ادامه قسمت بیست و هفتم
نزدیک به 2000 سال، از میلاد مسیح می گذره. شما می تونید کسی رو زنده کنید؟ یا از مرگ انسانی جلوگیری کنید؟ تا حالا چند نفر از بیمارها، زیر دست شما مردن؟ اگر خرافاته، چرا بیمارهایی رو که مردن، زنده نمی کنید؟ اونها رو به زندگی برگردونید دکتر دایسون. زنده شون کنید.
سکوت مطلقی بین ما حاکم شد. نگاهش جور خاصی بود. حتی نمی تونستم حدس بزنم توی فکرش چی می گذره. آرامشم رو حفظ کردم و ادامه دادم،
- شما از من می خواید احساسی رو که شما حس می کنید، من ببینم. محبت و احساس رو با رفتار و نشانه هاش میشه درک کرد و دید. از من انتظار دارید، احساس شما رو از روی نشانه ها ببینم. اما چشمم رو روی رفتار و نشانه های خدا ببندم. شما اگر بودید، یه چیز بزرگ رو به خاطر یه چیز کوچک رها می کردید؟
با ناراحتی و عصبانیت توی صورتم نگاه کرد.
- زنده شدن مرده ها توسط مسیح، یه داستان خیالی و بافته و پردازش شده توسط کلیساست. بیشتر نیست. همون طور که احساس من نسبت به شما کوچیک نبود.
چند لحظه مکث کرد،
- چون حاضر شدم به خاطر شما هر کاری بکنم. حالا دیگه، من و احساسم رو تحقیر می کنید؟ اگر این حرف ها حقیقت داره، به خدا بگید پدرتون رو دوباره زنده کنه.
با قاطعیت بهش نگاه کردم.
- این من نبودم که تحقیرتون کردم. شما بودید. شما بهم یاد دادید که نباید چیزی رو قبول کرد که قابل دیدن نیست.
عصبانیت توی صورتش موج می زد. می تونستم به وضوح آثار خشم روی توی چهره اش ببینم و اینکه به سختی خودش رو کنترل می کرد. اما باید حرفم رو تموم می کردم،
- شما الان یه حس جدید دارید. حس شخصی رو که با وجود تمام لطف ها و توجهش، احدی اون رو نمی بینه. بهش پشت می کنن. بهش توجه نمی کنن. رهاش می کنن. و براش اهمیت قائل نمیشن. تاریخ پر از آدم هاییه که، خدا و نشانه های محبت و توجهش رو حس کردن. اما نخواستن ببینن و باور کنن.
شما وجود خدا رو انکار می کنید. اما خدا هرگز شما رو رها نکرده. سرتون داد نزده. با شما تندی نکرده.
من منکر لطف و توجه شما نیستم. شما گفتید من رو دوست دارید. اما وقتی، فقط و فقط یک بار بهتون گفتم، احساس شما رو نمی بینم، آشفته شدید و سرم داد زدید.
خدا هزاران برابر شما بهم لطف کرده. چرا من باید محبت چنین خدایی رو رها کنم و شما رو بپذیرم؟
اگر چه اون روز، صحبت ما تموم شد. اما این، تازه آغاز ماجرا بود.
اسم من از توی تمام عمل های جراحی های دکتر دایسون خط خورد. چنان برنامه هر دوی ما تنظیم شده بود. که به ندرت با هم مواجه می شدیم.
تنها اتفاق خوب اون ایام، این بود که بعد از 4 سال با مرخصی من موافقت شد. می تونستم به ایران برگردم و خانواده ام رو ببینم. فقط خدا می دونست.
(نویسنده شهید طاها ایمانی)
♦️ادامه دارد...
شَھیدابرٰاهیمهٰادےٓ:
📖 #بی_تو_هرگز
🌹 شهید سیدعلی حسینی
📌 #قسمت_آخــــــر🔸
بعد از چند سال به ایران برگشتم. سجاد ازدواج کرده بود و یه محمدحسین 7 ماهه داشت. حنانه دختر مریم، قد کشیده بود. کلاس دوم ابتدایی. اما وقار و شخصیتش عین مریم بود.
از همه بیشتر، دلم برای دیدن چهره مادرم تنگ شده بود.
توی فرودگاه، همه شون اومده بودن. همین که چشمم بهشون افتاد، اشک، تمام تصویر رو محو کرد. خودم رو پرت کردم توی بغل مادرم. شادی چهره همه، طعم اشک به خودش گرفت.
با اشتیاق دورم رو گرفته بودن و باهام حرف می زدن. هر کدوم از یک جا و یک چیز می گفت. حنانه که از 4 سالگی، من رو ندیده بود، باهام غریبی می کرد و خجالت می کشید. محمدحسین که اصلا نمی گذاشت بهش دست بزنم. خونه بوی غربت می داد. حس می کردم توی این مدت، چنان از زندگی و سرنوشت همه جدا شدم که داشتم به یه غریبه تبدیل می شدم. اونها، همه توی لحظه لحظه هم شریک بودن. اما من، فقط گاهی، اگر وقت و فرصتی بود، اگر از شدت خستگی روی مبل، ایستاده یا نشسته خوابم نمی برد، از پشت تلفن همه چیز رو می شنیدم. غم عجیبی تمام وجودم رو پر کرده بود.
فقط وقتی به چهره مادرم نگاه می کردم، کمی آروم می شدم. چشمم همه جا دنبالش می چرخید.
شب، همه رفتن و منم از شدت خستگی بی هوش.
برای نماز صبح که بلند شدم، پای سجادهک داشت قرآن می خوند. رفتم سمتش و سرم رو گذاشتم روی پاش. یه نگاهی بهم کرد و دستش رو گذاشت روی سرم. با اولین حرکت نوازش دستش، بی اختیار، اشک از چشمم فرو ریخت.
- مامان، شاید باورت نشه، اما خیلی دلم برای بوی چادر نمازت تنگ شده بود.
و بغض عمیقی راه گلوم رو سد کرد.
دستش بین موهام حرکت می کرد و من بی اختیار، اشک می ریختم. غم غربت و تنهایی، فشار و سختی کار و این حس دورافتادگی و حذف شدن از بین افرادی که با همه وجود دوست شون داشتم.
- خیلی سخت بود؟
- چی؟
- زندگی توی غربت؟
سکوت عمیقی فضا رو پر کرد. قدرت حرف زدن نداشتم و چشم هام رو بستم. حتی با چشم های بسته، نگاه مادرم رو حس می کردم.
- خیلی شبیه علی شدی. اون هم، همه سختی ها و غصه ها رو توی خودش نگه می داشت. بقیه شریک شادی هاش بودن، حتی وقتی ناراحت بود می خندید. که مبادا بقیه ناراحت نشن.
اون موقع ها، جوون بودم. اما الان می تونم حتی از پشت این چشم های بسته، حس دختر کوچولوم رو ببینم.
ناخودآگاه، با اون چشم های خیس، خنده ام گرفت.
_دختر کوچولو
چشم هام رو که باز کردم، دایسون اومد جلوی نظرم. با ناراحتی، دوباره بستم شون،
- کاش واقعا شبیه بابا بودم. اون خیلی آروم و مهربون بود. چشم هر کی بهش می افتاد جذب اخلاقش می شد ولی من اینطوری نیستم. اگر آدم ها رو از خدا دور نکنم. نمی تونم اونها رو به خدا نزدیک کنم. من خیلی با بابا فاصله دارم و ازش عقب ترم. خیلی.
سرم رو از روی پای مادرم بلند کردم و رفتم وضو بگیرم. اون لحظات، به شدت دلم گرفته بود و می سوخت. دلم برای پدرم تنگ شده بود و داشتم، کم کم از بین خانواده ام هم حذف می شدم. علت رفتنم رو هم نمی فهمیدم و جواب استخاره رو درک نمی کردم.
" و اراده ما بر این است که بر ستمدیدگان نعمت بخشیم و آنان را پیشوایان و وارثان بر روی زمین قرار دهیم "
زمان به سرعت برق و باد سپری شد. لحظات برگشت به زحمت خودم رو کنترل کردم. نمی خواستم جلوی مادرم گریه کنم. نمی خواستم مایه درد و رنجش بشم. هواپیما که بلند شد، مثل عزیز از دست داده ها گریه می کردم.
حدود یک سال و نیم دیگه هم طی شد. ولی دکتر دایسون دیگه مثل گذشته نبود. حالتش با من عادی شده بود. حتی چند مرتبه توی عمل دستیارش شدم.
هر چند همه چیز طبیعی به نظر می رسید. اما کم کم رفتارش داشت تغییر می کرد. نه فقط با من، با همه عوض می شد.
مثل همیشه دقیق. اما احتیاط، چاشنی تمام برخوردهاش شده بود. ادب، احترام، ظرافت کلام و برخورد، هر روز با روز قبل فرق داشت.
یه مدت که گذشت، حتی نگاهش رو هم کنترل می کرد. دیگه به شخصی زل نمی زد. در حالی که هنوز جسور و محکم بود، اما دیگه بی پروا برخورد نمی کرد.
رفتارش طوری تغییر کرده بود که همه تحسینش می کردن. بحدی مورد تحسین و احترام قرار گرفته بود، که سوژه صحبت ها، شخصیت جدید دکتر دایسون و تقدیر اون شده بود. در حالی که هیچ کدوم، علتش رو نمی دونستیم.
شیفتم تموم شد. لباسم رو عوض کردم و از در اتاق پزشکان خارج شدم که تلفنم زنگ زد،
- سلام خانم حسینی. امکان داره، چند وقیقه تشریف بیارید کافه تریا؟ میخواستن در مورد موضوع مهمی باهاتون صحبت کنم.
وقتی رسیدم از جاش بلند شد و صندلی رو برام عقب کشید. نشست. سکوت عمیقی فضا رو پر کرد.
- خانم حسینی! می خواستم این بار، رسما از شما خواستگاری کنم. اگر حرفی داشته باشید گوش می کنم و اگر سوالی داشته باشید با صداقت تمام جواب میدم.
این بار مکث کوتاه تری کرد ...
- البته امیدوارم اگر سوالی در مورد گذشته من داشتید. مثل خدایی که می پرستید بخشنده باشی....
پایان
👈ترجمه صفحه◄ ٤٧٩ ►🌹سورة فصلت🌹
و آنان به پوستشان می گویند: چرا بر ضد ما گواهی دادید؟ می گویند: همان خدایی که هر موجودی را به سخن آورد، ما را گویا ساخت، و او شما را نخستین بار آفرید و به سوی او بازگردانده می شوید. (۲۱) و شما [هنگام ارتکاب گناه در دنیا] از اینکه مبادا گوش و چشم و پوستتان بر ضد شما گواهی دهند، پنهان نمی شدید، بلکه گمان کردید که خدا بسیاری از آنچه را که [در خلوت] مرتکب می شدید، نمی داند!! (۲۲) و این گمانتان بود که به پروردگارتان بردید [و همان] شما را هلاک کرد، در نتیجه از زیانکاران شدید. (۲۳)پس اگر [بر همین حال] ایستادگی کنند، جایگاهشان دوزخ است، و اگر [برای به دست آوردن خشنودی خدا] عذرخواهی کنند، عذرشان مورد پذیرش قرار نخواهد گرفت. (۲۴) [به خاطر کفر و طغیانشان] برای آنان همنشینانی [مفسد و تبهکار] گماشتیم که لذایذ مادی و شهوانی حال و آینده را در نظرشان زیبا و دلربا جلوه دادند، و فرمان عذاب بر آنان در [زمره] گروه هایی از جن و انس که پیش از آنان گذشتند، محقق و ثابت شد، آنان بی تردید زیانکارند. (۲۵) کافران گفتند: به این قرآن گوش ندهید و [هنگام قرائتش] سخنان لهو و بیهوده [و سر و صداهای بی معنا] در آن افکنید [تا کسی نشنود!] شاید که پیروز شوید.(۲۶) به یقین کافران را عذابی سخت می چشانیم، و بی تردید آنان را بر پایه بدترین اعمالی که همواره مرتکب می شدند، کیفر می دهیم. (۲۷) این است کیفر دشمنان خدا که آتش است، برای آنان در آتش دوزخ سرایی جاودانه و همیشگی است، کیفری است [ویژه و سخت]، برای اینکه همواره آیات ما را انکار می کردند. (۲۸) و کافران می گویند: پروردگارا! آنان که از گروه جنّ و انس ما را گمراه کردند، به ما نشان بده تا زیر پای خود گذاریم، برای اینکه از پست ترینان شوند. (۲۹)
🔹چرا مذاکرات آتش بس جنگ غزه نتیجه نمی دهد ؟
۱- رژیم صهیونیستی هر نوع قرار آتش بس را رد می کند، حتی اگر ۹۵ درصد به سود آنها و فقط ۵ درصد منافع فلسطینی ها را تامین کند، چرا ؟ چون از نظر آنها پذیرش آتش بس به معنای آن است که در صحنه نظامی نتوانسته اند به اهداف دست پیدا کنند ، و این کابوس صهیونیست هاست . (البته راهی جز این هم نخواهند داشت)
۲- آتش بس در واقع به معنای پیچیده تر شدن شرایط در سرزمین های اشغالی برای دولت نتانیاهو است چون و بیش از پیش صحه بر ناکارآمدی دولت صهیونیستی می گذارد و این یعنی سقوط نتانیاهو ؛ بنا بر این نتانیاهو تمام تلاش خود را دارد که آتش بس نشود
۳- بازیگرانی که در مذاکرات هستند هم جای تامل دارند :
- آمریکایی ها انتخابات را در پیش دارند و دولت دموکرات کنونی ، به خاطر حمایت نتانیاهو از ترامپ عصبی هستند و فقط از برگه مذاکرات برای فشار بر نتانیاهو از یک سو و فرار از فشار افکار عمومی بین المللی از سوی دیگر ، فقط شوی مذاکره را دنبال می کنند
- قطر هم اساسا محلی از اعراب برای صلح ندارد و طی این ۱۰ ماه ، بارها این مطلب ثابت شده است.
تنها قدرت است که رژیم صهیونیستی را مجبور به پذیرش آتش بس می کند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یادآوری قانون به رییس جمهور محترم
آقای پزشکیان امروز از جایگاه مشاور بودن آقای ظریف خبر دادند. این به معنای آن است که ایشان دیگر معاون رییس جمهور نیست. ولی لازم است ماده ۴ قانون نحوه انتصاب اشخاص در مشاغل حساس (مصوب سال ۱۴۰۱) را به رییس جمهور محترم یادآوری کنم که بر اساس آن، به دلیل تابعیت آمریکای فرزند آقای ظریف، ایشان علاوه بر معاون رییس جمهور، به عنوان مشاور رییس جمهور هم نمیتواند مشغول به کار باشد. قانون مذکور هر دو جایگاه را منع کرد و استمرار آن را جرم تلقی کرده است.
🖌#پی_نوشت:
دکتر پزشکیان صرفا یک جراح هست نه تحلیل راهبردی دارد و نه متن هایی که برایش مینویسند را میفهمد و نه حوصله خواندن دارد و نه از قوانین خبر دارد
اصلاح طلبان او را به خاک سیاه می نشانند چرا که از ولایت و نهج البلاغه دم میزند بهترین فرصت هست که به اسم دین و ولایت دولت او را مفتضح کنند تا هم مردم را از دین بیزار کنند و هم دل اربابان غربی خود بیشتر از پیش بربایند
#ظریف یک منافق و خائن است که در فرمانبری از آنان برجام نوشته شده توسط یهود را ناخوانده امضا کرد
✅ آقای پزشکیان! برنامه ندهید، برنامه میدهند! "نکته"
1⃣ آقای دکتر پزشکیان، رئیسجمهور محترم کشورمان بارها در جریان مناظرهها و پس از آن در مصاحبهها و سخنرانیها و از جمله در جلسه علنی دیروز مجلس شورای اسلامی اعلام کردهاند که برنامه ایشان برای دولت چهاردهم همان «برنامه هفتم توسعه» است و از ارائه یک برنامه مشخص برای دولت خویش خودداری کردهاند. تاکید آقای پزشکیان بر اجرای برنامه هفتم توسعه، قابل تقدیر است ولی برنامههای ۵ ساله توسعه «اسناد بالا دستی» هستند که با عنوان «چشمانداز ۵ سال پیشروی» تهیه و تدوین و به تصویب میرسند. هریک از این برنامههای توسعه اهدافی را نشانه میروند. این اهداف «کلی» هستند و دولتها موظفند برنامه اختصاصی خود را برای تحقق اهداف یاد شده، ارائه کنند.
🔹به عنوان مثال، برخی از اهداف اقتصادی برنامه هفتم توسعه عبارتند از:
🔹رشد اقتصادی ۸ درصدی
🔹متوسط رشد صادرات نفتی 12/4 درصدی
🔹متوسط رشد صادرات غیرنفتی 22/6 درصدی
🔹متوسط رشد نقدینگی 20/4 درصدی
🔹همانگونه که ملاحظه میشود، موارد فوق، اهداف برنامه هفتم توسعه است، آدرس نقطهای است که باید به آن رسید. اما چگونه؟ و باید از کدام راه و روش و نقشه و دستورالعمل برای تحقق این اهداف استفاده کرد؟ این دیگر بر عهده دولت است و دقیقاً همان برنامهای است که رئیسجمهور محترم باید برای تحقق اهداف یاد شده ارائه میدادند که متاسفانه ندادند.
2⃣ و اما، انتظار آن بود که برخی از مدعیان اصلاحات و مخصوصاً شورای راهبری، این نکته تعیینکننده و سرنوشتساز را به رئیسجمهور محترم یادآوری میکردند که تهیه و تدوین و ارائه برنامه رئیسجمهور برای دولت چهاردهم یک ضرورت اجتنابناپذیر است و باید تاکید میکردند که «برنامه هفتم توسعه» یک سند «بالادستی و چشمانداز» است که اهداف کلی را بیان کرده است و نمیتواند جایگزین برنامهای باشد که جناب رئيس جمهور بایستی برای دولت خود تهیه و ارائه کند. اما، چنین نکردند، چرا؟ بخوانید ...!
3⃣ طیف یاد شده از مدعیان اصلاحات و جماعتی که در شورای موسوم به راهبری جای گرفته بودند، میدانستند و میدانند که رئیسجمهور باید برنامه اختصاصی خود را برای اداره قوه مجریه، تهیه و ارائه کند بنابراین سکوت آنها و خودداری از یادآوری این اقدام ضروری به جناب رئیسجمهور نمیتواند عادی تلقی شود! مدعیان اصلاحات نه فقط از یادآوری این نکته ضروری به جناب پزشکیان خودداری کردند، بلکه در اقدامی به شدت مشکوک و مرموز از «بیبرنامگی» رئیسجمهور به عنوان یک خصوصیت برجسته! و قابل تقدیر ! یاد کرده و در یادداشتها و توئیتها و مصاحبههای خود برای آن کف و سوت هم زدند.
4⃣ اکنون سخنی دوستانه و دلسوزانه با برادر عزیزمان جناب آقای پزشکیان، رئیسجمهور محترم کشورمان در میان است و آن، این که به سابقه و کارنامه طیف یادشده و جای خوش کرده در اطراف خود نگاهی بیندازید! دفاع و تقدیر آنها از این که برنامهای ارائه ندادهاید را چگونه ارزیابی میکنید؟! آیا در پی آن نیستند که با لطایفالحیل، برنامههای بارها شکست خورده خود را به دولت شما تحمیل کنند؟! برنامههایی که در برخی از فتنهها به میدان آوردند و با حرکت حماسی مردم ناکام ماند!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جناب پزشکیان دیروز احتمالا از سر سادگی و صفای دل و خاکی بودن و البته بدفهمی مطلبی رو مطرح کردن که به نظر میرسه اگر درست تبیین نشه ممکنه خیلی ها رو به خطا بندازه و حتما خودشون هم متوجه بزرگی اشتباه خودشون نشدن وگرنه اصلاح میکردن!
ایشون در نطق امروز، فرازی از نهج البلاغه رو خوندن که به خاطر بی توجهی به فراز دوم این جمله، نعوذبالله عصمت آقا امیرالمومنین(ع) رو زیر سوال بردن!
ایشون به نقل از نهج البلاغه گفتن:
فَإِنِّی لَسْتُ فی نَفْسِی بِفَوْقِ أَنْ أُخْطِیءَ، وَ لاَ آمَنُ ذلِکَ مِنْ فِعْلِی
من (به عنوان يک انسان و نه به عنوان يک امام معصوم) خود را بالاتر از آن نمى دانم که اشتباه کنم و از خطا در کارهايم ايمن نيستم
آقای پزشکیان در تفسیر و ترجمه این عبارت گفتن وقتی آقا امیر المومنین میگه من بالاتر از خطا نیستم که خطا نکنم و یا در عمل خطایی از من سر نزند؛ ما که دیگه عددی نیستیم و حتما خطا میکنیم و...
اما جناب دکتر پزشکیان نگفتن در ادامه این جمله آقا امیرالمومنین(ع) فرمودن:
، إِلاَّ أَنْ یَکْفِیَ اللّهُ مِنْ نَفْسِی مَا هُوَ أَمْلَکُ بِهِ مِنِّی،
مگر اينکه خداوندى که از من قادرتر است مرا از خطا حفظ کند.(اشاره به عصمت)
یعنی امیرالمومنین(ع)فرمودن من هم به عنوان یک انسان معمولی ممکنه خطا کنم مگر اینکه خدای قادر بخواهد و اراده کنه که من رو از خطا و اشتباه حفظ کنه و این اراده خداوند بوده که خواسته این بزرگواران از خطا مصون و محفوظ باشند و به مقام عصمت برسن.
درخواست میکنیم دکتر پزشکیان توجه داشته باشن و در نطق بعدی اصلاح بفرمایند!