17.47M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
‼️ توهین زشت فرمانده ملعون و آدم خوار قطعه بدری طالبان به ملت و رهبر ایران!
به دنبال پخش ویدیوهای تظاهرات مردمی جهت اخراج مهاجران افغان و حمله برخی شهروندان ایرانی به مهاجران افغانستان ، عبدالحمید خراسانی، فرمانده قطعه بدری طالبان از جوانان مهاجر افغانستان خواسته تا «ایرانیهای ظالم» را با مرمی و چاقو بزنند.
گروه طالبان تاکنون در مورد اظهارات خراسانی موضعشان را به صورت رسمی اعلام نکردهاند.
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
۵مردادماه،۱۳۶۷سالروزعملیات مرصاد
در عملیات مرصاد 304 نفر از رزمندگان میهن اسلامیمان به درجه رفیع شهادت نائل آمدند. بنابر اعتراف منافقین در نشریه مجاهد در این عملیات بیش از 2000 نفر از افراد منافقین به هلاکت رسیدند که حداقل 16 نفر از آنها در زمره مسئولان سازمان مجاهدین خلق، شورای ملی مقاومت و ارتش ــ بهاصطلاح ــ آزادیبخش بودند.
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
چه کمین هایی صورت گرفت ،در #روایت_مرصاد تا در کمین دشمن نیفتیم، یادی کنیم از فرمانده غیور مون در عملیات مرصاد شهید صیاد شیرازی جهت شادی روح پر فتوحشان صلوات.
۵مردادماه سالروز عملیات مرصاد
●➼┅═❧═┅┅───┄
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃🌺🍃
🌺🍃🌺🍃
🍃🌺🍃
🌺🍃
🍃
تعویذ روز جمعه (پناه بردن مخصوص جمعه به خداوند)
بِسْمِ اللّهِ الرَّحْمنِ الرَّحِیمِ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ اللَّهُمَّ رَبَّ الْمَلَائِكَةِ وَ الرُّوحِ وَ النَّبِیِّینَ وَ الْمُرْسَلِینَ وَ قَاهِرَ مَنْ فِی السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرَضِینَ وَ خَالِقَ كُلِّ شَیْءٍ وَ مَالِكَهُ كُفَّ عَنِّی بَأْسَ أَعْدَائِنَا وَ مَنْ أَرَادَ بِنَا سُوءاً مِنَ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ أَعْمِ أَبْصَارَهُمْ وَ قُلُوبَهُمْ وَ اجْعَلْ بَیْنَنَا وَ بَیْنَهُمْ حِجَاباً وَ حَرَساً وَ مَدْفَعاً إِنَّكَ رَبُّنَا وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ لَنَا إِلَّا بِاللَّهِ عَلَیْهِ تَوَكَّلْنَا وَ إِلَیْهِ أَنَبْنَا وَ هُوَ الْعَزِیزُ الْحَكِیمُ رَبَّنَا وَ عَافِنَا مِنْ شَرِّ كُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِناصِیَتِها وَ مِنْ شَرِّ ما سَكَنَ فِی اللَّیْلِ وَ النَّهارِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ سُوءٍ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِی شَرٍّ رَبَّ الْعَالَمِینَ وَ إِلَهَ الْمُرْسَلِینَ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ أَجْمَعِینَ وَ خُصَّ مُحَمَّداً وَ آلَهُ بِأَتَمِّ ذَلِكَ وَ لَا حَوْلَ وَ لَا قُوَّةَ إِلَّا بِاللَّهِ الْعَلِیِّ الْعَظِیمِ
بِسْمِ اللَّهِ وَ بِاللَّهِ أُومِنُ وَ بِاللَّهِ أَعُوذُ وَ بِاللَّهِ أَعْتَصِمُ وَ بِاللَّهِ أَسْتَجِیرُ وَ بِعِزَّةِ اللَّهِ وَ مَنَعَتِهِ أَمْتَنِعُ مِنْ شَیَاطِینِ الْإِنْسِ وَ الْجِنِّ وَ مِنْ رَجِلِهِمْ وَ خَیْلِهِمْ وَ رَكْضِهِمْ وَ عَطْفِهِمْ وَ رَجْعَتِهِمْ وَ كَیْدِهِمْ وَ شَرِّهِمْ وَ شَرِّ مَا یَأْتُونَ بِهِ تَحْتَ اللَّیْلِ وَ تَحْتَ النَّهَارِ مِنَ الْبُعْدِ وَ الْقُرْبِ وَ مِنْ شَرِّ الْغَائِبِ وَ الْحَاضِرِ وَ الشَّاهِدِ وَ الزَّائِرِ أَحْیَاءً وَ أَمْوَاتاً أَعْمَى وَ بَصِیراً وَ مِنْ شَرِّ الْعَامَّةِ وَ الْخَاصَّةِ وَ مِنْ شَرِّ نَفْسِی وَ وَسْوَسَتِهَا وَ مِنْ شَرِّ الدَّنَاهِشِ وَ الْحِسِّ وَ اللَّمْسِ وَ اللُّبْسِ وَ مِنْ عَیْنِ الْجِنِّ وَ الْإِنْسِ وَ بِالِاسْمِ الَّذِی اهْتَزَّ لَهُ عَرْشُ بِلْقِیسَ وَ أُعِیذُ دِینِی وَ جَمِیعَ مَا تَحُوطُهُ عِنَایَتِی مِنْ شَرِّ كُلِّ صُورَةٍ وَ خَیَالٍ أَوْ بَیَاضٍ أَوْ سَوَادٍ أَوْ تِمْثَالٍ أَوْ مُعَاهَدٍ أَوْ غَیْرِ مُعَاهَدٍ مِمَّنْ سَكَنَ الْهَوَاءَ وَ السَّحَابَ وَ الظُّلُمَاتِ وَ النُّورَ وَ الظِّلَّ وَ الْحَرُورَ وَ الْبَرَّ وَ الْبُحُورَ وَ السَّهْلَ وَ الْوُعُورَ وَ الْخَرَابَ وَ الْعُمْرَانَ وَ الاْكَامَ وَ الاْجَامَ وَ الْمَغَایِضَ وَ الْكَنَائِسَ وَ النَّوَاوِیسَ وَ الْفَلَوَاتِ وَ الْجَبَّانَاتِ مِنَ الصَّادِرِینَ وَ الْوَارِدِینَ مِمَّنْ یَبْدُو بِاللَّیْلِ وَ یَنْتَشِرُ بِالنَّهَارِ وَ بِالْعَشِیِّ وَ الْإِبْكَارِ وَ الْغُدُوِّ وَ الاْصَالِ وَ الْمُرِیبِینَ وَ الْأَسَامِرَةِ وَ الْأَفَاتِرَةِ وَ الْفَرَاعِنَةِ وَ الْأَبَالِسَةِ وَ مِنْ جُنُودِهِمْ وَ أَزْوَاجِهِمْ وَ عَشَائِرِهِمْ وَ قَبَائِلِهِمْ وَ مِنْ هَمْزِهِمْ وَ لَمْزِهِمْ وَ نَفْثِهِمْ وَ وِقَاعِهِمْ وَ أَخْذِهِمْ وَ سِحْرِهِمْ وَ ضَرْبِهِمْ وَ عَبَثِهِمْ وَ لَمْحِهِمْ وَ احْتِیَالِهِمْ وَ أَخْلَاقِهِمْ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِی شَرٍّ مِنَ السَّحَرَةِ وَ الْغِیلَانِ وَ أُمِّ الصِّبْیَانِ وَ مَا وَلَدُوا وَ مَا وَرَدُوا وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ ذِی شَرٍّ دَاخِلٍ وَ خَارِجٍ وَ عَارِضٍ وَ مُتَعَرِّضٍ وَ سَاكِنٍ وَ مُتَحَرِّكٍ وَ ضَرَبَانِ عِرْقٍ وَ صُدَاعٍ وَ شَقِیقَةٍ وَ أُمِّ مِلْدَمٍ وَ الْحُمَّى وَ الْمُثَلَّثَةِ وَ الرِّبْعِ وَ الْغِبِّ وَ النَّافِضَةِ وَ الصَّالِبَةِ وَ الدَّاخِلَةِ وَ الْخَارِجَةِ وَ مِنْ شَرِّ كُلِّ دَابَّةٍ أَنْتَ آخِذٌ بِنَاصِیَتِهَا إِنَّكَ عَلَى صِرَاطٍ مُسْتَقِیمٍ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ سَلَّمَ تَسْلِیما
#روزجمعه
🍃
🌺🍃
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
ا🌺🌿🌹🌿🌼🌿🌸
ا🌿🌼🌿🌸
ا🌺🌿 🕊
ا🌸 🕊
ا🌿
ـ▄▀▀▀▀▄
🤲🏼 دعـایِ مـادرانـه
ـ▀▄▄▄▄▀
ـ﷽
دعـای سفـارش شده
🌹حضـرت زهـرا سلام الله علیها
۞ ۩ روزِ جمعه ۩۞
ـ⋅⋅⋅⋅⋅⋅•⭑•⋅⋅⋅⋅⋅⋅
🌷حضرت فاطمه زهرا علیها السلام در دعای روز جمعه به خداوند عرضه داشت:
🤲 اللّهُمَّ اجعَلنا مِن أقرَبِ مَن تَقَرَّبَ إلَیک، وأوجَهَ مَن تَوَجَّهَ إلَیک، وأنجَحَ مَن سَأَلَک وتَضَرَّعَ إلَیک، اللّهُمَّ اجعَلنا مِمَّن کأَنَّهُ یراک إلی یومِ القِیامَةِ الَّذی فیهِ یلقاک، ولا تُمِتنا إلاّ عَلی رِضاک، اللّهُمَّ وَاجعَلنا مِمَّن أخلَصَ لَک بِعَمَلِهِ، وأحَبَّک فی جَمیعِ خَلقِک. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ، وَاغفِر لَنا مَغفِرَةً جَزماً حَتماً لا نَقتَرِفُ بَعدَها ذَنباً، ولا نَکتَسِبُ خَطیئَةً ولا إثماً. اللّهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّدٍ وآلِ مُحَمَّدٍ صَلاةً نامِیةً، دائِمَةً زاکیةً، مُتَتابِعَةً مُتَواصِلَةً مُتَرادِفَةً، بِرَحمَتِک یا أرحَمَ الرّاحِمینَ .
🔸خداوندا! ما را از نزدیک ترین کسانی که به تو تقرّب جسته اند، و از موجه ترین کسانی که به تو روی آورده اند، و از موفق یافته ترین کسانی که از تو خواسته اند و به درگاهت تضرع کرده اند، قرار ده. خداوندا! ما را از کسانی قرار ده که گویی در روز قیامت که به لقای تو می آیند، تو را می بینند. ما را جز به خشنودی خود نمیران. خداوندا! ما را از کسانی قرارده که عملشان را برای تو خالص کردند و در میان همه آفریدگانت تو را بیش از دیگران دوست دارند. خداوندا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست و ما را چنان قطعی حتمی بیامرز که پس از آن گناهی مرتکب نشویم و خطا و گناهی نکنیم. خداوندا! بر محمّد و آل محمّد درود فرست، درودی بالنده، همواره، فزاینده، پیاپی، پی در پی، و به دنبال هم. به حق رحمت خودت، ای رحم کننده ترین رحم کنندگان.
📚بحار الأنوار : ج ۹۰ ص ۳۳۹ ح ۴۸
#روزجمعه
▀▀▀▀▀▀▀▀
🕊
🌿
🔴 امروز طبق تقویم شمسی سالروز مرگ #رضا_خان میرپنج در ژوهانسبورگ در سال ١٣٢٣ شمسی است، شاه دیکتاتوری که یکی از سیاهترین دوران تاریخی کشور ایران را رقم زده است، لذا سخن امروز را به این موضوع اختصاص میدهیم؛
✍️ مورخین داخلی و خارجی، حکومت رضاخان را ملغمهای از استبداد، دیکتاتوری تمام عیار و دین ستیزی آشکار دانستهاند؛ در این دوران سیاه، نه خبری از مجلس و نمایندگان واقعی ملت بود و نه اعتراضی از سوی کسی تحمل میشد؛
♦️رضاشاه پس از به قدرت رسیدن، سعی کرد، خودش را از بند روحانیون و طبقه مذهبی ایران رها سازد، لذا دینستیزی عریان را به نمایش گذاشت و آشکارا فحشاء و منکر را در جامعه اسلامی ایران رواج داده و قبح گناه و معصیت را شکست!
✍️ اما متأسفانه امروزه برخی از افراد جاهل و یا مغرض، مخصوصاً در شبکههای ماهوارهای و در فضای مجازی میخواهند که با فریب مردم و مثبت ارزیابی کردن اصلاحات اقتصادی رضاخان، پرونده سراسر سیاه و نکبتبار پهلوی اول را تطهیر نمایند؛ هرچند که هر انسان عاقل و منصفی با کمترین دقت در تاریخ ایران، میتواند به لیست بلندبالایی از خیانتها و جنایتهای رضاشاه و تاراج ایران در این دوره تاریک دست یابد که در پایان سخن امروز به بخشی از آنها اشاره و قضاوت را به شما واگذار مینمائیم:
1️⃣ امضای پیمان ننگین سعدآباد با کشورهای همسایه (عراق، ترکیه و افغانستان) و جدایی بخشهای عظیمی از ایران؛ از جمله جدایی رشته کوههای آرارات و بخشیدن آن به ترکیه؛ و بخشیدن اروند رود به عراق که سالها بعد در جنگ تحمیلی، ملت ایران تاوان آن را دادند و بسیاری از جوانان ما در همین منطقه به شهادت رسیدند؛
2️⃣ جدایی دهکده توریستی فیروزه در خراسان شمالی و اعطای آن به روسیه که امروز جزو قلمرو ترکمنستان محسوب میشود؛
3️⃣ جدایی دشت ناامید در سیستان به مساحت ۳ هزار کیلومتر در سال ۱۳۱۷؛
4️⃣ اعطای مجوز به باستان شناسان آمریکایی برای کاوش در تخت جمشید و تاراج آثار باستانی ایران توسط آنها؛
5️⃣ غصب زمینهای ۲۱۶۷ روستا در کشور و صدور سند این روستاها به نام شخص شاه! و قتل عام روستائیانی که از دادن زمینهایشان به رضاشاه سر باز زدند؛
6️⃣ شکنجه وحشیانه مخالفان حکومت با روشهای بیرحمانه و غیرانسانی؛
7️⃣ کشتار و تبعید بیش از ۲۴ هزار نفر از مردم ایران؛
8️⃣ قلع و قمع کردن عشایر ایران و تبعید بسیاری از آنان؛
9️⃣ شکنجه، تبعید و کشتن نویسندگان، روشنفکران، شعرا و ادیبان، و روحانیون حامی ملت و کشور؛
🔟 ممنوعیت مجالس تعزیهخوانی و عزاداری امام حسین(ع)؛
1️⃣1️⃣ کشف حجاب و حرمت شکنی در حرم مطهر امام رضا(ع) و به شهادت رساندن و مجروح کردن بیش از ۱۵۰۰ نفر در مسجد گوهرشاد؛
2️⃣1️⃣ تأسیس ارتشی خودفروخته و وابسته که حتی نتوانست ساعتی در برابر اشغالگران از شخص رضاشاه محافظت نماید بهصورتی که شاه ایران با خفت و خواری هرچه تمام، تن به تبعید داد؛
✍️ و صدها خیانت و جنایت دیگر که ملت بزرگ ایران هرگز آنها را به فراموشی نخواهند سپرد! لذا مسلماً رضاخان نه تنها #پدر_ایران_نوین نیست بلکه بانی تاراج و تخریب کشور و سپردن آن به بیگانگان و از بین برندهی «دین و دموکراسی» و «استقلال و آزادی» در ایران است.
22.19M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
💢 #حماقت_جاویدان
📽 روایت عملیات متجاوزانه منافقین وطن فروش از نگاه دوربین خبرگزاری های داخلی و خارجی/ حمله احمقانه و مذبوحانه منافقان کوردل به خاک کشورشان ایران اسلامی که در کمینگاه مرصاد به آخرکار رسیده و متجاوزین با تحمل تلفات سنگینی به خاک کشور عراق گریختند.
♦️ تصاویری از یورش منافقین وطن فروش در عملیات حماقت جاویدان که تاکنون ندیده اید.
👌بسیار عالی و تماشایی ، دیدن این فیلم جالب را از دست ندهید.
🌸 گرامیباد یاد و خاطره سردار #شهید_روح_الله_شکوری فرمانده دلاور گردان حضرت علی ابن ابیطالب (ع) و ۲۲ شهید والامقام #استان_زنجان در عملیات دشمن شکن #مرصاد
#دفاع_مقدس
#عملیات_مرصاد
#رزمندگان_اسلام
#شهدا_راهتان_ادامه_دارد
#ما_تا_آخر_ایستاده_ایم
✅ کانال #دل_باخته
🇮🇷 @pcdrab
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_پنجاه_و_سوم
❤️ #هوالعشـــق❤
❣❤️❣❤️❣❤️❣
حسین آقا یک دستش را پشت دست دیگرش میزند و روی مبل مقابلت مینشیند. سرش را تکان میدهد و در حالیکه پای چپش از استرس میلرزد نگاهش را به من میدوزد
_ بابا؟...تو قبول کردی؟
سکوت میکنم ،لب میگزم و سرم را پایین میندازم
_ دخترم؟...ازت سوال کردم! تو جداً قبول کردی؟
تو گلویت را صاف میکنی و در ادامه سوال پدرت از من میپرسی
_ ریحان؟..بگو که مشکلی نداری!
دسته ای از موهای تیره رنگم که جلوی صورتم ریخته است را پشت گوش میدهم و آهسته جواب میدهم
_ بله!...
حسین اقا دستش را در هوا تکان میدهد
_ بله چیه بابا؟ واضح جواب بده دختر!
سرم را بالا میگیرم و در حالیکه نگاهم را از نگاه پر نفوذ پدرت میدزدم جواب میدهم
_ یعنی...بله! قبول کردم که علی بره!
این حرف من آتشی بود به جان زهراخانوم تا یکدفعه از جا بپرد ، از لبه پنجره رو به حیاط بلند شود و وسط هال بیاید.
_ میبینی اقا حسین؟...میبینی!!عروسمون قبول کرده!
رو میکند به سمت قبله و دستهایش را با حالی رنجیده بالا می آورد
_ ای خدا من چه گناهی کردم اخه! ... ببین بچه دسته گلم حرف از چی میزنه...
علےاصغر که تا الان فقط محو بحث مابود در حالیکه تمام وجودش سوال شده میپرسد
_ ماما داداچ علی کوجا میره؟
پدرت باصدای تقریبا بلند میگوید
_ اا ... بسه خانوم! چرا شلوغش میکنی؟؟...هنوز که این وسط صاف صاف واساده...
و بعد به علی اصغر نگاه میکند و ادامه میدهد
_ هیچ جا بابا جون هیچ جا...
مادرت هم مابقی حرفش را میخورد و فقط به اشکهایش اجازه میدهد تا صورت گرد و سفیدش را تر کنند
احساس میکنم من مقصر تمام این ناراحتی ها هستم
گرچه دل خودم هنوز به رفتنت راه نمیدهد...ولی زبانم مدام و پیا پی تو را تشویق میکند که برو!
تو روی زمین روبروی مبلی که پدرت روی آن نشسته مینشینی
_ پدر من! یه جواب ساده که اینقدر بحث و ناراحتی نداره
من فقط خواستم اطلاع بدم که میخوام برم.همه کارامم کردم و زنمم رضایت کامل داره...
حسین آقا اخم میکند و بین حرفت میپرد
_ چی چی میبری و میدوزی شازده؟ کجا میرم میرم؟..مگه دخترمردم کشکه؟...اون هیچی مگه جنگ بچه بازیه!...من چه میدونستم بعداز ازدواج زنت از تو مشتاق تر میشه...
توحق نداری بری
تا منم رضایت ندم پاتو از در این خونه بیرون نمیزاری
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بلند میشود برود که تو هم پشت سرش بلند میشوی و دستش را میگیری
_ قربونت برم خودت گفتی زن بگیر برو!...بیا این زن! " و بہ من اشاره میکند"
چرا آخه میزنی زیر حرفات باباجون
دستش را از دستت بیرون میکشد
_ میدونی چیه علی؟ اصن حرفمو الان پس میگیرم..چیزی میتونی بگی؟...
این دختر هم عقلشو داده دست تو! یه ذره بفکر دل زنت باش
همین که گفتم حق نداری!!
سمت راهرو میرود که دیدن چشمهای پر از بغض تو صبرم را تمام میکند.یکدفعه بلند میگویم
_ باباحسین!؟ شما که خودت جانبازی.. چرا این حرفو میزنی؟...
یک لحظه مےایستد،انگار چیزی در وجودش زنده شد.بعداز چند ثانیه دوباره به سمت راهرو میرود...
💞
با یک دست لیوان آب را سمتت میگیرم و با دست دیگر قرص را نزدیک دهانت می اورم.
_ بیا بخور اینو علی...
دستم را کنار میزنی و سرت را میگردانی سمت پنجره باز رو به خیابان
_ نه نمیخورم...سردرد من با اینا خوب نمیشه
_ حالا تو بیا اینو بخور!
دست راستت را بالا می آوری و جواب میدهی
_ گفتم که نه خانوم!...بزار همونجا بمونه
لیوان و قرص را روی میز تحریرت میگذارم و کنارت می ایستم
نگاهت به تیر چراغ برق نیم سوز جلوی در خانه تان خیره مانده
میدانم مسئله رفتن فکرت را بشدت مشغول کرده
کافیست پدرت بگوید برو تا تو با سر به میدان جنگ بروی
شب از نیمه گذشته و سکوت تنها چیزیست که از کل خانه بگوش میخورد
لبه ی پنجره مینشینی
یاد همان روز اولی میفتم که همینجا نشسته بودی و من ...
بی اراده لبخند میزنم.
من هنوز موفق نشده ام تا تو را ببوسم
بوسه ای که میدانم سرشار از پاکیست
پر است از احساس محبت ...
بوسه ای که تنها باید روی پیشانی ات بنشیند
سرم را کج میکنم ، به دیوار میگذارم و نگاهم را به ریش تقریبا بلندت میدوزم
قصد داری دیگر کوتاهشان نکنی تا یک کم بیشتر بوی شهادت بگیری
البته این تعبیر خودم است
میخندم و از سر رضایت چشمهایم را میبندم که میپرسی
_ چیه؟چرا میخندی ؟...
چشمهایم را نیمه باز میکنم و باز میبندم
شاید حالتم بخاطر این است که یکدفعه شیرینی بدخلقی های قبلت زیر دندانم رفت
_ وا چی شده؟...
موهایم را پشت شانه ام میریزم و روبرویت مینشینم. طرف دیگر لبه پنجره.نگاهم میکنی
نگاهت میکنم...
نگاهت را میدزدی و لبخند میزنی
قند دردلم آلاسکا میشود😁
✍ ادامه دارد ...
🌹#مدافع_عشق
#قسمت_پنجاه_و_چهارم
❤️ #هوالعشـــق ❤️
❣❤️❣❤️❣❤️❣
بی اختیار نیم خیز میشوم سمتت و به صورتت فوت میکنم
چندتار از موهایت روی پیشانی تکان میخورد. میخندی و تو هم سمت صورتم فوت میکنی
نفست را دوست دارم...
خنده ات ناگهان محو میشود و غم به چهره ات مینشیند
_ ریحانه...حلال کن منو!
جا میخورم ، عقب میروم و میپرسم
_ چی شد یهو؟
همانطور که باانگشتانت بازی میکنی جواب میدهی
_ تو دلت پره...حقم داری! ولی تا وقتی که این تو...." دستت را روی سینه ات میگذاری درست روی قلبت.." این تو سنگینه...منم پام بسته اس...
اگر تو دلت رو خالی کنی ...
شک ندارم اول تو ثواب شهادت رو میبری
از بس که اذیت شدی
تبسم تلخی میکنم و دستم را روی زانوات میگذارم
_ من خیلی وقته تو دلمو خالی کردم...خیلی وقته
نفست را با صدا بیرون میدهی ، از لبه پنجره بلند میشوی و چندبار چند قدم به جلو و عقب برمیداری. آخر سر سمت من رو میکنی و نزدیکم میشوی.
با تعجب نگاهت میکنم. دستت را بالا می آوری و باسر انگشتانت موهای سایه انداخته روی پیشانی ام را کمی کنار میزنی. خجالت میکشم و به پاهایت نگاه میکنم. لحن آرام صدایت دلم را میلرزاند
_ چرا خجالت میکشی؟
چیزی نمیگویم...منی که تا چند وقت پیش بدنبال این بودم که ...حالا...
خم میشوی سمت صورتم و به چشمهایم زل میزنی. با دو دستت دو طرف صورتم را میگیری و لب هایت را روی پیشانی ام میگذاری... آهسته و عمیق!
شوکه چند لحظه بی حرکت می ایستم و بعد دستهایم را روی دستانت میگذارم. صورتت را که عقب میبری دلم را میکشی. روی محاسنت از اشک برق میزند
با حالتی خاص التماس میکنی
_ حلال کن منو!
❣❤️❣❤️❣❤️❣
همانطور که لقمه ام را گاز میزنم و لی لی کنان سمت خانه می آیم پدرت را از انتهای کوچه میبینم که با قدمهای آرام می آید. در فکر فرورفته...حتماً با خودش درگیر شده! جمله آخر من درگیرش کرده..
چندقدم دیگر لی لی میکنم که صدایت را از پشت سرم میشنوم
_ افرین! خانوم کوچولوی پنج ساله خوب لی لی میکنیا!
برمیگردم و ازخجالت فقط لبخند میزنم
_ یِوخ نگی یکی میبینتتا وسط کوچه!
و اخمی ساختگی میکنی
البته میدانم جداً دوست نداری رفتار سبک از من ببینی! از بس که غیرت داری...ولی خب در کوچه بلند و باریک شما که پرنده هم پر نمیزند چه کسی ممکن است مرا ببیند؟
با این حال چیزی جز یک ببخشید کوتاه نمیگویم.
از موتور پیاده میشوی تا چند قدم باقی مانده را کنار من قدم بزنی...
نگاهت به پدرت که میفتم می ایستی و ارام زمزمه میکنی
_ چقد بابا زود داره میاد خونه!
متعجب بهم نگاه میکنیم ،دوباره راه میفتیم. به جلوی در که میرسیم منتظر میمانیم تا اوهم برسد.
نگاهش جدی ولی غمیگین است. مشخص است با دیدن ما بزور لبخند میزند و سلام میکند
_ چرا نمیرید تو؟...
هر دو باهم سلام میکنیم و من در جواب سوال پدرت پیش دستی میکنم
_ گفتیم اول بزرگتر بره داخل ما کوچیکام پشت سر
چیزی نمیگوید و کلید را در قفل میندازد و در را باز میکند
فاطمه روی تخت حیاط لم داده و چیپس با ماست میخورد.
حسین اقا بدون توجه به دخترش فقط سلامی میکند و داخل میرود. میخندم و میگویم
_ سلام بچه!...چرا کلاس نرفتی؟؟...
_ اولاً سلام دواًن بچه خودتی...سوماً مریضم..حالم خوب نبود نرفتم
تو میخندی و همانطور که موتورت را گوشه ای از حیاط میگذاری میگویی
_ اره! مشخصه...داری میمیری!
و اشاره میکنی به چیپس و ماست.
فاطمه اخم میکند و جواب میدهد
_ خب چیه مگه...حسودید من اینقد خوب مریض میشم
تو باز میخندی ولی جواب نمیدهی.کفشهایت را درمیاوری و داخل میروی.
من هم روی تخت کنار فاطمه مینشینم و دستم را تا آرنج در پاکت چیپسش فرو میبرم که صدایش درمی آید
_ اوووییی ...چیکا میکنی؟
_ خسیس نباش دیه
و یک مشت از محتویات پاکت را داخل دهانم میچپانم
_ الهی نمیری ریحانه! نیم ساعته دارم میخورم..انداره اونقدی که الان کردی تو دهنت نشد!
کاسه ماست را برمیدارم و کمی سر میکشم.پشت بندش سرم را تکان میدهم و میگویم
_ به به!...اینجوری باید بخوری!یادبگیر...
پشت چشمی برایم نازک میکند. پاکت را از جلوی دستم دور میکند.
میخندم و بندکتونی ام را باز میکنم که تو به حیاط می آیـے و با چهره ای جدی صدایم میکنی
_ ریحانه؟...بیا تو بابا کارمون داره
❣❤️❣❤️❣❤️❣
✍ ادامه دارد ...