ایستگاه شهدا
مسئول شناسی
فرمانده سپاه قدس گیلان
سردار شهید حسین املاکی🌷
بیت المال در سیره شهدا 👇
قرار بود با حسین برای مدتی خانه را ببریم سنندج.
نیمه شب بود که سلمان پسرم از خواب بیدار شد و خیلی گریه می کرد. هر چه کردم نتوانستم آرامش کنم.
حسین بلند شد رفت بیرون بعد ده دقیقه برگشت.
گفتم: حسین آقا! پس چرا نمی رویم؟
گفت: ماشین نیست. ماشین خودم دست برادرم است و ماشین دیگری هم گیر نیاوردم.
گفت: با همین ماشین سپاه که جلوی خانه پارک است برویم.
گفت: نه! من با مال بیت المال بچه ام را به دکتر نمی برم.
گفتم: کرایه اش را بگو از حقوق مان کم کنند.
حسین زیر بار نرفت و دوباره رفت سر جاده، مدتی در سوز و سرمای زمستان ایستاد تا بالاخره توانست یک ماشین گیر بیاورد و بچه را بردیم دکتر.
🎤 راوی: زهرا سحری؛ همسر شهید
📚نیمه پنهان ماه، جلد ۳۲
👆👆👆👆👆
قابل توجه برای بعضی از مسئولین دنیا پرست و جاه طلب و اختلاس گر
فردای قیامت در محکمه عدل الهی باید جوابگوی خون این شهدا باشید
پس مواظب باشید خون شهدا را پایمال نکنید
کجایند مسئولین بی ادعا
کجایند مردان خوب خدا
دریغ از فراموشی راه شهدا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همین یه پسته نمیزاره۰۰۰من شهید بشم .😔
#شهید_محمود_کاوه
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات
5.72M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ایستگاه روایتگری شهدا🌷
💯 بیسیم چی گروه ضربت سقز آق کند
که کدهای پایگاه رو قورت داد تا به دست دشمن نیفته👌👌👌
#شهید_اروجعلی_شکری🌷
منافقین چشمهایش را درآوردند و شکمش را پاره کردند
👆👆👆👆👆
قابل توجه برای مسئولینی که به قول حاج قاسم به دشمن آدرس میدهند و کوچه باز میکنند
6.07M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
فارس/ پیکر پاک و مطهر ۴ شهید دوران هشت سال دفاع مقدس در منطقه عملیاتی زبیدات تفحص شد که برخی از آنها پلاک هویت دارند.
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر
۳
💠 آقای محمد جواد رضایی از استان خراسان رضوی
✍
اوایل سال ۱۳۹۹ بود، به مشکل مهمی در زندگی ام برخوردم كه آبروي من در خطر بود.
با چهار نفر رفاقت داشتم، وقتي که متوجه شدم راه و روش درستي ندارند، بعد از مدتی از آن ها جدا شدم. چند وقتي كه گذشت متوجه شدم که آن چهار نفر سرقتی انجام داده اند و دستگیر شدند و به خاطر اینکه جرم شان کمتر بشود، پای من را هم وسط کشیدند و گفتند من هم با آن ها شريك جرم بودم. این شد که به اتهام شرکت در سرقت دستگیر شدم. برعکس در همان زمان که آنها سرقت کرده بودند، من كه كارگر ساده كارخانه هستم، چند روز مرخصی بودم و نتوانستم ثابت کنم که همراه آنان در سرقت نبودم، این طور شد كه برای من حکم جلب صادر شد و دادگاهی شدم.
در جلسه اول دادگاه نتوانستم بی گناهی خودم را ثابت کنم، چون مدرکی نداشتم. قاضی رو کرد به من و گفت: این ها چهار نفرند و هر چهار نفر شهادت می دهند که شما هم با آن ها بودی. شما یک نفری و هیچ مدرکی هم ارائه ندادی که بی گناه هستي.
آیا شما می تواني بی گناهی ات را با ارائه مدرک ثابت کني، تا مشخص بشود که شما در این سرقت دست نداشتی؟
گفتم: آقاي قاضي هیچ مدرکی ندارم که بی گناهی ام را ثابت کند.
جلسه اول دادگاه تمام شد و من به قید وثیقه آزاد شدم. قاضی گفت: یک هفته تا جلسه بعدی دادگاه فرصت هست. تا آن موقع فرصت داری مدرکی پیدا کنی تا بی گناهی ات را ثابت کنی، در غیر این صورت دادگاه برایت حکم صادر خواهد کرد.
چند روزی بود دنبال مدرکی بودم. حتی با آن چهار نفر هم صحبت کردم و گفتم: من که در جمع شما نبودم، چرا پای من را وسط کشیدید. امّا آنها با وقاحت تمام به من گفتند تو هم با ما بودی.
قبل از جلسه دوم دادگاه، وقتي از همه جا نا امید شدم، متوسل شدم به آقا علی ابن موسی الرضا علیه السلام تا مشکل ام حل بشود. اما انگار به دل ام انداختند که اگر می خواهی مشکل ات زودتر حل بشود محضر امام رضا علیه السلام واسطه ببر تا زودتر گرفتاري ات حل گردد.
از قبل شنيده بودم كه شهدا دستگيري مي كنند امّا قبل از این در زندگی ام، هیچ شناختی نسبت به شهدا نداشتم. به خواست خدا، به طور اتفاقی خود را کنار میدان شهدای مشهد و مزار مطهر سه شهید گمنام دیدم. در حال ورود به مزار شهدا بودم که تصاویر شهدا در ورودی گلزار شهدا نظرم را جلب کرد. از بین تمام تصاویر شهدا، عکس یک شهید بیشتر ذهن من را درگیر خودش کرد. شهیدی خوش سیما با لبخند جذابش را دیدم كه انگار سال ها می شناختمش. عکس شهید را کندم تا با خودم پیش سه شهید گمنام ببرم. مسئول انتظامات به من ایراد گرفت که چرا تصویر شهید را کندی؟ گفتم: به من اجازه بده نیم ساعت عکس این شهید را با خودم ببرم پیش شهدای گمنام.
تصویر شهید را کنار قبور شهدای گمنام گذاشتم و با شهدای گمنام و تصویر شهید درد دل کردم.
بیشتر از همه از آبروی مادرم می ترسیدم. به شهدا گفتم شما بهتر مشکل من را می دانید. یک راهی پیش پایم بگذارید. راهنمایی ام بکنید.
شما محضر حضرت علی ابن موسی الرضا علیه السلام واسطه بشوید تا این مشکل من حل بشود.
نگاهم دوباره به تصوير شهيد افتاد كه پائين عكس او نوشته شده بود، شهيد عباس دانشگر.
نیم ساعت کنار مزار مطهر شهدای گمنام و تصویر شهید عباس دانشگر نشستم و حسابی با شهدا درد دل کردم.
وقتی آمدم بیرون، مسئول انتظامات گلزار شهدا که حال و روزم را ديد، گفت:می توانی عکس شهید را با خودت ببری. گفتم: اجازه بده عکس را دوباره روي ديوار نصب کنم. گفت: خدا رو شكر ما از عکس این شهید زیاد داریم. از او تشکر کردم و آمدم خانه و بی توجه و با نا امیدی عکس شهید را بالای کمد گذاشتم.
...
#ادامه_دارد
نویسنده: مصطفی مطهری نژاد
✨️#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
🍃🌺🍃
.
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر
۴
💠 ادامه خاطره آقای محمد جواد رضایی از استان خراسان رضوی
...
✍
جلسه دوم دادگاه رسید و من با همراهی مادرم در جلسه حاضر شدیم. قاضی از من سؤال کرد: آقای رضایی مدرک بی گناهی ات جور شد؟
گفتم: آقای قاضی نتوانستم مدرکی جور کنم. امیدم به خداست. هر طور خودتان صلاح می دانید حکم بدهید.
چند دقيقه بعد قاضی پرونده خطاب به چهار نفر متهم کرد و گفت: شما چهار نفر به دادگاه دروغ گفتید. از دوربین مدار بسته خانه های کناری محل سرقت، فیلمی به دست ما رسیده که در آن شما چهار نفر در سرقت حضور داشتید. یکی از شما داخل ماشین مانده و بقیه مشغول سرقت شدید. پس چرا ادعا می کنید که پنج نفر بودید و این آقا را، هم دست خودتان معرفی کردید.
آن چهار نفر بعد از حرف قاضی با تعجب به هم نگاه کردند و بالاخره یکی از آنها به اعتراف لب گشود و گفت: به خاطر اینکه جرم شان کمتر شود پای من را هم وسط ماجرای سرقت کشیده اند.
با حكم قاضي هر چهار نفرشان راهی زندان شدند.
بعد فهمیدم که قاضی دادگاه به متهمین یک دستی زده تا آنها را مجبور به بیان حقیقت و راستگویی ماجرا کند.
جلسه دادگاه که تمام شد؛ قاضی گفت: جوان بنشین با شما کار دارم.به خاطر همين من و مادرم در جلسه دادگاه نشستیم.
قاضی از من سؤال کرد: شما فردي به نام عباس را می شناسی؟
با تعجب پرسیدم: عباس؟!
قاضی گفت: مطمئي عباس را نمی شناسی.
کمی فکر کردم و گفتم: یک عباس می شناسم که دایی من است و سال هاست با ایشان قهر هستم.
قاضی گفت: نه یک عباس دیگر.
يك جواني که لبخند زیبایی در چهره دارد و پاسدار هم بوده.
قاضی تا این را گفت: به ذهنم بلافاصله نام شهيد عباس دانشگر آمد، اما اول جرأت به زبان آوردن آن را نداشتم.
از حرف قاضي خشكم زد. من با شهيد دانشگر درد دل كرده بودم، قاضي او را از كجا مي شناخت؟
قاضي خيره خيره من را نگاه مي كرد و منتظر پاسخم بود.
با مكث و ترديد گفتم: شهید عباس دانشگر را می گویید؟
قاضی با رضايت، لبخندی زد و گفت: بله شهید دانشگر را می گویم.
ديگر از خوشحالی در پوست خودم نمی گنجیدم، احساس خوبی به من دست داد.
قاضی ادامه داد: شما به شهید گله و شکایتی کردید؟
ماجرا را براي قاضي تعريف كردم و گفتم: من بعد از جلسه قبلی دادگاه به صورت اتفاقی با ایشان آشنا شدم و با شهید دانشگر و شهدای گمنام میدان شهدای مشهد درد دل کردم.
قاضی لبخند رضايتي بر لبش نشست و گفت: در این مدت من دو بار خواب این شهید را دیدم.
این شهید همراه سه نفر دیگر به خوابم آمدند. شهید دانشگر در خواب به سمتم آمد و سه نفر دیگر عقب تر ایستادند که چهره شان مشخص نبود.
شهید دانشگر در خواب به من گفت: یکی از دوستان ما مشکلی دارد و نتوانسته بی گناهی خود را ثابت کند. ما شهادت می دهیم که او بی گناه است. ما ضمانت او را می کنیم و فقط شما می توانید به او کمک کنید.
وقتی آن سه نفرِ همراه شهید، زودتر از ایشان رفتند؛گفتم: آن سه نفر همراه شما چه کسانی بودند. شهید گفت: آن سه نفر شهداي گمنام هستند كه مثل من از دوستان اين بنده خدا هستند.بعد شهید عباس خودش را معرفی کرد و رفت.
...
#ادامه_دارد
📗
نویسنده: مصطفی مطهری نژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#موسسه_شهیددانشگر
.
✅ مجموعه جدید خاطرات و محبّت های شهید عباس دانشگر
۵
💠 ادامه خاطره آقای محمد جواد رضایی از استان خراسان رضوی
...
✍
بار اول که این خواب را دیدم، موضوع را جدی نگرفتم و در دل خودم گفتم: اين فقط يك خواب بود و به آن اهمیتی ندادم؛ تا اینکه دیشب دوباره همان خواب برای من تکرار شد و شهدا دوباره در خواب وساطت شما را كردند.
امروز صبح که در جلسه دادگاه حاضر شدم نمی دانستم باید مشکل کدام بنده خدا را در کدام پرونده حل بکنم؛ تا اینکه شما و مادرت که وارد جلسه دادگاه شدید، من حضور شهید دانشگر را در جلسه دادگاه حس کردم.
وقتی متوجه شدم که درخواست شهید کمک به اثبات بی گناهی شماست، اول صبر کردم ببینم روند جلسه دادگاه چطور پیش می رود تا بعد کاری بکنم. وقتی دیدم شما مدرکی برای بی گناهی ات ارائه ندادی؛ به چهار نفر متهم فشار آوردم تا حق و حقیقت مشخص شود.
قاضی رو کرد به من و گفت: هر وقت در خواب، رفیق شهیدت عباس دانشگر را دیدی، سلام من را به ایشان برسان و بگو: مأموریت شما انجام شد.
بعد از حرف هاي قاضي، مات و مبهوت نگاهش مي كردم و در ذهنم متحيّر از اين بودم كه شهدا چطور واسطه گري كردند و اين چنين گره مشكل من باز شد. هنوز باورم نمي شد از آنچه كه قاضي برايمان گفته بود، در افكار خود غوطه ور بودم كه با صداي مادرم به خود آمدم.
بعد از طی مراحل اداری که آزاد شدم و به خانه رفتم، دیدم تصویر شهید بالای کمد طوری قرار گرفته است که انگار شهید دارد با لبخندش با من حرف می زند و می گوید ديدي آقا علی ابن موسی رضا علیه السلام مشکلت را حل کرد.
با خود فكر مي كنم كه چطور شد از بين آن همه تصوير شهدا، كنار شهداي گمنام، تصوير شهيد عباس دانشگر روزي من شد.
براستي شهدا در اين دنيا از طرف خدا چه مأموريتي دارند؟
من كه از قبل پيش سه شهيد گمنام نرفته بودم و شهيد دانشگر را نمي شناختم، پس چرا شهدا من را به عنوان دوست خود انتخاب كردند؟!
زمان زیادی گذشت تا جواب سوالم را فهمیدم. من به خاطر خدا، رفاقتم را با چهار نفری که راه و رسم درستی نداشتند، قطع کردم و خدا خوب جوابم را داد و چهار نفر از بندگان صالح خود را جایگزین آن ها کرد که راه و رسم شان الهی است و در رفاقت هم ذره ای برای من کم نمی گذارند. به لطف خدا حالا من چهار رفیق آسمانی دارم که با دنیا عوضشون نمی کنم.
الحمدللّه از آن به بعد در مسیر شهدا و ادامه دهنده راه شهدا هستم. هر هفته شب های جمعه به همراه دوستانم کنار حرم مطهر امام رضا علیه السلام تصاویر شهید دانشگر را همراه شکلات بسته بندی می کنیم و بین زائرین حرم امام رضا علیه السلام توزیع می کنیم.
شهیدان همه بزرگوارند و ما مدیون خون تک تک شهدا هستیم.
هر فردی با یک شهید مأنوس می شود. من هم با شهید عباس دانشگر اُنس گرفتم و به خاطر اين اتفاق عجیب كه در زندگی ام رُخ داد به همه توصیه می کنم حتماً در زندگی شان یک رفیقِ شهید داشته باشند.
رفیق شهید کسی است که اگر مشکلی در زندگی دارید، اگر درد دلی دارید وقتی با رفیق شهیدتان در میان می گذارید، احساس می کنید یک رفیقِ آسمانی و پشتیبان قوی دارید که خوب به حرف هایتان گوش می دهد و برای رفع مشکلات تان تلاش می کند، البته رفاقت دو طرفه است. ما هم باید براي شهدا هدیه معنوی بفرستيم.
📗
نویسنده: مصطفی مطهری نژاد
#خاطرات_جدید
#شهید_عباس_دانشگر
#مؤسسه_شهید_دانشگر
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
🔴با کلی عکس مستهجن وارد حیاط شد،بیشتر که دقت کردم دیدم یه تعداد مجله هست که روشون عکس چندتا زن با وضع نا مناسب هست.
بهش گفتم احمد اینا چیه مادر؟
گفت مامان داشتم از کنار دکه روزنامه فروشی محل رد میشدم دیدن اینا رو گذاشته جلو دکه واسه فروش
بهش گفتم مرد حسابی اینا چیه؟همه جوون ها رو به گناه میندازه...
هرچی باهاش بحث کردم که اینا رو جمع کنه راضی نشد!🙄
آخر سر مجبور شدم کل شون رو بخرم ازش و بیارم تو حیاط خونه آتیش بزنم.
گفتم مامان با کدوم پول خریدی؟
گفت با پس اندازم !
گفتم مگه نمیخواستی با اون پول موتور بگیری؟😲
گفت مامان آخه هرجور فکر کردم دیدم موتور تهش منو تا سرکوچه میبره...
ولی اینجوری میتونم تا بهشت برم..☺️
✅نقل قول از مادر شهید احمد کشوری
🌹 بســــــــــم الله الرحــمن الرحیـــــــم 🌹《السلام علیک یا فاطمه الزهرا(س) 》
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
اولین پنجشنبه بهمن ماه و ياد درگذشتگان😔
🥀پنج شنبه ها
چه انتظاری میکشنداموات ....😔
🥀چشم به قلب
پرمهرتان دارند💗
نیازبه هدیه ای ..... به زیبای
فاتحه وصلوات💗🙏
خدایا🙏 اسیران خاک را
ببخش وبیامرز...... 🌼🥀😔
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
#نماز_اول_وقت
سیره #شهدا
🍃گفتند: چند دقیقه ی دیگه امتحان شروع میشه. صدای #اذان اومد . احمد آهسته رفت سمت نمازخانه. دنبالش رفتم و گفتم: احمد برگرد. این آقا معلم خیلی به نظم حساسه، اگه دیر بیای، ازت امتحان نمی گیره اما گوش نداد و رفت ...
🍀مرتب از داخل کلاس سرک می کشیدم و داخل حیاط و نمازخانه را نگاه می کردم. خیلی ناراحت احمد بودم. حیف بود پسر به این خوبی از امتحان محروم بشه...
🌿همه رو به صف کرده بودند و آماده امتحان بودیم اما بیست دقیقه همین طور توی کلاس نشسته بودیم. نه از معلم خبری بود نه از ناظم و نه از احمد! همه داشتند توی کلاس پچ پچ می کردند که یک دفعه درب کلاس باز شد. معلم با برگه های امتحانی وارد شد.
☘️همه بلند شدند. معلم با عصبانیت گفت: از دست این دستگاه تکثیر! کلی وقت ما رو تلف کرد تا این برگه ها آماده بشه! بعد هم یکی از بچّه ها را صدا زد و گفت: پاشو برگه ها رو پخش کن. هنوز حرف معلم تمام نشده بود که درب کلاس به صدا درآمد. در باز شد و احمد در چارچوب در نمایان شد و مثل بقیه نشست و امتحانش را داد ...
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
🇮🇷
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
سلام🌸 نماز حاجت روز پنجشنبه 🌸
👈توصیه موکد آیتالله بهجت قدسسره به اطرافیان جهت خواندن این نماز
👈آیتالله بهجت قدسسره اطرافیان و شاگردان خود را بسیار به خواندن نماز حاجت روز پنجشنبه توصیه میکردند و میفرمودند: «آیتالله سید مرتضی کشمیری هر وقت این نماز را میخواند، هدیهای برای او میرسید».
🍃پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله فرمود:
اگر از خدا بخواهد که کوهی را نابود کند کوه نابود میشود؛ نزول باران را بخواهد بهیقین باران نازل میشود؛ همانا هیچچیز مانع میان او و خداوند نیست؛ خداوند متعال بر کسی که این نماز را بخواند و حاجتش را از خدا نخواهد غضب میکند.
🔰شیوه خواندن نماز از کتاب جمالالاسبوع سیدبنطاووس:
👈چهار رکعت (دو نماز دورکعتی)
👈در رکعت اول بعد از حمد ۱۱ بار سورۀ توحید
👈در رکعت دوم بعد از حمد ۲۱ بار سورۀ توحید
👈در رکعت سوم بعد از حمد ۳۱ بار سورۀ توحید
👈در رکعت چهارم بعد از حمد ۴۱ بار سورۀ توحید
👈بعد از سلام نماز دوم ۵۱ بار سورۀ توحید
👈۵۱ بار «اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّد» را بخواند
👈و سپس به سجده برود و ۱۰۰ بار «یاالله» بگوید و هرچه میخواهد از خدا درخواست کند.
🌸 خیلی ها از این نماز حاجت گرفتند... اگر حاجت خاصی دارید، حتما این دستورالعمل رو انجام بدید، ان شاءالله حاجت می گیرید.
📚برگرفته از کتاب بهجت الدعا، ص٣٨٠
🔸️با ارسال این پیام برای دیگران آنها را از این مطلب بهره مند سازید. اجر شما با خداوند متعال
هدایت شده از کانال شهید سید حسن روح الامینی
🌱🥀 ماجرای خوابی شهید علی آقاعبداللهی که دید برای مادرش تعبیر شد
🔹️ علی را وقتی بارداربودم خواب می دیدم که توروضه هستم وعلی یک بچه دوساله است که من مرتب صداش می زدم علی بعدکه به دنیا آمد اسمش را گذاشتم علی، علی نزدیک اذان صبح به دنیا آمد.
◇ علی۶و۷سالش بود که ازخواب بیدار شد گفت: مامان خواب محمدطباطبایی را دیده ام، اون موقع تو تلویزیون زیاد نشانش میدادند حافظ کل قرآن بود
◇ علی گفت:خواب دیدم بامحمدطباطبایی قدم میزدیم که یک آقایی که شال سبز گردنش بود دست کشید روی سرم گفت: من تورا به فرزندی قبول میکنم که اون موقع من گفتم:شایداینهااسادات باشند چون اول فامیلشان آقاعبداللهی هست
◇ دوسالی روز عیدغدیر برای علی به اصطلاح می نشستیم بعضی ازهمسایه هامون می آمدند دیدنش بعددنبال شجره نامشان رفتم گفتم شاید سادات باشند چون اول فامیلشان آقاهست که به نتیجه ای نرسیدم گفتم خوب شاید یک خواب کودکانه بوده ولےالان که ایشان شهیدشد وگمنام این خواب رامتوجه معنی اش شدم.
✍به نقل از:مادرشهید
🥀🍃شهید مدافع_حرم
🍃🥀شهید علی_آقاعبداللهی
نثار روح مطهر شهید عزیز صلوات اللهم صل علی محمد و ال محمد و عجل فرجهم 🌷✨