eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
صحنه به دار کشیدن آزادیخواهان تبریزی بدست لشگر قزاق روس به سال ۱۲۹۰ روز عاشورا هنگامی که روس ها در حال بدار کشیدن آزادیخواهان و دلاوران تبریز در روز عاشورای سال ۱۲۹۰ بودند صدای طبل و سنج از کوچه پسکوچه های تبریز شنیده میشد و مردم تبریز در حال عزاداری برای امام حسین علیه السلام بودند. عده ای زنجیر زن، عده ای سینه زن و عده ای قمه زن..... فرمانده روس اینگونه گفت: میترسیدم که آن جمعیت عظیم عزادار حسینی به آزادیخواهان مبارز تبریزی بپیوندند و در آن صورت چه بر سر ما می آمد !! اما جمعیت عظیم! مردم شیعه (سکولار)! عزادار فقط عزاداری و گریه کردند. زنجیر و سینه و قمه زدند و به اعدام ۹ دلاور آزادیخواه خود توجهی نکردند. آری این است نتیجه اسلام سکولار، این است اسلام منهای سیاست و این چیزی است که به شدت به دنبال ان است و برای آن میلیاردی هزینه میکند. براستی در هیئتی که دغدغه مبارزه با اسرائیل و آمریکا نباشد ابن زیاد سینه میزند، شمر اشک میریزد و یزید ضجه می زند... آری این است نتیجه بی بصیرتی و هیئت سکولار! 🇮🇷
🔴‌ هیاهو برای توجیه عزل و نصب‌های اتوبوسی ♦️‌اطرافیان رئیس‌جمهور منتخب نامه‌ای را به رسانه‌ها درز داده‌اند که در آن آقای پزشکیان در نامه به محمد مخبر، سرپرست ریاست‌جمهوری خواستار عدم عزل و نصب نیروهای جدید و یا عقد قرارداد و ایجاد بار مالی تا زمان استقرار دولت جدید شده است. ♦️‌این در حالی است که محمد مخبر بیش از یک ماه پیش در ۱۳ خرداد ۱۴۰۳ و پیش از برگزاری انتخابات همین دستورات را به دستگاه‌های دولتی ابلاغ کرده بود. ♦️‌به نظر می‌رسد رسانه‌های وابسته اصلاح‌طلب با انتشار این نامه به دنبال راه‌اندازی یک هیاهوی خبری برای توجیه عزل و نصب‌های اتوبوسی در دولت آینده هستند. ♦️ازسوی دیگر، نامه پزشکیان به مخبر نشان می‌دهد که او با اولیات اداره کشور هم آشنا نیست چرا که رئیس جمهور منتخب تا زمان تنفیذ، جایگاه حقوقی و قدرت قانونی ندارد. ♦️پزشکیان در حالی انتظار دارد مصوبات هیات دولت توسط مخبر ابلاغ نشود که اساسا هیات دولت ترکیبی از وزرا و معاونین رئیس جمهور بوده و جایگاه حقوقی دارد. به همین علت نمی‌توان از فرایندهای حقوقی مرتبط با آن سرپیچی کرد. ♦️اگر یک فرد آشنا به مسائل در دفتر رئیس جمهور منتخب بود، نه این گاف را منتشر می‌کرد، نه برای خود دفتر رونوشت می‌فرستاد!
آیت الله بهـاء الدینـی (ره): سعی کنید پایتان را از کـشتــی حضرت سیدالشهدا (ع) بیرون نگذارید ودائما به امری از امـور دستــــگاه امــــــام حسیــــــن (ع) مشغول باشید تا بواسـطــــه آن ازهمه شیعیان دستگیری شود و الا حساب و کتــاب آن طـــرف دقیق تر از این حــرفـــهـــاســـت.
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اهل بیت علیهم‌السلام دست کسی رو که به سمت اونها دراز بشه رد نمی‌کنند!
ماجرای تیمور لنگ و دختر شامی ❤️علامه شیخ محمد مهدی حائری مازندرانی - رضوان الله علیه - اشاره به واقعه ای دردناک میکنند و مینویسند: امیر تیمور مشهور به تیمورلنگ نواصب اهل شام را رسوا کرد که سزاوار ستایش است. چنانکه در تواریخ است که چون او بر شرق و غرب شام تسلط یافت تمام آن دیار را که اهل عناد با خاندان رسالت و راضی به قتل ایشان بودند را خراب کرد! قلب تیمور که خودش به شهادت تاریخ فردی قسی قلب بود از شدت بغض اهل شام نسبت به اهل بیت علیهم السلام میسوخت، چون او داستان ورود اهل بیت امام حسین علیه السلام بر مجلس یزید - لعنه الله - و اعمال مردم شام از شادی و طرب و شرب شراب در زمان ورود اسرای اهل بیت علیهم السلام به شام را شنیده بود! پس وقتی تیمور به شام وارد شد و گردن اهل شام در برابر او خاضع شد، و اهل شام دانستند که تیمور نسبت به آنها بدخلق و سختگیر است پس سعی کردند به واسطه ازدواج به او نزدیک شوند تا او را نسبت به اهل شام نرمخو کنند لذا بزرگ اهل شام پیش تیمور آمد و گفت: ای امیر، ما میخواهیم که دختر فلان را که دختری صاحب صفات نیک و زیبایی و عقل و کمال است و جز تو لایق کس دیگری نیست به تزویج شما دربیاوریم! پس تیمور پذیرفت و دستور داد تا عروس را برای آمادگی جشن عروسی به حمام شهر ببرند و بازارها را زینت کنند و به رقص و طرب بپردازند و اسباب نکاح و مراسم عروسی را مهیا سازند! پس اهل شام دختر را به حمام بردند و اسباب عروسی را آماده کردند، در این حال امیر تیمور به خادمش دستور داد که ناقه ای ضعیف و بی پرده و بدون پوشش و بدون پالان تهیه کنند و آن را بر در همان حمام ببرد و عروس را سوار آن ناقه کنند و در کوچه ها و بازار بگرداند و همه اهل شهر باید به آن دختر خیره شوند پس خادم نیز چنین کرد!!!! وقتی شیوخ شهر شام غلام تیمور و شتر ضعیف و بی پرده و پوشش را دیدند گفتند: این چه شتری است چون در شأن این عروس نیست⁉️ پس غلام گفت: این دستور امیر است! پس مردم و شیوخ شهر از حیرت به یکدیگر نگاه میکردند و بسیار غضبناک شدند پس به سوی تیمور لنگ رفتند و گفتند: خدا امیر را سلامت بدارد ، این چه کاریست که خادم شما انجام داد⁉️ و ما حقیقتاً از سخن او مطمئن نیستیم و حاشا که به مثل توئی چنین دورغی ببندد❗️ امیر تیمور گفت: وای بر شما، من او را اینچنین دستور داده ام اهل شام گفتند: چطور چنین دستوری دادید چون خدا و رسول به این خواری ما راضی نیستند که در جاهلیت نیز با بزرگان چنین نمیکردند❗️ تیمور گفت: وای بر شما اهل شام، 💔 اگر شما این عمل را نمی پسندید چرا همین کار را قبلاً با عترت پیامبرتان کرده اید⁉️ شیوخ گفتند: ای امیر، این دختر از بزرگ زادگان اهل شام و اهل شرف و حسب و نسب است، و این دختر از نظر مقام بالاترین، و در عفت پاکدامن ترین اهل شام است، او دختر حاکم ماست! ☑️ پس وقتی کلام شامیان بدینجا رسید تیمور لنگ گریبان خود را پاره کرد و چنان گریست تا غش کرد و وقتی به هوش آمد گفت: وای بر شما ای اتباع یزید و فرزندان اتباع یزید! 👈 به من خبر دهید که کدام شاهی برتر از رسول الله صلی الله علیه و آله است⁉️ و کدام دختری پاکدامنتر از دختران امیرالمومنین علیه السلام است⁉️ 💔 شما دختران محمد و علی - علیه السلام - را در کوچه ها و بازارهایتان گرداندید و شما و زنانتان برای تمسخر آنها از خانه هایتان خارج شدید⁉️ ✅ دوزخ بر شما باد، آیا حسین حجت خدا و فرزند حجت خدا نبود که اهل و عیالش را درحالیکه اسیرتان بودند سوار بر ناقه ها از شهری به شهر دیگر به اسارت بردید⁉️ 📚شجرة طوبى - الشيخ محمد مهدي الحائري - ج ١ - الصفحة ٤٦...س:ه 🎁انتشار مطالب جهت نشر معارف و شادی روح امام حسین (ع)، اهل بیت و شهدا مجاز میباشد! •┈••✾🍃🦋🍃✾••┈•
🌹  فضا حال و هوای سنگینےدارد. یعنے باید خداحافظـے ڪنم؟😔 ازخاڪے ڪه روزی قدمهای پاڪ آسمانےها آن را نوازش ڪرده... باپشت دست اشڪهایم را پاڪ میڪنم😢 در.این چند روز آنقدر روایت از آنهاشنیده ام ڪه حالا میتوانم بہ راحتے تصورشان ڪنم... دوربین را مقابل صورتم میگیرم و شما را میبینم، اڪیپـے ڪه از 14 تا 50 ساله درآن در تلاطم بودند،جنب و جوش عاشقـے...ومن درخیال صدایتان میزنم. _ آهای ❣...🌹 برای گرفتن یک عڪس ازچهره های معصومتان چقدر باید هزینه ڪنم؟.. و نگاه های مهربان شما ڪه همگـے فریاد میزنند :هیچ❣...هزینه ای نیست!فقط حرمت مارا حفظ ڪن...حجب را بخر، حیا را به تن ڪن.نگاهت را بدزد از نامحرم❣😭 آرام میگویم: یڪ...دو...سه... صدای فلش و ثبت لبخند خیالےِ شما❤ لبخندی ڪه میدهد❣ شاید لبهای شما با سیب حرم ارباب رابطه ی عاشق و معشوق داشته😢💔 دلم به خداحافظـے راه نمیدهد، بےاراده یڪ دستم رابالامی آوردم تا... اما یڪے از شما را تصور میڪنم ڪه نگاه غمگینش را به دستم میدوزد... _👈 با ما هم خداحافظی میڪنے؟؟❢ خداحافظے چرا؟؟... توهم میخوای بعد از رفتنت ما رو فراموش ڪنے؟؟....خواهرم تو بـےوفا نباش👉 دستم را پایین می آورم و به هق هق می افتم؛ احساس میڪنم چیزی درمن شڪست. ... نگاه ڪه میڪنم دیگر شمارا نمیبینم... بال و پر هستند وخاڪے ڪه زمانـے روی آن سجده میڪردند عرش میشود برای .. ... ڪاش ڪمڪم ڪنید ڪه پاڪ بمانم... شما را قسم به سربندهای خونی تان... 💞 درتمام مسیر بازگشت اشڪ میریزم...بےاراده و از روی دلتنگے....😢 شاید چیزی ڪه پیش رو داشتم ڪار شهداست... بعنوان یڪ هـــدیه... هدیه ای برای این شڪست وتغییر هدیه ای ڪه من صدایش میڪنم: ❤ ✍ ادامه دارد ...
🌹 صدای بوق آزاد در گوشم میپیچد شماره را عوض میڪنم ! ڪلافه دوباره شماره گیری میڪنم بازم فاطمه دستش رامقابل چشمانم تڪان میدهد: _ چی شده؟جواب نمیدن؟ _ نه! نمیدونم ڪجا رفتن ...تلفن خونه جواب نمیدن... گوشے هاشونم خاموشه، ڪلیدم ندارم برم خونه😖 چندلحظه مڪث میڪند: _ خب بیا فعلا خونه ما❣ ڪمے تعارف ڪردم و " نه " آوردم... دو دل بودم...اما آخر سر در برابر اصرارهای فاطمه تسلیم شدم 💞 وارد حیاط ڪه شدم، ساڪم را گوشه ای گذاشتم و یڪ نفس عمیق ڪشیدم مشخص بود ڪه زهرا خانوم تازه گلها را آب داده.🌹 فاطمه داد میزند:مـــامـــان...ما اومدیم... و تو یڪ تعارف میزنے ڪه: اول شما بفرمائید... اما بـے معطلے سرت را پائین مے اندازی و میروی داخل. چند دقیقه بعد علےاصغر پسر ڪوچڪ خانواده و پشت سرش زهرا خانوم بیرون می آیند... علےجیغ میزند و می دود سمت فاطمه ..خنده ام میگیرد چقدر ! زهرا خانوم بدون اینڪه با دیدن من جابخورد لبخند گرمی میزند و اول بجای دخترش بہ من سلام میڪند! این نشان میدهد ڪه چقدر خون گرم و مهمان نوازند... _ سلام مامان خانوم!...مهمون آوردم... " و پشت بندش ماجرای مرا تعریف میڪند" - خلاصه اینڪه مامان باباشو گم کرده اومده خونه ما! علےاصغر با لحن شیرین و ڪودڪانه میگوید:اچی؟خاله گم چده؟واقیهنی؟👶 زهراخانوم میخندد ووبعد نگاهش راسمت من میگرداند _ نمیخوای بیای داخل دختر خوب؟ _ ببخشید مزاحم شدم.خیلے زشت شد. _ زشت این بود ڪه تو خیابون میموندی!حالا تعارفو بزار پشت درو بیا تو...ناهار حاضره. لبخند میزند ،پشت بہ من میکند و میرود داخل. 💞 خانه ای بزرگ، قدیمے و دوطبقه ڪه طبقه بالایش متعلق به بچه ها بود. یڪ اتاق برای سجاد و تو،دیگری هم برای فاطمه و علےاصغر. زینب هم یڪ سالے میشود ازدواج ڪرده و سر زندگےاش رفته. از راهرو عبور میڪنم و پائین پله ها میشینم، از خستگے شروع میڪنم پاهایم را میمالم. ڪه صدایت از پشت سر و پله های بالا به گوش میخورد: _ ببخشید! میشه رد شم؟ دستپاچه از روی پله بلند میشوم. یڪےاز دستانت رابسته ای،همانے ڪه موقع افتادن از روی تپه ضرب دیده بود😓 علےاصغر از پذیرایـے به راهرو مےدود و آویزون پایت میشود. _ داداچ علے چلا نیمیای کولم کنے؟؟ بےاراده لبخند میزنم،به چهره ات نگاه میڪنم،سرخ میشوی و ڪوتاه جواب میدهے: _ الان خسته ام...جوجه من! ڪلمه جوجه را طوری گفتے ڪه من نشنوم...اما شنیدم!!! 💞 یڪ لحظه از ذهنم میگذرد: "چقدرخوب شد ڪه پدر و مادرم نبودن و من الآن اینجام".😆 💞 ✍ ادامه دارد ...
🌹 مادرم تماس گرفت: 👈حال پدربزرگت بد شده...ما مجبور شدیم بیایم اینجا (منظور یڪے از روستاهای اطراف تبریز است)... چند روز دیگه معطلے داریم... برو خونه عمت!...👉 اینها خلاصه جملاتے بود ڪه گفت و تماس قطع شد 💞 چادر رنگـے فاطمه را روی سرم مرتب میڪنم و به حیاط سرڪ میڪشم. نزدیڪ غروب است و چیزی به اذان مغرب نمانده. تو لبہ‌ی حوض نشسته ای، آستین هایت را بالا زده ای و وضو میگیری. پیراهن چهارخانه سورمه ای مشڪے و شلوار شیش جیب! میدانستم دوستت ندارم❣ فقط...احساسم بہ تو، احساس ڪنجڪاوی بود... ڪنجڪاوی راجب پسری ڪه رفتارش برایم عجیب بود❣ "اما چرا حس فوضولے اینقد برام شیرینه😐 مگه میشه ڪسے اینقدر خوب باشه؟" مےایستے، دستت را بالا مےآوری تا مسح بڪشے ڪه نگاهت بمن مےافتد. بسرعت رو برمیگردانے و استغفرالله میگویـے.... اصلاً یادم رفته بود برای چڪاری اینجا امده ام... _ ببخشید!...زهرا خانوم گفتن بهتون بگمن مسجد رفتید به اقا سجاد گوشزد ڪنید امشب زود بیان خونه... همانطور ڪه آستین هایت را پایین میڪشے جواب میدهے: بگید چشم! سمت در میروی ڪه من دوباره میگویم: _ گفتن اون مسئله هم از حاجـے پیگری ڪنید... مڪث میڪنـے: _ بله...یاعلــے! 💞 زهرا خانوم ظرف را پر از خورشت قرمه سبزی میڪند و دستم میدهد _ بیا دخترم...ببر بزار سرسفره... _ چشم!...فقط اینڪه من بعد شام میرم خونه عمه ام!... بیشتر از این مزاحم نمیشم. فاطمه سادات ازپشت بازو ام را نیشگون میگیرد _ چه معنےداره! نخیرشما هیچ جا نمیری!دیر وقته... _ فاطمه راس میگه...حالا فعلا ببرید غذاها رو یخ ڪرد.. هردو از آشپزخانه بیرون و به پذیرائےمیرویم. همه چیز تقریباً حاضر است. صدای مردانه ڪسے نظرم را جلب میڪند. پسری با پیرهن ساده مشڪے، شلوار گرم ڪن، قدی بلند و چهره ای بینهایت شبیه تو! ازذهنم مثل برق میگذرد_اقاسجاد_! پشت سرش تو داخل می آیے و علےاصغر چسبیده به پای تو کشان کشان خودش را به سفره میرساند❣ 💞 خنده ام میگیرد! چقدر این بچه بہ تو وابسته است💗 نکند یکروز هم من مانند این بچه بہ تو.... ✍ ادامه دارد ..
🌹 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ پتو را ڪنار میزنم، چشمهایم را ریز و به ساعت نگاه میڪنم."سه نیمه شب!" خوابم نمیبرد...نگران حال پدربزرگم... زهرا خانوم اخر کار خودش را کرد و مرا شب نگه داشت... بہ خود میپیچم... دستشویـے درحیاط و من از تاریڪـے میترسم! تصورعبور از راه پله و رفتن به حیاط لرزش خفیفـے به تنم میندازد. بلند میشوم ،شالم راروی سرم میندازم و با قدمهای آهسته از اتاق فاطمه خارج میشوم. در اتاقت بسته است. حتماً آرام خوابیده ای! یڪ دست را روی دیوار و با احتیاط پله ها را پشت سر میگذارم. آقا سجاد بعداز شام برای انجام باقـے مانده ڪارهای فرهنگے پیش دوستانش به مسجد رفت. تو و علےاصغر در یڪ اتاق خوابیدید و من هم همراه فاطمه. سایه های سیاه، ڪوتاه و بلنداطرافم تڪان میخورند. قدمهایم را تندتر میڪنم و وارد حیاط میشوم. /چند مترفاصلس یا چند کیلومتره؟؟😨😰/ زیر لب ناله میڪنم:ای خدا چقد من ترسوام!... ترس ازتاریڪےراازڪودڪےداشتم. چشمهایم را میبندم و میدوم سمت دستشویـے ڪه صدایـے سرجا میخڪوبم میڪند!😐 ❣❤️❣❤️❣❤️❣ صدای پچ پچ...زمزمه!!... "نکنه...جن!!!😲" از ترس به دیوار میچسبم و سعے میڪنم اطرافم را در آن گنگـے و سیاهـےرصد ڪنم! اما هیچ چیز نیست جز سایه حوض ،درخت و تخت چوبـے!!😮 زمزمه قطع میشود و پشت سرش صدایـے دیگر... گویـے ڪسے دارد پا روی زمین میڪشد!!! قلبم گروپ گروپ میزند، گیج ازخودم میپرسم:صدا از چیـــه!!!! سرم را بـے اختیار بالا میگیرم..روی پشت بام.سایه یڪ مرد!!! ایستاده و بمن زل زده!!نفسم درسینه حبس میشود. یڪ دفعه مینشیند ومن دیگر چیزی نمیبینم!! بـے اختیار با یڪ حرکت سریع از دیوار ڪنده میشوم و سمت در میدوم!! صدای خفه درگلویم را رها میڪنم: دززززدددد...دزد رو پشت بومهه..!!!دزدد..!! خودم راازپله هابالامیڪشم !گریه و ترس باهم ادغام میشوند.. _ دزد!!! دراتاقت باز میشود و تو سراسیمه بیرون مـےآیـے!!! شوڪه نگاهت رابه چهره ام میدوزی!! سمتت می آیم ودیوانه وارتڪرارمیڪنم:دزددد...الان فرااارمیڪنههه _ کو!! به سقف اشاره میکنم وبالکنت جواب میدهم:رو...رو...پش...پشت...بوم..م.. فاطمه و علـےاصغر هر دو با چشمهای نگران از اتاقشان بیرون مـے آیند.. و تو با سرعت از پله ها پایین میدوی... ❣❤️❣❤️❣❤️❣ ✍ ادامه دارد ...
✨🕊✨ ✨پنجشنبه های شهدایی✨ فاتحه کبیره(حمد و چهار قل ۱ مرتبه، قدر ۷ مرتبه، آیةالکرسی ۳مرتبه) همراه با یک دسته گل صلوات ✨نثار عزیزان آسمانی✨
حكمت صلوات : صلوات: تنها دعايي هست كه حتما مستجاب مي شود. صلوات : بهترين هديه از طرف خداوند براي انسان است. صلوات : تحفه‌اي از بهشت است. صلوات : روح را جلا مي‌دهد. صلوات : عطري است كه دهان انسان را خوشبو مي‌كند. صلوات : نوري در بهشت است. صلوات : نور پل صراط است. صلوات : شفيع انسان است. صلوات : ذكر الهي است. صلوات : موجب كمال نماز مي‌شود. صلوات : موجب كمال دعا و استجابت آن مي‌شود. صلوات : موجب تقرب انسان است. صلوات : رمز ديدن پيامبر در خواب است. صلوات : سپري در مقابل آتش جهنم است. صلوات : انيس انسان در عالم برزخ و قيامت است. صلوات : جواز عبور انسان به بهشت است. صلوات : انسان را در سه عالم بيمه مي‌كند. صلوات : از جانب خداوند رحمت است و از سو فرشتگان پاك كردن گناهان و از طرف مردم دعا است. صلوات : برترين عمل در روز قيامت است. صلوات : سنگين‌ترين چيزي است كه در قيامت بر ميزان عرضه مي‌شود. صلوات : محبوب‌ترين عمل است. صلوات : آتش جهنم را خاموش مي‌كند. صلوات : فقر و نفاق را از بين مي‌برد. صلوات : زينت نماز است. صلوات : بهترين داروي معنوي است. صلوات : گناهان را از بين مي‌برد. 🌹اللَّـهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّد وآلِ مُحَمَّد.🌹 ┄┅┅┅┅❁🌸 🌸❁┅┅┅┅┄
🌺 توسل امروز پنجشنبه 🌺 ¤یا اَبا مُحَمَّدٍ یا حَسَنَ بْنَ عَلِی اَیُّهَا ¤الزَّکِىُّ الْعَسْکَرِىُّ یَا بْنَ رَسُولِ اللهِ یا ¤حُجَّةَ اللهِ عَلى خَلْقِهِ یا سَیِّدَنا وَمَوْلینا ¤اِنّا تَوَجَّهْنا وَاسْتَشْفَعْنا وَتَوَسَّلْنا بِکَ اِلَى ¤اللهِ وَقَدَّمْناکَ بَیْنَ یَدَىْ حاجاتِنا یا ¤وَجیهاً عِنْدَ اللهِ اِشْفَعْ لَنا عِنْدَ اللهِ ༄ུ💐🌺💐༄ུ💐🌺💐༄ུ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ 🕊🌺الـٰلّهُمَ؏َجــِّلِ‌لوَلــیِّڪَ‌اَلْفــَرَجْ‌بحق‌ حضࢪٺ‌زینب‌ڪبرۍ‌سلام‌الله‌علیها‌🤲