حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
میدونستید با کنترل ذهن نمیشه جلوی خواب رو گرفت؟😁
خداروشکر محفل نیمه نموند...
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_نهم حسین آقا ۲۴ ساله و فاطمه خانم ۱۲ ساله. پدر عروس کاملا
🌼✨🌼
✨🌼
🌼
#شب_رمان
#خاطرات_یک_انتخاب
#قسمت_دهم
پدر هیچ حمایتی از پسر نکرد. حسین آقا تنها بود و خدایش... با اندک حقوق معلّمی که خرج ایاب و ذهاب و خوراک و پوشاکش تأمین میشد. با همین اندک درآمد، خیلی تمیز و مرتّب میگشت. خطّ اتوی لباسش که شبها زیر تشک آن را تا میکرد و میگذاشت تا اتو شود همیشه نمایان بود. رابطۀ کمرنگ خانوادۀ حسین با او کمرنگتر شد و همگی او را طرد کرده بودند ، به جرم وصلت با خانوادۀ روحانیت! شدّت تندی اخلاق پدر و کبر فوقالعادهاش نمیگذاشت حسین به او نزدیک شود امّا «من یتّق الله یجعل له مخرجاً-و یرزقه من حیث لا یحتسب» (هرکس تقوای الهی پیشه کند، خداوند راه نجاتی برای او فراهم میکند و او را از جایی که گمان ندارد روزی میدهد. طلاق۲،۳) خداوند درعوض، همسری به او داده بود که تحت تربیت عزیز و آقاجون -پدر و مادر کمنظیرش- صبور، قانع، عفیف و باحیا بار آمده بود. به لطف خدا خانوادۀ فاطمه خانم همگی به دیدۀ احترام حسین آقا را پذیرفته بودند. فاطمه خانم کمسن بود و دوران عقدشان سه سال طول کشید. سال ۱۳۵۰ مصادف با میلاد پیامبر أعظم (ص) قرار جشن عروسیشان بود. پدرخانم جهت مخارج عروسی و شروع زندگی به منظور آرامش حسین آقا به ایشان گفت: تو هم مثل پسرم هستی! و انصافاً هوای داماد را داشت.
#اکیپ_حاجی💛🌱
🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
🌼
✨🌼
🌼✨🌼
کسانی که سحرگاهان، از گناهان خودشون در خلوت شب استغفار میکنن و از خدا طلب رحمت و بخشش دارن
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
اهلا و سهلا حاج آقا.. مرحبا بکم... فرحین مسرورین
سلام و ارادت خدمت همه خصوصا مدیر عزیز
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
قراره سحر ها بیان و از حضورشون بهره ببریم
انشالله توفیق بشه خدمت گذاری میکنم