eitaa logo
🌹کانال شهید محمدحسین محمدخانی🌹
106 دنبال‌کننده
2.3هزار عکس
1.6هزار ویدیو
5 فایل
قال الله تعالی علیه :"ولاتحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا ،بل احیائ عندربهم یرزقون" شهید محمد حسین محمدخانی نام جهادی:حاج عمار تاریخ تولد:۱۳۶۴/۴/۹ تاریخ شهادت :۱۳۹۴/۸/۱۶ سمت:فرمانده تیپ هجومی سیدالشهدا مزار مطهر شهید:گلزار شهدای تهران قطعه ۵۳
مشاهده در ایتا
دانلود
یک ساعتی مانده بود به اذان صبح. جلسه تمام شد. آمدیم گردان. قبل از جلسه هم رفته بودیم شناسایی. تا پام رسید به چادر، خسته و گوفته ولو شدم روی زمین. فکر می‌کردم عبدالحسین هم می‌خوابد. جواراب‌هایش را درآورد. رفت بیرون! دنبالش رفتم. پای شیر آب ایستاد. آستین‌ها را داد بالا و شروع کرد به وضو گرفتن. بیشتر از همه ما، فشار کار روی او بود. طبیعی بود که از همه خسته‌تر باشد. احتمالش را هم نمی‌دادم حالی برای خواند نماز شب داشته باشد. خواستم کار او را بکنم، حریف خودم نشدم. فکر این را می‌کردم که تا یکی دو ساعت دیگر سر و کلهٔ فرماندهٔ محور پیدا می‌شود. آن وقت باز باید می رفتیم دیدگاه و می‌رفتیم پشت دوربین. خدا می دانست کی برگریدم. پیش خود گفتم: بالاخره بدن توی بیست و چهار ساعت، احتیاج به یک استراحتی داره که. رفتم توی چادر و دارز کشیدم. زود خوابم برد. اذان صبح آمد بیدارمان کرد. بلند شدم و پلک‌هایم را مالیدم. چند لحظه‌ای طول کشید تا چشمهایم باز شد. به صورتش نگاه کردم. معلوم بود که مثل هر شب، نماز با حالی خوانده است. 🔰شهید عبدالحسین برونسی
❇️🔸❇️🔸🕋🔸❇️🔸❇️ 💠نمـاز روز ششــم مــاه مبــارک رمضــان ✨بِسْــمِ الــلَّــهِ الرَّحْمَــنِ الرَّحِیــم💖 در روز ششم ماه مبارک رمضان دو رکعت نماز گذاریم و در هر رکعت بعد از حمد، بیست و پنج مرتبه ســورهء توحیــد را بخوانیم ⭐️روز ششم ماه مبارک رمضــان، مردم با حضــرت علــی بــن موســی الرضــا(علیه السلام)بیعــت کردند 🌺امــام رضــا(علیه السلام)فرمودنــد: هر که موقــع افطار یک نان به نیازمنــدی صدقــه دهد،خــداونــد عــزّوجــل و متعــال💖گناهش را می آمرزد و برایش ثواب آزاد کردن یک برده از نسل حضــرت اسماعیـل(علیه السلام)می نویســد ❇️🔸❇️🔸🕋🔸❇️🔸❇️ اللّهم عجّل لولیک الفرج به حقّ حضرت علی بن موسی الرضا(علیه السلام)💫 ❇️🔸❇️🔸💚🔸❇️🔸❇️
📖 در مشهد، به خدمت مقام معظم رهبری شرفیاب شدم. صحبت از کرامات حضرت رضاعلیه‌السلام شد. آقا فرمودند: من بچه بودم که به مسجد پدرم در بازار می‌رفتیم. در مسجد، مکبری بود به نام کربلایی که نابینا بود و حتی به او کربلایی رضای عاجز می‌گفتند. (آقا فرمودند که مشهدی‌ها به نابینا عاجز می‌گویند.) کربلایی رضای عاجز به مسجد می‌آمد و تکبیر می‌گفت. ما بچه بودیم و سال‌ها بود که او را می‌شناختیم و کوری او را دیده بودیم. روزی من پیش پدرم بودم که این کربلایی رضا آمد، اما بینا شده بود. پدرم از او پرسید: کربلایی رضا من را می‌بینی؟ گفت: بله آقا و سپس قیافه پدر من را شرح داد. پدرم شنیده بودند که کربلایی شفا گرفته است و می‌خواستند خودشان ببینند. من هم آن‌جا بودم و دیدم همان کربلایی رضایی که هر روز کور می‌آمد، امروز بینا شده بود. این کربلایی دختری داشت که در وقت کوری دست کربلایی را می‌گرفت و پدر نابینایش را به مسجد می‌آورد. بعد از اینکه در مسجد مستقر می‌شد، دیگر به کسی نیاز نداشت. ما جستجو کردیم که چرا شفا داده‌اند. گفتند: سال‌ها بود که این دختربچه دست کربلایی را می‌گرفت و به مسجد می‌آورد. کم‌کم دختر بزرگ شد و به‌اصطلاح آب و رنگی پیدا کرده بود. روزی بعضی از بچه‌های بازار متلکی گفته بودند و کربلایی هم شنیده بود. او نتوانسته بود تحمل کند و به دخترش گفته بود دست من را بگیر و مرا به حرم ببر. در حرم، کربلایی به دخترش می‌گوید تو برو خانه من این‌جا می‌مانم. او به امام رضاعلیه‌السلام عرض کرده بود: آقا! من سال‌هاست که نابینا هستم و حتی یک‌بار هم گله نکردم، زندگی من با فقر گذشته است، اما یک‌بار هم گله نکردم و گفتم تقدیر خداست و من هم راضی هستم به رضای خدا، اما تعرض به ناموسم را تحمل نمی‌کنم؛ یا من را شفا بدهید یا همین‌جا مرگم بدهید. من دیگر طاقت ندارم متلک‌های مردم را به ناموس خودم تحمل کنم. کربلایی به حضرت متوسل می‌شود و بعد از مدتی خوابش می‌برد. در خواب، حضرت رضاعلیه‌السلام او را شفا می‌دهند. مقام معظم رهبری خودشان این داستان را نقل کردند و فرمودند من خودم این جریان را دیده‌ام. 📚منبع: بیانات حضرت آیت‌الله مصباح در جمع بسیج دانشجویی خوزستان و دانشگاه شهید چمران اهواز - ۱۳۹۱/۰۴/۱۷ 🌸🍃🌼🍃🌸🍃
🔴 آیت الله اراکی: اقدام به تصویربرداری از بی‌حجاب حرام نبوده است ۰ شخص مثل و شارب خمر، خودش حریم خود را شکسته و حرمتی ندارد ۰ اگر عکس گرفتن، مؤثر در ترک گناه او و یا دیگران شود، خواهد بود. ۰ فتوای حرمت عکس گرفتن، ناشی از بوده است. ۰ شخص بی‌حجاب اولاً به خود کرده و ثانیاً به دیگران ۰ باید از کسی که در مقابل این ظلم می‌خواهد ایستادگی کند، حمایت کرد. ۰ او از حقوق جامعه، بلکه از حقوق همان زن دفاع کرده است. ۰ ناهی از منکر مانند کسی است که از مرزهای کشور در سرما و گرما دفاع می‌کند، او از مرزخاکی دفاع می‌کند و این از مرزدل، مرزفرهنگ و مرزهویت دفاع می کند ۰ خداوند عمل این عزیزان را قبول کرده و به آنها قوت بیشتر و اجرعظیم عنایت کند.
9.67M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بزرگ خدا امام زمان رو یاری کنیم لطفاً گوش بدید خیلی زیباست، اشکتون جاری شد برای فرج امام آواره و تنها و برای رهایی مردم غزه دعا کنید. نشر حداکثری باشما
💠 ﺷﯿﺦ ﺭﺟﺒﻌﻠﯽ ﺧﯿﺎﻁ تعریف میکرد: 🔻ﺩﺭ ﺑﺎﺯﺍﺭ ﺑﻮﺩﻡ٬اﻧﺪﯾﺸﻪ ﻣﻜﺮﻭﻫﯽ ﺩﺭ ﺫﻫﻨﻢ ﮔﺬﺷﺖ بلاﻓﺎﺻﻠﻪ ﻛﺮﺩﻡ ﻭ ﺑﻪ ﺭﺍﻫﻢ ﺍﺩﺍﻣﻪ ﺩﺍﺩﻡ ▫️ﻗﺪﺭﯼ ﺟﻠﻮﺗﺮ ﺷﺘﺮﻫﺎﯾﯽ ﻗﻄﺎﺭ ﻭﺍﺭ ﺍﺯ ﻛﻨﺎﺭﻡ ﻣﯽﮔﺬﺷﺘﻨﺪ ﻧﺎﮔﺎﻩ ﯾﻜﯽ ﺍﺯ ﺷﺘﺮﻫﺎ ﻟﮕﺪﯼ ﺍﻧﺪﺍﺧﺖ ﻛﻪ ﺍﮔﺮ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﻛﻨﺎﺭ ﻧﻤﯽﻛﺸﯿﺪﻡ،ﺧﻄﺮﻧﺎک ﺑﻮﺩ ▫️ﺑﻪ ﻣﺴﺠﺪ ﺭﻓﺘﻢ ﻭ ﻓﻜﺮ ﻣﯽﻛﺮﺩﻡ ﻫﻤﻪ ﭼﯿﺰ ﺣﺴﺎﺏ ﺩﺍﺭﺩ ▫️ﺍﯾﻦ ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﭼﻪ ﺑﻮﺩ ؟! ▫️ﺩﺭ ﻋﺎﻟﻢ ﻣﻌﻨﺎ ﮔﻔﺘﻨﺪ: ▫️ﺷﯿﺦ! ﺁﻥ ﻟﮕﺪ ﻧﺘﯿﺠﻪ ی ﺁﻥ ﻓﻜﺮﯼ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﻛﺮﺩﯼ ▫️ﮔﻔﺘﻢ: آخر ﻣﻦ ﻛﻪ ﺧﻄﺎﯾﯽ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﻧﺪﺍﺩﻡ ▫️ﮔﻔﺘﻨﺪ: خب ﻟﮕﺪ ﺷﺘﺮ ﻫﻢ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺗﻮ ﻧﺨﻮﺭﺩ ▫️ﻗﺎﻧﻮﻥ ﮐﺎﺭﻣﺎ ﺩﺭ ﮐﺎﺋﻨﺎﺕ ﺟﺮﯾﺎﻥ ﺩﺍﺭﺩ ▫️ﺣﺘﯽ ﯾﮏ تفکر منفی هم می تواند تأثیر منفی ایجاد کند.
✨🌴✨ ✨بسم رب الشهداء✨ ‌°• سلام بر ابراهیم°• موضوع :عمليات زين العابدين جواد مجلسي ً هر جا كه ابراهيم ميرفت با روي باز از او استقبال آذر ماه 1361 بود. معمولا ميكردند. بسياري از فرماندهان، دلاوري و شجاعتهاي ابراهيم را شنيده بودند. يكبار هم به گردان ما آمد و با هم صحبت كرديم. صحبت ما طولانی شد. بچه ها براي حركت آماده شدند. وقتي برگشتم فرمانده ما پرسيد: كجا بودي؟! گفتم: يكي از رفقا آمده بود با من كار داشــت. الان با ماشــين داره ميره. برگشت و نگاه كرد. پرسيد: اسمش چيه؟ گفتم: ابراهيم هادي. يكدفعه با تعجب گفت: اين آقا ابراهيم كه ميگن همينه؟! گفتم: آره، چطور مگه؟! همينطور كه به حركت ماشــين نگاه ميكرد گفــت: اينكه از قديمي هاي ُ جنگه چطور با تو رفيق شــده؟! با غرور خاصي گفتم: خب ديگه، بچه محل ماست. بعد برگشت و گفت: يكبار بيارش اينجا براي بچه ها صحبت كنه. مــن هم كلاس گذاشــتم و گفتم: ســرش شــلوغه، اما ببينم چي ميشــه. روز بعــد براي ديدن ابراهيم به مقــر اطلاعات عمليات رفتم. پس از حال و احوالپرسي و كمي صحبت گفت: صبركن برسونمت و با فرمانده شما صحبت كنم. بعد هم با يك تويوتا به سمت مقرگردان رفتيم. در مسير به يك آبراه رسيديم. هميشه هر وقت با ماشين از آنجا رد ميشديم، ادامه_دارد...
ان الله اشتری من المومنین انفسهم و اموالهم بان لهم الجنة یقاتلون فی سبیل الله فیقتلون و یقتلون وعداً علیه حقا فی التوریة و الانجیل و القرآن و من او فی بعهده من الله فاستبشرواببیعكم الذی با یعتم به و ذلك هم الفوز العظیم ترجمه: خدا از مومنان جان ها و مال هایشان را خرید، تا بهشت از آنان باشد در راه خدا جنگمی كنند چه بكشند چه كشته شوند وعده ای كه خدا در تورات و انجیل و قرآن داده است به حقبه عهده اوست و چه كسی بهتر از خدا به عهد خود وفا خواهد كرد بدین خرید و فروخت كهكرده اید شاد باشید كه كام یابی بزرگ است. مراسم چهلمین روز در گذشت مرحوم مغفور: کربلایی محمدرضا زارعی مکان :زرند کرمان دهستان جلال آباد سالن شهدا روستای جلال آباد زمان: پنجشنبه‌ ۱۴۰۳/۱/۲ ساعت ۱۴:۳۰ الی ۱۶:۳۰ مکان روستای جلال آباد باتشکر خانواده محترم شهید زارعی
ای شهیدان، عشق مدیون شماست هرچه ما داریم از خون شماست ای شقایق ها و ای آلاله ها دیدگانم دشت مفتون شماست 🌷زیارت‌نامه شهدا🌷 ✨ بِسمِ اللّٰہِ الرَّحمٰن الرَّحیم✨ 《اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَاللہ وَاَحِبّائَہُ، اَلسَّلامُ عَلَیـڪُم یَـا اَصـفِـیَـآءَ اللہ و َاَوِدّآئَـہُ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصَـارَ دینِ اللہِ، اَلسَـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ، اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ،اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبـے مُـحَـمَّـدٍ الحَسَـنِ بـنِ عَلِـےّ الـوَلِـےّ النّـاصِحِ، اَلسَّـلامُ عَلَیـڪُم یا اَنصارَ اَبـے عَبـدِ اللہِ، بِاَبـے اَنتُم وَ اُمّـے طِبتُم وَ طابَـتِ الاَرضُ الَّتی فیهـا دُفِنتُم، وَ فُـزتُم فَـوزًا عَظیـمًا فَیـا لَیتَنـے کُنـتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.》 ♻️شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
به نام خدا مشکلات من محمد متولد اسفند 1371 هستم فارغ التحصیل رشته مکانیک و در همین رشته هم کار میکنم. یک روز از روزهای سال 96 با مشورت خانواده تصمیم گرفتیم بریم به خواستگاری دختر داییم. دختر خوبی بود مدتها بود تصمیم داشتم به خواستگاریش برم. اما به خاطر اینکه تازه کار بودم خیلی دستم خالی بود. پدرمم تازه برای خواهرم جهیزیه خریده بود حسابش خالی بود منم نمیتونستم ازش درخواستی داشته باشم. نه خونه ای داشتم و نه ماشینی و نه حتی درآمد ثابت و بیمه ای! اسفند ماه همون سال خیلی دلم شکسته بود و متوسل شدم به امام حسین علیه السلام. گفتم من الان حتی برای پول حلقه انگشتر هم درموندم. چه برسه به پول پیش خونه و چرخوندن زندگی... کمکم کنید. فردای اون شب که کلی گریه کرده بودم رفتم و دیدم قبل اینکه کرکره مغازه رو بالا بکشم چند تا مشتری منتظرن! به بهترین نحو سعی می‌کردم کار کنم. این اما به همون روز ختم نشد 20 اسفند رسید و من چند میلیون تومن جمع کرده بودم و همچنان مشتری ها ریخته بودن مغازه.. اکثرا قصد مسافرت داشتند و ماشین هارو آورده بودن برای تعمیر. اونقدر این توکل برام پربرکت بود که تصمیم گرفتم محرم سال بعد منم برا آقا یه کاری کنم. الان اندازه خرید چند تیکه طلا و خرج عروسی رو داشتم. اما بازهم خرید یا اجاره خونه فکرم رو درگیر کرده بود. تمام 13 روز فروردین هم سرم شلوغ بود بخاطر مسافرا. خداروشکر میکردم از ته دلم. یک روز غروب داشتم فکر میکردم رفتم خونه به مادرم بگم شب تماس بگیره برای خواستگاری. در همین افکار بودم که یه پیرمرد پیکانی بسیار داغون رو آورد. داشتم تعمیرش میکردم که گفتم آقا اینو عوض کن افتاده به خرج و دیگه برات ماشین نمیشه. زد زیر گریه! تا یه آبی بهش دادم گفت کل خرج خانوادم رو این میده. گفتم چراحالا گریه میکنی؟ گفت پسرم رو باید عمل کنیم 25 میلیون خرج عملشه. هرچی کار میکنم فایده ای نداره این پیکانم خیلی بخرن 3 الی 4 میلیون. مادرش کارش شده کلفتی زار میزد یهو یا حسینی گفت که دلم خیلی لرزید بغض کردم. پولها برای من نبود امانت بود و باید به این پیرمرد می دادمش. حدود 28 میلیون تومن ته حسابم بود 25 میلیون خرج عمل اون پسر رو دادم و عمل شد. عملی کاملا موفق. برق شادی چشمای پدرش و اشک شوق و دعای مادرش رو یادم نمیره. یاحسینی گفتم و از بیمارستان خارج شدم صبح کرکره مغازه رو دادم بالا لبخندی زدم دوباره باید اینهمه کار کنم و فعلا باید بی خیال خواستگاری میشدم. از اون روز تعداد مشتری هام 3 برابر شد! شب داشتم میرفتم خونه، همسایه بغلیمون رو دیدم سلام داد و گفت پسر خوب آقا محمد تو نمیخوای زن بگیری خندیدم و گفتم تا خدا چی بخواد گفت طبقه بالای خونه ما خالیه. نذر کردم اگر پسر خوبی دیدم تا 5 سال بدون پول پیش بدم بهش. اما کرایه رو میگیرما!! دست بجنبون تا کسی نیومده قرعه به اسمت دراد. شب دیدم مادرم گفت برای یکشنبه قرار خواستگاری گذاشتیم. همه چیز خوب پیش رفت و خانواده عروس بدون توقع غیر منطقی قبول کردن و ماظرف یک ماه عقد و عروسی کردیم و به همون خونه رفتیم. خیلی دلم میخواست علت این همه خوش شانسی رو بدونم که چشمم به یه حدیث خورد.. امام حسین علیه السلام: ‌هرکس گره اي از مشکلات مؤمنی باز کند و مشکلش را برطرف نماید خداوند متعال مشکلات دنیا و آخرت وی را اصلاح می‌نماید. این حدیث رو قاب کردم گذاشتم توی مغازم. محرم با خانومم ایستگاه صلواتی زدیم و الان پسرم 2 سالشه و اسمش رو گذاشتم حسین. کانال زوج خوشبخت و تربیت فرزند❤ https://eitaa.com/joinchat/4178051217Cfdf20f5eae
(هر روز یک داستان از زندگی پیامبران علیه السلام از آدم تا خاتم) و 💢شکست بنی اسرائیل صندوق عهدیا همان تابوت عهد نعمتی از نعمتهای خدا در بین بنی اسرائیل بود. این صندوق همیشه همراه بنی اسرائیل بود و به آنها قوت قلب و ثبات قدم می داد و آثار عجیبی به همراه داشت. هرگاه بنی اسرائیل می خواستند با دشمن خود به جنگ بپردازند و یا در صحنه نبرد حاضر شوند. این صندوق را پیشاپیش لشکر و در صفوف مقدم قرار می دادند و در این حال قلب آنها از دلهره و اضطراب آسوده می شد و اطمینان خاطر پیدا می کردند و در عوض در میان دشمنانشان ترس و اضطراب ایجاد می کرد، زیرا خداوند این رمز عجیب و امتیاز استثنایی را در نهاد آن قرار داده بود. آنگاه که بنی اسرائیل از شریعت خود منحرف شدند و اخلاق و رفتار خویش را تغییر دادند، خداوند مردم فسلطین را بر آنان مسلط و غالب گردانید و چون جالوت پادشاه مصر و فلسطین بر بنی اسرائیل چیره گشت، آنها را به پرداخت مالیات مجبور می کرد و تورات را از میان آنها بیرون برد. فلسطینی ها، بنی اسرائیل را از سرزمینشان بیرون راندند و شهر و دیار آنها را به اشغال خود درآوردند. و پس از آن تابوت عهد را از بنی اسرائیل گرفتند. با از دست دادن این صندوق شیرازه اتحاد و وحدت بنی اسرائیل از هم پاشید و دچار ذلّت شدند و چشمهای خود را بر شوکت و عزت پیشین خود بستند. ( صندوق عهد حاوی الواحی بود که متعلق به موسی و برادرش هارون بود. این صندوق از جانب خداوند بر آنان نازل شده بود و بر دوش فرشتگان حمل می شد.) 💢ارمیا، پیامبر بنی اسرائیل روزگار به همین شکل می گذشت و به علت کشتارهای زیاد جالوت و اسارت بردن زنان بنی اسرائیل، در میان آن قوم تنها زنی باردار باقی مانده بود که بنی اسرائیل از ترس جالوت او را پنهان کردند و از خداوند خواستند فرزند آن زن پسری باشد. بعد از مدتی آن زن صاحب پسری شد بنام اشموئیل (سموئیل) و یا (ارمیا) که خداوند او را به پیامبری بین بنی اسرائیل برگزید. بعد از رحلت موسی قوم بنی اسرائیل به سرکشی و کفر روی آوردند. آنها بر یکدیگر ستم می کردند و در دین خدا بدعت ایجاد کردند. تا اینکه پروردگار جالوت ستمگر را بر آنها مسلط کرد. چون جالوت پادشاه ستمگری بود و بسیاری از مردان بنی اسرائیل را به اسارت می برد، خداوند ارمیای پیامبر را به سوی آنها مبعوث گردانید تا مردم را از ستمگری های جالوت نجات دهد.