودم آزمایشش کردم دیدم خوب جواب داد. 💢بخشی از وصیتنامه شهید درست یک روز قبل از شهادت نوشته شده است. 🔹خدایا چگونه ادعا کنم که مسلمانم در صورتی که گناه زیاد کرده ام. 🔸چگونه خود را بنده تو بدانم در صورتی که بندگی ات نکردم. 🔹چه گناهانی که انجام ندادم خدایا چگونه رو به سوی تو کنم در حالیکه سراسر غرق در آلودگی هستم و هوای نفس مرا نابود کرده و به خود مشغول ساخته ای خدای رحیم ای بخشنده مهربان ای بزرگ یا غفارالذنوب اغفر ذنوبی خدایا به بزرگی ات مرا ببخش. 🔸چگونه از تو درخواست عفو کنم در حالیکه تا به حال بارها و بارها توبه کردم ولی توبه ام را زیر پا گذاشتم و هوای نفس را اطاعت کردم. 🔹خدایا امید دارم که با این جان دادن و رفتن از این دنیا که خود فرمودی بهترین معامله با تو است از عذابم بکاهی و کمتر عقاب شوم. 🔸یا امام زمان عجل الله چگونه ادعا کنم که طلبه هستم و سرباز تو در حالیکه سر تا پا گناهم مرا ببخش آقاجان... 🔹همه باید بروند چه رفتنی بهتر از شهادت در راه خدا... 🔸از جملگی شما تقاضا دارم که احکام را اهمیت قائل شوید و مواظبت بر احکام داشته باشید.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✍به مناسبت سالروز شهادت غواص شهید اکبر منظری توکلی هدیه به روح قدسی و مطهرش صلوات... 🔹دوم آبان ماه ۱۳۴۶ در روستای آهوییه در منطقه عشایری کودکی متولد شد که پدر و مادر به خاطر عشق و علاقه به اهل بیت علیه السلام و امام شهیدان امام حسین علیه السلام او را اکبر نام نهادند. 🔸طفولیت را در دامان پدر و مادر در زندگی عشایر نشینی سپری کرد تا اینکه به سن تحصیل رسید دوران ابتدایی را در مدارس عشایری گذراند زندگی عشایری اکبر کوچ کردن به دو منطقه قشلاق در شهرستان کهنوج و منطقه ییلاق در شهرستان بافت با همه مشکلات و سختی هایش اما مصفا گذشت و دوران راهنمایی را در روستای آهوییه در کنار اقوام خویشان دوستان به پایان رساند دوران دبیرستان را در دبیرستان چمران بزنجان در رشته اقتصاد مشغول به تحصیل گردید. 🔹با توجه به علاقه اش به جبهه و دفاع مقدس در همین دوران در سن ۱۹ سالگی در پاییز ۱۳۶۵ به جبهه اعزام شد و در گردان ۴۱۸ لشکر ۴۱ ثارالله به عنوان تیربارچی سازماندهی شد. 🔸عملیات کربلای ۴ و جزیره امام رصاص شهید اکبر با شجاعت و صلابت به دل دشمن زد و در نبرد سخت و سنگین به درجه رفیع شهادت نائل آمد و سرانجام پس از ۲۹ سال چشم انتظاری پیکر مطهر شهید اکبر در سال ۱۳۹۳ همراه با دیگر شهدای غواص تفحص شده در روز شهادت امام جعفر صادق علیه السلام در استقبال بی نظیر و حضور هزاران نفر مردم ولایتمدار این خطه تشییع و در بهشت زهرای روستای آهوییه به خاک سپرده شد.
‍ "ذكري كه توفيقات سلب شده را باز ميگرداند" 🌷 آیت الله فاطمي نيا : ☘ يكي از اذكار و ادعيه اي كه اگر به معناي آن توجه كنيم بسيار موثر است ، ذكر " يا مُقيلَ العَثَرات" است. 🍁 (اي خدايي كه لغزش ها را اقاله ميكند و ناديده ميگيرد ) 🌺 ما خدايي داريم كه بسيار مهربان است و گناهان ما را اقاله ميكند ، به اين معنا كه اگر پشيمان شويم و توبه كنيم ، اصلا با ما طوري معامله ميكند مثل اينكه گناهي مرتكب نشده ايم! 💐 گاهي مواقع دراثر گناه ، بعضي توفيقات از انسان سلب ميشود ؛ اگر اين ذكر را با توجه و حضور قلب در قنوت يا سجده خود بگويد ، توفيقات بازميگردد. ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈ 💠 کانال در محضر علما⇩⇩⇩ 🆔 @dar_mahzare_olma ┈┄┅═✾•••✾═┅┄┈
قسمت : 5️⃣0️⃣2️⃣ با این بی کسی چطور می توانم از پس این همه کار و بچه بربیایم. خدایا لااقل چاره ای برسان. برای خودم همین طور حرف می زدم و گریه می کردم. وقتی خوب سبک شدم، رفتم خانه. بچه ها خانه خانم دارابی بودند وقتی می خواستم بچه ها را بیاورم، خانم دارابی متوجه ناراحتی ام شد. ماجرا را پرسید. اول پنهان کردم، اما آخرش قضیه را به او گفتم. دلداری ام داد و گفت: « قدم خانم! ناشکری نکن. دعا کن خدا بچه سالم بهت بده.» با ناراحتی بچه ها را برداشتم و آمدم خانه. یک راست رفتم در کمد لباس ها را باز کردم. پیراهن حاملگی ام را برداشتم که سر هر چهار تا بچه آن را می پوشیدم. با عصبانیت پیراهن را از وسط جر دادم و تکه تکه اش کردم. گریه می کردم و با خودم می گفتم: «تا این پیراهن هست، من حامله می شوم. پاره اش می کنم تا خلاص شوم.» بچه ها که نمی دانستند چه کار می کنم، هاج و واج نگاهم می کردند. پیراهن پاره پاره شده را ریختم توی سطل آشغال و با حرص در سطل را محکم بستم. خانم دارابی، که دلش پیش من مانده بود، با یک قابلمه غذا آمد توی آشپزخانه. آن قدر ناراحت بودم که صدای در را نشنیده بودم. بچه ها در را برایش باز کرده بودند. وقتی مرا با آن حال و روز دید، نشست و کلی برایم حرف زد. ✫⇠قسمت :6⃣0⃣2⃣ از فامیل و دوست و آشنا که هفت هشت تا بچه داشتند، از خانواده هایی که حسرت یک بچه مانده بود روی دلشان، از کسانی که به خاطر ناشکری زیاد بچه سالمی نداشتند. حرف های خانم دارابی آرامم می کرد. بلند شد سفره را انداخت و غذا را کشید و با اصرار خواست غذا بخورم. می گفت: «گناه دارد این بچه ها را غصه نده. پدرشان که نیست. اقلاً تو دیگر اوقات تلخی نکن.» چند هفته ای طول کشید بالأخره با خودم کنار آمدم و به این وضع عادت کردم. یک ماه بعد صمد آمد. این بار می خواست دو هفته ای همدان بماند. بر خلاف همیشه این بار خودش فهمید باردارم. ناراحتی ام را که دید، گفت: «این چیزها ناراحتی ندارد. خیلی هم خوشحالی دارد. خدا که دور از جان، درد بی درمان نداده، نعمت داده. باید شکرانه اش را به جا بیاوریم. زود باشید حاضر شوید، می خواهیم جشن بگیریم.» خودش لباس بچه ها را پوشاند. حتی سمیه را هم آماده کرد و گفت: «تو هم حاضر شو. می خواهیم برویم بازار.» اصلاً باورکردنی نبود. صمدی که هیچ وقت دست بچه هایش را نمی گرفت تا سر کوچه ببرد، حالا خودش اصرار می کرد با هم برویم بازار. هر چند بی حوصله بودم، اما از اینکه بچه ها خوشحال بودند، راضی بودم. رفتیم بازار مظفریه همدان. ✫⇠قسمت :7⃣0⃣2⃣ برای بچه ها اسباب بازی و لباس خرید؛ آن هم به سلیقه خود بچه ها. هر چه می گفتم این خوب نیست یا دوام ندارد، می گفت: «کارت نباشد، بگذار بچه ها شاد باشند. می خواهیم جشن بگیریم.» آخر سر هم رفتیم مغازه ای و برای من چادر و روسری خرید. یک پیراهن بلند و گشاد هم خرید که گل های ریز و صورتی داشت با پس زمینه نخودی و سفید. گفت: «این آخرین پیراهن حاملگی است که می خریم. دیگر تمام شد.» لب گزیدم که یعنی کمی آرام تر. هر چند صاحب مغازه خانمی بود و ته مغازه در حال آوردن بلوز و دامن بود و صدایمان را نمی شنید، با این حال خجالت می کشیدم. وقتی رسیدیم خانه، دیگر ظهر شده بود. رفت از بیرون ناهار خرید و آورد. بچه ها با خوشحالی می آمدند لباس هایشان را به ما نشان می دادند. با اسباب بازی هایشان بازی می کردند. بعد از ناهار هم آن قدر که خسته شده بودند، همان طور که اسباب بازی ها دستشان بود و لباس ها بالای سرشان، خوابشان برد. فردا صبح وقتی صمد به سپاه رفت، حس قشنگی داشتم. فکر می کردم چقدر خوشبختم. زندگی چقدر خوب است. اصلاً دیگر ناراحت نبودم. به همین خاطر بعد از یکی دو ماه بی حوصلگی و ناراحتی بلند شدم و خانه را از آن بالا جارو کردم و دستمال کشیدم. آبگوشتم را بار گذاشتم. بچه ها را بردم و شستم. ✫⇠قسمت :8⃣0⃣2⃣ حیاط را آب و جارو کردم. آشپزخانه را شستم و کابینت ها را دستمال کشیدم. خانه بوی گل گرفته بود. برای ناهار صمد آمد. از همان جلوی در می خندید و می آمد. بچه ها دوره اش کردند و ریختند روی سر و کولش. توی هال که رسید، نشست، بچه ها را بغل کرد و بوسید و گفت: «به به قدم خانم! چه بوی خوبی راه انداخته ای.» خندیدم و گفتم: «آبگوشت لیمو است، که خیلی دوست داری.» بلند شد و گفت: «این قدر خوبی که امام رضا(ع) می طلبدت دیگر.» با تعجب نگاهش کردم. با ناباوری پرسیدم: «می خواهیم برویم مشهد؟!» همان طور که بچه ها را ناز و نوازش می کرد. گفت: «می خواهید بروید مشهد؟!» آمدم توی هال و گفتم: «تو را به خدا! اذیت نکن راستش را بگو.» سمیه را بغل کرد و ایستاد و گفت: «امروز اتفاقی از یکی از همکارها شنیدم برای خواهرها تور مشهد گذاشته اند. رفتم ته و توی قضیه را در آوردم.
دیدم فرصت خوبی است. اسم تو را هم نوشتم.» گفتم: «پس تو چی؟!» موهای سمیه را بوسید و گفت: «نه دیگه مامانی، این مسافرت فقط مخصوص خانم هاست. باباها باید بمانند خانه.» ✫⇠قسمت :9⃣0⃣2⃣ گفتم: «نمی روم. یا با هم برویم، یا اصلاً ولش کن. من چطور با این بچه ها بروم.» سمیه را زمین گذاشت و گفت: «اول آبگوشتمان را بیاور که گرسنه ام. اسمت را نوشته ام، باید بروی. برای روحیه ات خوب است. خدیجه و معصومه را من نگه می دارم. تو هم مهدی و سمیه را ببر. اسم شینا را هم نوشتم.» گفتم: «شینا که نمی تواند بیاید. خودت که می دانی از وقتی سکته کرده، مسافرت برایش سخت شده. به زور تا همدان می آید. آن وقت این همه راه! نه، شینا نه.» گفت: «پس می گویم مادرم باهات بیاید. این طوری دست تنها هم نیستی.» گفتم: «ولی چه خوب می شد خودت می آمدی.» گفت: «زیارت سعادت و لیاقت می خواهد که من ندارم. خوش به حالت. برو سفارش ما را هم به امام رضا(ع) بکن. بگو امام رضا(ع) شوهرم را آدم کن.» گفتم: «شانس ما را می بینی، حالا هم که تو همدانی، من باید بروم.» یک دفعه از خنده ریسه رفت. گفت: «راست می گویی ها! اصلاً یا تو باید توی این خانه باشی یا من.» همان شب ساکم را بستم و فردا صبح زود رفتیم سپاه. قرار بود اتوبوس ها از آنجا حرکت کنند. توی سالن بزرگی نشسته بودیم. سمیه بغلم بود و مهدی را مادرشوهرم گرفته بود. ✫⇠قسمت :0⃣1⃣2⃣ خدیجه و معصومه هم پیشمان بودند. برایمان فیلم سینمایی گذاشته بودند تا ماشین ها آماده شوند. خانمی توی سالن آمد و با صدای بلند گفت: «خانم محمدی را جلوی در می خواهند.» سمیه را دادم به مادرشوهرم و دویدم جلوی در. صمد روی پله ها ایستاده بود. با نگرانی پرسیدم: «چی شده؟!» گفت: «اول مژدگانی بده.» خندیدم و گفتم: «باشد. برایت سوغات می آورم.» آمد جلوتر و آهسته گفت: «این بچه که توی راه است، قدمش طلاست. مواظبش باش.» و همان طور که به شکمم نگاه می کرد، گفت: «اصلاً چطور است اگر دختر بود، اسمش را بگذاریم قدم خیر.» می دانست که از اسمم خوشم نمی آید. به همین خاطر بعضی وقت ها سربه سرم می گذاشت. گفتم: «اذیت نکن. جان من زود باش بگو چی شده؟!» گفت: «اسممان برای ماشین درآمده.» خوشحال شدم. گفتم: «مبارک باشد. ان شاءالله دفعه دیگر با ماشین خودمان می رویم مشهد.» دستش را رو به آسمان گرفت و گفت: «الهی آمین خدا خودش می داند چقدر دلم زیارت می خواهد.» ✫⇠قسمت :1⃣1⃣2⃣ وقتی دوباره برگشتم توی سالن، با خودم گفتم: «چه خوب، صمد راست می گوید این بچه چقدر خوش قدم است. اول که زیارت مشهد برایمان درست شد، حالا هم که ماشین. خدا کند سومی اش هم خیر باشد.» هنوز داشتیم فیلم سینمایی نگاه می کردیم که دوباره همان خانم صدایم کرد: «خانم محمدی را جلوی در کار دارند.» صمد ایستاده بود جلوی در. گفتم: « ها، چی شده؟! سومی اش هم به خیر شد؟!» خندید و گفت: «نه، دلم برایت تنگ شده. بیا تا اتوبوس ها آماده می شوند، برویم با هم توی خیابان قدم بزنیم.» خندیدم و گفتم: «مرد! خجالت بکش. مگر تو کار نداری؟!» گفت: «مرخصی ساعتی می گیرم.» گفتم: «بچه ها چی؟! مامانت را اذیت می کنند. بنده خدا حوصله ندارد.» گفت: «می رویم تا همین نزدیکی. آرامگاه باباطاهر و برمی گردیم.» گفتم: «باشد. تو برو مرخصی ات را بگیر و بیا، تا من هم به مادرت بگویم.» دوباره برگشتم و توی سالن نشستم. فیلم انگار تمام شدنی نبود. کمی بعد همان خانم آمد و گفت: «خانم ها اتوبوس آماده است. بفرمایید سوار شوید.» ✫⇠قسمت :2⃣1⃣2⃣ سمیه را بغل کردم. مهدی هم دستش را داد به مادرشوهرم. خدیجه و معصومه هم بال چادرم را گرفته بودند. طفلی ها نمی دانستند قرار نیست با ما به مشهد بیایند. شادی می کردند و می خواستند زودتر سوار اتوبوس شوند. توی محوطه که رسیدیم، دیدم صمد ایستاده. آمد جلو و دست خدیجه و معصومه را گرفت و گفت: «قدم! مرخصی ام را گرفتم، اما حیف نشد.» دلم برایش سوخت. گفتم: «عیب ندارد. برگشتنی یک شب غذا می پزم، می آییم باباطاهر.» صمد سرش را آورد نزدیک و گفت: «قدم! کاش می شد من را بگذاری توی ساکت با خودت ببری.» گفتم: «حالا مرا درک می کنی؟! ببین چقدر سخت است.» خانم ها آرام آرام سوار اتوبوس شدند. ما هم نشستیم کنار شیشه. صمد دست خدیجه و معصومه را گرفته بود. بچه ها گریه می کردند و می خواستند با ما بیایند. اولین باری بود که آن ها را تنها می گذاشتم. بغض گلویم را گرفته بود. هر کاری می کردم گریه نکنم، نمی شد. سرم را برگرداندم تا بچه ها گریه ام را نبینند. کمی بعد دیدم صمد و بچه ها آن طرف تر، روی پله ها ایستاده اند و برایم دست تکان می دهند. ✫⇠قسمت :3⃣1⃣2⃣ تند تند اشک هایم را پاک کردم و به رویشان خندیدم. اتوبوس که حرکت کرد. صمد را دیدم که دست بچه ها را گرفته، و دنبال اتوبوس می دود.
*بسم رب الشهدا و الصدیقین* *امشب بیاد دلاور شهید:* *عبدالرضا زیارتی*صلوات* 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷‌ نام پدر: *غلامحسین* تاریخ تولد : *۱۳۳۳* محل تولد : *بوشهر* تاریخ شهادت : *۱۳۵۹* محل شهادت: *آبادان* محل دفن : گلزار شهدای *بوشهر* 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 *شهدا را یاد کنید با یک صلوات* 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷 *اَللَّهُمَّ صَلِّ عَلَي مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم*🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مروری بر بیانات رهبر انقلاب در دیدار مردم «کرمان» و «خوزستان» ۱۴۰۲/۱۰/۰۲ 💠 درباره استان خوزستان 📌در تاریخ ۱۲۰ ساله‌ اخیر، خوزستان یکی از اصلی‌ترین مراکز مقاومت ملّت ایران بوده 💎از یک جهت دیگر هم خوزستان یک استان ممتاز است ✨خونِ شهیدانِ همه‌ی استانهای کشور بر روی خاک خوزستان ریخته شده؛ 🤝این یعنی خوزستان نماد همدلی و همبستگی همه‌ی ملّت ایران است. 💠درباره استان کرمان 👌مهم‌ترین ویژگی‌های کرمان و کرمانی‌ها: 🔶هویّت عمیق فرهنگی 🔷نخبه‌پروری 🔶نجابت اخلاقی و ایمان صادقانه 🔷پیشگامی در پیوستن به نهضت اسلامی و انقلابی ☝️زمینه‌ی بُروز شخصیّت بزرگی مثل حاج قاسم سلیمانی اینها است. 💠 درباره دو انتخابات پیش‌رو ✅ملّت ایران برای انجام دو انتخابات مجلس خبرگان رهبری و مجلس شورای اسلامی باید به بهترین شکل آماده باشد: 🔻اهمیت مجلس خبرگان رهبری: 📌در موقع لازم میتواند رهبر مناسب را برای کشور انتخاب کند 📌در طول زمان هم میتواند و می‌باید مراقب حفظ شرایط حیاتی رهبری در شخصِ رهبرِ موجود باشد 🔻اهمیت مجلس شورای اسلامی: 📌طبق قانون اساسی، ریل‌گذاری‌کننده‌ آینده‌ کشور است 📌اگر کشور مشکلاتی دارد، برای رفع این مشکلات نیاز به قانونگذاری و حضور مدبّرانه‌ مجلس است ❇️هر دو کلمه‌ «جمهوری» و «اسلامی» وابسته‌ به انتخابات است. 🗳انتخابات: ✔️جلوی بُروز دیکتاتوری را در کشور میگیرد ✔️جلوی هرج‌ومرج و اغتشاش و ناامنی را میگیرد 👇بنده چهار خصوصیّت را در اوّل امسال راجع به این انتخابات به ملّت ایران عرض کردم: 1️⃣مشارکت قوی 👌مشارکت یعنی حضور پُرشور مردم در انتخابات. ❇️ اگر حضور پُرشور مردم در انتخابات باشد ⏪ وحدت ملّی را نشان میدهد ❇️ وحدت ملّی ⏪ قدرت ملّی به وجود می‌آورد ❇️ قدرت ملّی ⏪ موجب امنیّت کشور میشود ❇️وقتی کشور امنیّت پیدا کرد: ⏪علم در آن کشور پیشرفت میکند ⏪اقتصاد در آن کشور به شکوفایی میرسد ⏪مشکلات گوناگون فرهنگی و اقتصادی و سیاسی در کشور قابل حل میشود ☝️مشارکت یک چنین معجزه‌ای میکند 🗳پایه‌ی تحوّل انتخابات است. 🎙همه‌ کسانی که مخاطبانی دارند، وظیفه‌ دارند مردم را به انتخابات دعوت کنند: 📌علمای اَعلام 📌اساتید دانشگاه 📌اساتید حوزه 📌صداوسیما 📌مطبوعاتی‌ها 📌جوانها 📌افراد در داخل خانواده 👆اینها همه میتوانند منادی انتخابات باشند. 2️⃣رقابت واقعی 👌رقابت یعنی: ❇️میدان باز باشد برای مسابقه‌ جناحهای سیاسی و نگاه‌های اقتصادی و فرهنگی ❇️جوانهایی که میخواهند وارد میدان انتخابات بشوند، با افراد سابقه‌دار و باتجربه مسابقه بگذارند ❇️همه بتوانند تبلیغات کنند، منتها تبلیغات درست 3️⃣سلامت به معنای حقیقی کلمه 4️⃣امنیّت انتخابات 🔺این چهار خصوصیّت باید انجام بگیرد. ❌بعضی‌ها مردم را از انتخابات دلسرد میکنند ❇️این کار غلطی است، این به ضرر «کشور» است. ❌بعضی‌ها برای اینکه مردم را از انتخابات دلسرد کنند، مدام مشکلات کشور را جلوی چشم می‌آورند. ❇️اتّفاقاً برای اینکه مشکلات برطرف بشود، بایستی در انتخابات شرکت کرد. 💠 درباره مسئله بین‌المللی و اسلامی غزّه 📌این حادثه یک پدیده‌ بی‌نظیری در تاریخ اخیر دنیای اسلام است. 🔻از دو سمت، این حادثه بی‌نظیر است: 👈از سمت رژیم صهیونیستی 🚨این‌جور خونخواری 🚨این‌جور کودک‌کشی 🚨این‌جور بمبِ سنگرشکن را روی سر بیماران بیمارستان‌ها انداختن 🚨این‌جور بی‌رحمی‌ 🚨این‌جور خباثت 🔺بی‌نظیر است و دیده نشده 👈از طرف مردم فلسطین و مبارزان فلسطینی: این‌جور ایستادگی این‌جور صبر این‌جور مقاومت این‌جور دشمن را دیوانه کردن 🔺دیده نشده 💪همین تسلیم نشدن آنها را پیروز میکند، کمااینکه نشانه‌های پیروزی امروز دیده میشود. ☑️کمک به مقاومت وظیفه است، کمک به رژیم صهیونیستی جنایت و خیانت است. 📌وجدان دنیا به درد آمده، در عین ‌حال بعضی‌ها باز همان کمکها را دارند به این رژیم ظالم و سفّاک انجام میدهند. 🍀تردیدی نداشته باشید که پیروزی با جبهه‌ی حق است. تردیدی نداشته باشید که رژیم غاصب صهیونیستی یک روز از روی زمین ریشه‌کن خواهد شد و این ان‌شاءاللّه جزو آینده‌های حتمی است.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا