eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.2هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
می‌گفت : اگر کسی را خیلی دوست داری برایش آرزوی شهادت کن ... موقع خواندن 🌺خطبه عقد اصرار داشت که مرجان برایش دعا کند تا شهید شود، اما هرچقدر مرجان پافشاری می‌کرد، محمد حسین دست بردار نبود و در آخر به مرجان گفت:« تو سبب شهادت منی، من این رو با ارباب عهد بستم و مطمئنم شهید میشم.» چقدر محمد‌حسین زیبا با کلمات بازی ‌می‌کرد. به نظرم وقتی محمد حسین اینطور همسرش را خطاب قرار داد که سبب شهادتش است یعنی چقدر مقام زن بالاست که می‌تواند همسرش را به چه درجاتی برساند. 🌺بعد از مراسم عقدشان دوستان محمد حسین زیارت عاشورا خواندند و مراسمشان وصل به هیئت و روضه شد، چه ازدواج پربرکتی بود. وقتی ازدواجی با نام و یاد امام حسین علیه‌السلام آغاز شود حتما آخرش هم، به امام حسین ختم می‌شود، چه انتهای عاشقانه‌ای… 🌺مرجان هیچ وقت مانع رفتنش به سوریه نشد، همیشه ساکش را با خوراکی هایی که دم دستش بود پر می‌کرد، از آجیل گرفته تا پاستیل و … اورا از زیر قرآن رد می‌کرد و راهی‌اش می‌کرد منطقه، در آخرین دیدارشان، محمد‌حسین، همانطور که دکمه آسانسور را می‌زد چند بار برگشت و قربان صدقه‌شان رفت و خداحافظی کرد، حیف که آخرین‌ دیدارشان بود… 🌺از شهادتش هرچقدر که خواستم بنویسم دلم آرام نشد، هرچه از اول کتاب به آخرش می‌رسیدم یک دفعه بغضم می‌ترکید و پا به پای مرجان اشک می‌ریختم، مخصوصا لحظه‌ای که مرجان توی ماشین چشمانش را بست و چیزی مثل شهاب از سرش رد شد و یک نفر در سرش دم گرفت: از حرم تا قتلگه زینب صدا می‌زد حسین، دست و پا می‌زد حسین، زینب صدا می‌زد حسین… موقع تشییع جنازه شهید، مداح، روضه ی حضرت علی‌اصغر خواند و گفت: « همین دفعه آخر که داشت می‌رفت، به من گفت: من دارم می‌رم دیگه برنمی‌گردم! توی مراسمم برای بچه‌ام لالایی بخون… » گویی شهید حساب همه چیز را کرده بود… 🌺این کتاب سرشار از دلبری‌هایی‌ است که هرکدامش به روی دری دیگر باز می‌شود و حکایت‌هایی در خودش گنجانده است. خوشا به سعادت شهید محمدخانی که همه‌ی این دلبری هارا لمس کرد و در آخر به معشوقش رسید.نیم نگاهی هم مرا بس است… پا به هستی چو نهادم همه هستی من، وقف دلبرشد و خود نقطه پرگار شدم… کتاب قصه دلبری؛ زندگی‌نامه شهید مدافع حرم محمد حسین محمدخانی(عمار) # معرفی_ کتاب # حتمابخونید