eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
AUD-20210807-WA0001.mp3
4.51M
رزق خاص ماه محرم》 بخدا قسم در دهه اول محرم آدم میتواند آدم دیگری شود رزق های خاص دارد که در هیچ وقت دیگر سال نیست در باطن عالم یک جوششی رخ می‌دهد که غیر این ده روز، اون اتفاق در باطن عالم نمی افتد در این ده روز قلب عالم امکان گرفته است😔 امام زمانی که تمام عاشورا جلوی چشمان مبارکشان است😔 یک صحنه ای از عاشورا را به بعضی ها نشان دادند بیچاره شدند... و..... 💚سخنرانی بسیار شنیدنی 🎤 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
🌹 نگاهت مے ڪنم پیرهن سفید با چاپ چهره شهید همت، زنجیر و پلاڪ، سربند یازهـــرا و یڪ تسبیح سبز شفاف پیچیده شده به دور مچ دستت. چقدرساده ای❣و من به تازگے سادگـے را دوســـت دارم❣❣ قرار بود به منزل شما بیایم تا سه تایـے به محل حرڪت ڪاروان برویم. فاطمه سادات میگفت:ممڪن است راه را بلد نباشم. و حالا اینجا ایستاده ام ڪنار حوض آبـے حیاط ڪوچڪتان و تو پشت بمن ایستاده ای. به تصویر لرزان خودم درآب نگاه میڪنم.... این را دیشب پدرم وقتے فهمید چه تصمیمے گرفته ام بمن گفت. صدای فاطمه رشته افڪارم را پاره میڪند. 🌹🌹🌹🌹 _ ریحانه؟❣...ریحان؟....الو❣❣😐 نگاهش میڪنم. _ ڪجایـے؟❣...😐 _ همینجا❣....چه خوشتیپ ڪردی❣تڪ خور😒(و به چفیه وسربندش اشاره میڪنم) میخندد... _ خب توام میووردی مینداختـے دور گردنت❣ به حالت دلخور لبهایم را ڪج میڪنم... _ ای بدجنس نداشتم!!..دیگه چفیه ندارید؟ مڪث میڪند.. _ اممم نه!...همین یدونس! تا مےآیم دوباره غر بزنم صدای قدمهایت راپشت سرم میشنوم... _ فاطمه سادات؟؟ _ جونم داداش؟؟!!.. _ بیا اینجا.... 🌹🌹🌹🌹 فاطمه ببخشیدڪوتاهےمیگویدوسمت تو باچندقدم بلند تقریبا میدود. تو بخاطرقدبلندت مجبور میشوی سرخم ڪنـے، در گوش خواهرت چیزی میگویـے و بلافاصله چفیه ات راازساڪ دستےات بیرون میڪشے و دستش میدهے.. فاطمه لبخندی از.رضایت میزند و سمتم مےآید😊 _ بیا!!.... (وچفیه رادورگردنم میندازد،متعجب نگاهش میڪنم) _ این چیه؟؟😐 _ شلواره😒!معلوم نیس؟؟😁 _ هرهرهر!....جدی پرسیدم!مگه برای اقاعلے نیست!؟ _ چرا!...اما میگه فعلا نمیخواد بندازه. یڪ چیز در دلم فرو میریزد، زیر چشمے نگاهت میڪنم،مشغول چڪ کردن وسایل هستی. _ ازشون خیلـےتشڪرڪن! _ باعشه خانوم تعارفـے.(و بعد با صدای بلند میگوید)..علـےاڪبر!!...ریحانه میگه خیلـےباحالـے!!😁 و تو.لبخند.میزنـے❣میدانـے این حرف من نیست.با این حال سرڪج میڪنے و جواب میدهی: _ خواهش میڪنم! 🌹🌹🌹🌹 احساس ارامش میڪنم درست روی شانہ هایم... نمیدانم ازچیست! از یا ... ✍ ادامه دارد ...
🌹 دشت عباس اعلام میشود ڪه میتوانیم ڪمـے استراحت ڪنیم. نگاهم را به زیر میگیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار میڪنم. ڪلافه چادر خاڪےام را از زیردپا جمع میڪنم و نگاهے به فاطمه میندازم... _ بطری آبو بده خفه شدم ازگرما😭 _ آب ڪمه لازمش دارم. _ بابا دارم میپزم😠 _ خب بپز😒میخواااامش _ چیڪارش داری؟؟؟ لبخند میزند،بـےهیچ جوابـے❣ 💗 تو از دوستانت جدامیشوی و سمت ما می آیـے... _ فاطمه سادات؟ _ جانم داداش؟ _ آب رو.میدی؟ بطری را میدهد و تو مقابل چشمان من گوشه ای مینشینے،آستین هایت را بالا میزنے و همانطور ڪه زیرلب ذڪر میگویـے، وضو میگیری... نگاهت میچرخد و درست روی من مےایستد، خون به زیر پوست صورتم میدود و گُر میگیرم❣ _ ریحانه؟؟...داداش چفیه اش رو برای چند دقیقه لازم داره... پس به چفیه ات نگاه ڪردی نه من!چفیه را دستش میدهم و او هم به دست تو! آن را روی خاڪ میندازی،مهر وهمان تسبیح سبز شفاف را رویش میگذاری،اقامه میبندی و دوڪلمه میگویـے ڪه قلب مرا در دست میگیرد و از جا میڪند.... بےاراده مقابلت به تماشا مینشینم.گرما و تشنگـے از یادم میرود.آن چیزی ڪه مرا اینقدر جذب میڪند چیست. نمازت ڪه تمام میشود، سجده میڪنـے ڪمـے طولانے و بعد از آنڪه پیشانےات بوسه از مهر را رها میڪند با نگاهت فاطمه را صدا میزنے. او هم دست مرا میڪشد، ڪنار تو درست در یڪ قدمی ات مینشینیم ڪتابچه ڪوچڪے را برمیداری و با حالـے عجیب شروع میڪنـے به خواندن... ...زیارت عاشــــورا❣ و چقدر صوتت دلنشین است در همان حال اشڪ از گوشه چشمانت می غلتد... فاطمه بعد از آن، گفت: "همیشه بعداز نمازت صداش میڪنے تا زیارت عاشـــورا بخونـے." 💗 چقدر حالت را، این حس خوبت را دوســـت دارم. چقدرعجیب... ڪه هرڪارت میدهد... حتـے ... ✍ ادامه دارد ...
🌹 دو ڪوهه حسینیه باصفایـے داشت ڪه اگر آنجا سر بہ سجده میگذاشتـے بوی عطر از زمینش به جانت مے نشست. سر روی مهر میگذارم و بوی خوش را باتمام روح و جانم میبلعم... اگر اینجا هستم همه از لطف ... الهـے ... فاطمه گوشه ای دراز ڪشیده و چادرش را روی صورتش انداخته... _ فاطمه؟!!...فاطمه!!...هوی! _ هوی و....!😓.لاالله الا الله....اینجا اومدی آدم شے! _ هر وخ تو شدی منم میشم! _ خو حالا چته؟ _ تشنمه😖... _ وای تو چرا همش تشنته!ڪله پاچہ خوردی مگه؟ _ واع بخیل!..یه آب میخواما... _ منم میخوام 😁...اتفاقاً برادرا جلو در باڪس آب معدنـےمیدن... قربونت برو بگیر! خدا اجرت بده😂 بلند میشوم و یڪ لگد آرام به پایش میزنم:خعلـےپررویـے😒 از زیر چادر میخندد... 💞 سمت در حسینیه میروم و به بیرون سرڪ میڪشم، چندقدم آنطرف تر ایستاده‌ای و باڪس های آب مقابلت چیده شده. مسئولـــــــے😐 آب دهانم را قورت میدهم و سمتت مےآیم.... _ ببخشید میشه لطفا آب بدید؟ یڪ باڪس برمیداری و سمتم میگیری _ علیڪم السلام!...بفرمایید خشڪ میشوم ...ســلام نڪرده بودم! ... دستهایم میلرزد، انگشتهایم جمع نمیشود تا بتوانم بطری ها را از دستت بگیرم... یڪ لحظه شل میگیرم و از دستم رها میشود... چهره ات درهم میشود ،ازجا میپری و پایت را میگیری... _ آخ آخ... روی پایت افتـــاده بود! محڪم به پیشانـےام میزنم _ وای وای...تروخدا ببخشید...چیزی شد؟ پشت بمن میڪنـے،میدانم میخواهـے نگاهت را از من بدزدی... _ نه خواهرم خوبم!....بفرمایید داخل _ تروخدا ببخشید!.😢..الان خوبید؟... ببینم پاتونو!.... باز هم به پیشانـے میڪوبم! با خجالت سمت درحسینیه میدوم. صدایت را ازپشت سر میشنوم: _ خانوم علیزاده!... لب میگزم و برمیگردم سمتت... لنگ لنگان سمتم می آیـے با بطری های آب... _ اینو جا گذاشتید... نزدیڪ ترڪه مےآیـے، خم میشوی تا بگذاری جلوی پایم... ڪه عطرت را بخوبـے احساس میڪنم ... 💞 همه وجودم میشود استشمام عطرت... چقدر آرام است........ 💞 ✍ ادامه دارد ...
🌹 نزدیڪ غروب، وقت برای خودمان بود... چشمانم دنبالت میگشت.. میخواستم آخرای این سفر چند عڪس از بگیرم...📷 گرچه فاطمه سادات خودش گفته بود ڪه لحظاتـے را ثبت ڪنم.. زمین پر فراز و نشیب فڪه با پرچم های سرخ و سبزی ڪه باد تڪانشان میداد حالـے غریب را القا میڪرد.. تپه های خاڪـے...🌷🌷 و تو درست اینجایـے!...لبه ی یڪـے از همین تپه ها و نگاهت به سرخـے آسمان است. پشت بمن هستـے و زیر لب زمزمه میڪنـے: ....آنهادیدند😢... آهسته نزدیڪت میشوم.دلم نمی آید خلوتت را بهم بزنم... اما... 💞 _ آقای هاشمـے..! توقع مرا نداشتی...آن هم در آن خلوت... از جا میپری! مے ایستـے و زمانـے ڪه رو میگردانـے سمت من، پشت پایت درست لبه‌ی تپه،خالـے میشود و... از سراشیبـےاش پایین مےافتـے.😓😨😮 سرجا خشڪم میزند !!... پاهایم تڪان نمیخورد...بزور صدا را ازحنجره ام بیرون میڪشم... _ آ...آقا...ها..ها...هاشمـے!... یڪ لحظه بخودم می آیم و میدوم... میبینم پایین سراشیبـے دو زانو نشسته ای و گریه میڪنـے... تمام لباست خاڪـےواست... و با یڪ دست مچ دست دیگرت را گرفته ای... فڪرخنده داری میڪنم !! اما...تو... حتماض اشڪهایت ازدسر بهانه نیست...علت دارد...علتـے ڪه بعدها آن را میفهمم... سعـے میڪنم آهسته از تپه پایین بیایم ڪه متوجه و بسرعت بلند میشوی... قصد رفتن ڪه میڪنےبه پایت نگاه میڪنم......😣 تمام جرئتم را جمع میڪنم و بلند صدایت میڪنم... _ اقای هاشمی....اقا ... یڪ لحظه نرید... تروخدا... باور ڪنید من!....نمیخواستم ڪه دوباره.... دستتون طوریش شد؟؟... آقای هاشمی با شمام... اما تو بدون توجه سعـے ڪردی جای راه رفتن،بدوی!...تازودتراز شر من راحت شوی... محڪم به پیشانـے میڪوبم... ؟؟؟ 😭 💞 آنقدر.نگاهت میڪنم ڪه در چهار چوب نگاه من گم میشوی... ... یانه... .. ما آنقدر به غلطها عادت کردیم که... دراصل چقدر من .... 💞 ✍ ادامه دارد ...
باسلام هر روز را با یاد شهدا آغاز کنیم 🌷 پاسدار شهید عباس فخارنیا ♦️ در این خانواده در دوران دفاع مقدس سه برادر به فیض شهادت نائل آمدند. 🌷 تولد ۵ فروردین ۱۳۴۵ تهران 🌷 شهادت ۱۹ تیر ۱۳۶۵ منطقه عملیاتی مهران 🌷 سن موقع شهادت ۲۰ سال 🌷 امروز سالگرد شهادت این شهید عزیز می‌باشد ✍ بخش‌هایی از وصیتنامه این شهید عزیز ✅ برادران و خواهران اگر می‌توانید تا ابد در این دنیا جاودان بمانید بروید پی دنیا و از فرزندان دنیا باشید و اگر نمی توانید ابدی باشید، بالاخره مرگِ همه ما فرا می‌رسد و روزی هم شما را مانند بنده و دیگران که از این دنیا بار بستند و رفتند درون قبر تنگ و تاریک قرار خواهند داد و به یاد بیاور و مجسم کن که تو می‌مانی و اعمالت ✅ اگر به این مُردن یقین داری پس چرا دنبال دنیا حرکت می کنی در دنیا محبت اهل بیت عصمت و طهارت را برای خود جمع کن در غم آنها از ته دل بسوز و در شادی آنها شاد باش و فقط باید با خلیفه رسول الله بود و عشق او را در دل پروراند که هرکس چنین شد رستگار است . ✅ صلوات
شور حسین است چه ها می کند نام حسین درد دوا می کند لشگر اسلام ز عشق حسین عزم دیار شهدا می کند 🌴
👈ترجمه صفحه◄ ٤٤٠ ►🌹سورة فاطر🌹و🌹سورة يس🌹 اگر خدا مردم را به کیفر گناهانشان مجازات می کرد، هیچ جنبنده ای را بر پشت زمین وا نمی گذاشت؛ ولی آنان را تا سرآمدی معین مهلت می دهد، پس هنگامی که اجلشان فرا رسد [آنان را در قیامت مجازات خواهد کرد]؛ بی تردید خدا [به احوال] بندگانش بیناست. (۴۵) 🌹سورة يس🌹 🌺بسم الله الرحمن الرحيم🌺 یس (۱) سوگند به قرآن کریم، (۲) که بی تردید تو از فرستادگانی، (۳) بر راهی راست [قرار داری.] (۴) [قرآن] نازل شده توانای شکست ناپذیر و مهربان است. (۵) تا مردمی را بیم دهی که پدرانشان را بیم نداده اند و به این علت [از حقایق] بی خبرند. (۶) یقیناً فرمان عذاب بر بیشترشان محقق و ثابت شده است، به این سبب ایمان نمی آورند. (۷) مسلماً ما غل هایی بر گردنشان نهاده ایم که تا چانه هایشان قرار دارد به طوری که سرهایشان بالا مانده است، (۸) و از پیش رویشان حایلی و از پشت سرشان [نیز] حایلی قرار داده ایم، و به صورت فراگیر دیدگانشان را فرو پوشانده ایم، به این خاطر حقایق را نمی بینند، (۹) و برای آنان یکسان است چه بیمشان دهی یا بیمشان ندهی، ایمان نمی آورند، (۱۰) بیم دادنت فقط برای کسی ثمربخش است که از قرآن پیروی کند و در نهان از خدای رحمان بترسد، پس او را به آمرزش و پاداشی نیکو و باارزش مژده ده. (۱۱)بی تردید ما مردگان را زنده می کنیم و آنچه را پیش فرستاده اند و [خوبی ها و بدی های] بر جا مانده از ایشان را ثبت می کنیم و همه چیز را در کتابی روشن [که اصل همه کتاب هاست و آن لوح محفوظ است] برشمرده ایم.(۱۲)