eitaa logo
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
2.7هزار دنبال‌کننده
7هزار عکس
3.2هزار ویدیو
100 فایل
اگه مقام و صندلی موندنی بود که به تو نمیرسید.😌 خودت رو نگیر دوست من🥇 کپی حلال با ذکر صلوات 💐 شرایط ادمینی ، تبادل و... 👇👇 https://eitaa.com/teb_hajimashty
مشاهده در ایتا
دانلود
اگ میخوایید نحوه صحبت کردن یک زن در زمان حساس رو ببینید، فیلم فوران رو از دست ندید
هدایت شده از - اڪیپ‌حـٰاجۍ '
بسم الله اگ میخوایید امشب ناشناس بریم https://daigo.ir/secret/4171732857
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
"شعر طنز نمازدر محضر مقام معظم رهبری" مواظب باشیم اگه خواستیم نماز بخونیم 👆اینطوری نماز نخونیم😅 💠اللهم صل علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم💠 🤲🌱🤲🌱🤲🌱        @hajimashty  🌱🤲🌱🤲🌱🤲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌞صبح رو با سلام به عشقمون شروع کنیم ✅السلام علی المهدی الموعود🌏 🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚          @hajimashty ❤🌱❤🌱❤🌱❤
🔥بسم رب الشهدا والصدیقین🔥 🔴کارهای نیک امروز به نیت شهید والامقام: 🥀 امیر جمشیدی
📌انتظار را تمرین کنیم... ⚖ بیا قرار بگذاریم تا وقتی دیگر با هم ملاقات کنیم… وقتی که عدالت فقط یک کلمه روی لب‌ها نباشد و با دستان متّحد انسان‌های پاک رقم بخورد. و همه صدای انسانیت را بشناسند و معنای انتظار را بفهمند. بیا قرار بگذاریم تا آن روز، انتظار را تمرین کنیم... 🦚🦚🦚🦚🦚🦚🦚          @hajimashty ❤🌱❤🌱❤🌱❤
خدایا گیج و سردرگمم و هیچکس جز تو راهنمایم نمانده تو اگر بی اعتنایی کنی، چ کنم؟ 💔
💚۱۳ روز به عیدغدیرخم💚 کبوتر دلم شوق پرواز تا ایوان حریمت را دارد یاعلی، نظری بر قفس قفل شده جان ما کن تا کبوتر روحمان اوج بگیرد و بالا برود، بالای بالا... آنقدر بالا که به درگهت نزد باری تعالی بر خاك نجف سجده کند:)
من جسم و جان ندانم، من این و آن ندانم من در جهان ندانم، جز چشم پُر خمارش...! - مولانا 🌸💕   @hajimashty  🌸💕
ﻣﺮﺩ ﺍﯾﺮﺍﻧﯽ ﺗﻨﻬﺎ ﻣﻮﺟﻮﺩ ﻣﺬﮐﺮﯼ ﺍﺳﺖ ﮐﻪ ﻧﯿﻤﯽ ﺍﺯ ﻋﻤﺮﺵ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﭘﯿﺪﺍ ﮐﺮﺩﻥ ﺯﻥ ﻣﻮﺭﺩ ﻋﻼﻗﻪ ﺍﺵ میکند . . . ﻭ ﻧﯿﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺭﺍ ﺻﺮﻑ ﭘﯿﭽﺎﻧﺪﻥ ﻫﻤﺎﻥ ﺯﻥ 😂😂😂😂😂😂        @hajimashty  ❤❤❤❤❤❤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸🌼 شیوه جذب جوانان به مسجد در خاطره ای از امام خامنه ای 🌷 در مسجدی که بنده نماز می‌خواندم، بین نماز مغرب و عشا هیچ وقت داخل مسجد جا نبود؛ همیشه بیرون مسجد هم جمعیت متراکم بود؛ هشتاد درصد جمعیت هم از قشر جوان بودند؛ برای خاطر اینکه با جوان تماس می گرفتیم. در همان سالها پوستین‌های وارونه مد شده بود و جوانان خیلی اهل مد آن را می‌‌پوشیدند. 🌷 یک روز دیدم جوانی که از این پوستینهای وارونه پوشیده، صف اول نماز در پشت سجادۀ من نشسته است؛ یک حاجی محترم بازاری هم که مرد خیلی فهمیده ای بود و من خیلی خوشم می‌‌آمد که او در صف اول می‌‌نشست، در کنار این جوان نشسته بود. 🌷 دیدم رویش را به این جوان کرد و چیزی در گوشش گفت و این جوان یکباره مضطرب شد. برگشتم به آن حاجی محترم گفتم چه گفتی؟ به جای او جوان گفت چیزی نیست. فهمیدم که این آقا به او گفته که مناسب نیست شما با این لباس در صف اول بنشینید! 🌷 گفتم نه آقا، اتفاقاً مناسب است شما همین‌جا بنشینید و تکان نخورید! گفتم حاجی! چرا می‌‌گویی این جوان عقب برود؟ بگذار بدانند که جوان با لباسی از جنس پوستین وارونه هم می‌‌تواند بیاید به ما اقتدا کند و نماز جماعت بخواند. 🌷 برادران! اگر پول و امکانات هنری نداریم، اگر فعلاً ترجمه‌ی قرآن به زبان سعدی زمانه را نداریم، «اخلاق» که می‌‌توانیم داشته باشیم؛ «فی صفة المؤمن بشره فی وجهه و حزنه فی قلبه». 🌷 با اخلاق، سراغ این جوانان و دلها و روحها و ورای قالبهاشان بروید؛ آن وقت تبلیغ انجام خواهد شد. (۱۳۷۶/۰۳/۲۶) 🔥🔥🔥🔥🔥🔥        @hajimashty  ❤❤❤❤❤❤
https://daigo.ir/secret/4171732857 از الان تا شب جمعه هرچی دلتون خواست بگید ان شاالله پیاماتون زیاد باشه ، ناشناس میزارم محفل رو هم فردا ان شاالله تا بعد از ظهر میزارم
گویند که عشاق جهان عقل ندارند یعنی تو خری من به مراتب ز تو خرتر😂 سلام و صبح بخیر خدمت یک یکتون
‌ رفتم بانک وام بگیرم... رییس بانک پرسید؟ شغلتون چیه؟🤔 گفتم مدیرهستم!😎 از جاش بلند شد کلی حال و احوال کرد دستور داد قهوه با کیک برام آوردن..😊 بعد پرسید؟ مدیر کجا هستید؟🤔 گفتم توی ایتا مدیر گروه هستم!😊 گفت پاشو برو پروندت نوبته یک سال دیگه نوبتت میشه😒😒😒😒 نذاشت حداقل کیک و قهومو بخورم!! حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
قالَ الرِّضَا (علیه السلام) حَدَّثَنِي أَبِي عَنْ أَبِيهِ قَالَ إِنَّ يَوْمَ الْغَدِيرِ فِي السَّمَاءِ أَشْهَرُ مِنْهُ فِي الْأَرْضِ امام رضا علیه السلام فرمود: پدرم به نقل از پدرش امام صادق علیه السلام نقل کرد که فرمود: روز غدیر در آسمان مشهورتر از زمین است ۱۲ روز تا عید غدیر مصباح المتهجد صفحه 737 حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌸🌼 خاطره‌ای تکان دهنده از جشن تکلیف دختر ۹ ساله ؛ این خاطره طولانی ولی زیبا را از دست ندهید 🍃 در سال 1362 قرار شد برای ما، در مدرسه جشن تکلیف بگیرند. مدیر خوب مدرسه ما که خودش علاقه زیادی به بچه‌ها داشت و تنها معلمي بود كه سر وقت در مدرسه با بچه‌ها نماز مي خواند، به کلاس ما آمد و گفت: «بچه‌ها برای دوشنبه‌ي هفته‌ي آینده جشن تکلیف داریم؛ وسائل جشن تكليف خودتان را آماده کنید و به همراه مادران خود به مدرسه بیاورید.» 🍃 من همان جا غصه‌دار شدم چون در خانه ما به اين چيزها بها داده نمي‌شد و خبري از نماز نبود. 🍃 روزهای بعد، بچه‌ها یکی‌یکی وسایل خودشان را شاد و خرم با مادرانشان به مدرسه مي‌آوردند. مدیر مدرسه مرا خواست و گفت: «چرا وسایل خود را نیاورده ای؟» من گریه‌کنان از دفتر بیرون آمدم. 🍃 فردا مدیر مرا به دفتر برد و گفت: «دخترم! این چادر نماز و سجاده و عطر را مادرت برای تو آورده.» ولی من می‌دانستم در خانه ما از این کارها خبری نیست. 🍃 بالأخره روز جشن تکلیف فرا رسید و حاج آقای بسیار خوش‌کلامی برای ما سخنرانی ‌کرد و گفت: «بچه‌ها به خانه که رفتید در اولین نمازتان در خانه، از خداي خود هر چه بخواهید خداي مهربان به شما می‌دهد. آن روز خيلي به ما خوش گذشت. 🍃 به خانه آمدم شب هنگام نماز مغرب، سجاده‌ام را پهن کردم تا نماز بخوانم، مادرم نگاهي به سجاده كرد و با حالتي خاص اصلاً به من توجهی نکرد. 🍃 من كه تازه به سن تكليف رسيده بودم انتظار داشتم مورد توجه قرار گيرم كه اين‌گونه نشد. اما وقتی پدرم به خانه آمد و سجاده و چادر نماز من را ديد، عصبانی شد، سجاده مرا به گوشه‌ای انداخت و گفت: برو سر درسات، این کارها یعنی چه؟! 🍃 بغضم ترکید و از چشمانم اشک جاری شد و با ناراحتی و گریه به اتاقم رفتم. آن شب شام هم نخوردم و در همان حال، خوابم برد. 🍃 اذان صبح از حسینیه‌ای که نزدیک خانه ما بود به گوش می‌رسید، با شنیدن صدای اذان، دوباره گریه‌ام گرفت، ناگهان صدای درب اتاقم مرا متوجه خود كرد. 🍃 پدر و مادرم هر دو مرا صدا می‌کردند، درب اتاق را باز کردم دیدم هر دو گریه کرده‌اند، با نگراني پرسيدم: چه شده؟! كه يك‌دفعه هر دو مرا در آغوش گرفتند و گفتند دیشب ظاهراً هر دو یک خواب مشترک دیده‌ایم.! 🍃 خواب ديديم ما را به طرف پرتگاه جهنم می‌برند، می‌گفتند شما در دنیا نماز نخوانده‌اید و هيچ عمل خيري نداريد و مرتب از نخواندن نماز از ما با عصبانيت سؤال مي‌كردند و ما هم گریه می‌کردیم، جیغ می‌زدیم و هر چه تلاش می‌کردیم فایده‌ای نداشت، تا به پرتگاه آتش رسیدیم. 🍃 خيلي وحشت كرده بوديم. ناگهان صدايي به گوشمان رسيد كه گفته شد: «دست نگه دارید، دست نگه داريد، دیشب در خانه‌ي این‌ها سجاده نماز پهن شده، به حرمت سجاده، دست نگه دارید.» 🍃 آن شب پدر و مادرم توبه کردند و به مدت چند سال قضای نمازها و روزه‌های خود را بجا آوردند و در يك فضاي معنوي خاصي فرو رفتند و خداوند هم آن‌ها را مورد عنايت قرار داد. این روند ادامه داشت، تا در سال 74 هر دو به مکه رفتند و بعد از برگشت از حج تمتع، در فاصله چهل روز هر دو از دنیا رفتند و عاقبت به خیر شدند. حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
بسم الله الرحمن الرحیم الوعده وفا (۵) 👫🕺💃👫