༺لطیفهها و داستانهای حکیمانه༻
•[دعای عربی]•
عربی به حج رفت و پیش از مردم دیگر داخل خانهی کعبه شد و در پردهی کعبه آویخت و گفت:
بارخدایا! پیش از آن که دیگران دررسند و بر تو انبوه شوند و زحمتت افزایند مرا بیامرز!
#لطیفههاوداستانهایحکیمانه
#بهاهتمامحبیباللهاکبرپور
@Ekip_haji739
༺لطیفهها و داستانهای حکیمانه༻
•[استدلال]•
مردی، نزد ایاسبنمعاویه آمد و گفت:
اگر خرما خورم زیانیم باشد؟!
گفت: نه.
گفت: اگر سیاهدانه با نان خورم گناهی کرده ام؟
گفت: نه،
گفت: اگر اندکی آب بر سر آن نوشم؟
گفت: معنی ندارد.
گفت: شراب خرما نیز ترکیب همین چیزها باشد پس از چه رو حرام است؟
گفت: اگر بر تو، اندکی خاك افشانند دردت آید؟
گفت: نه،
گفت: اگر بر پیکرت، آبی پاشند؟
گفت: نه،
گفت: اگر از آب و خاك خمیری کنند و در آفتاب نهند که خشك شود و بر سرت بکوبند چون باشد؟
گفت: آنم میکُشد.
گفت: آن نیز، چون این باشد.
#لطیفههاوداستانهایحکیمانه
#بهاهتمامحبیباللهاکبرپور
@Ekip_haji739
༺لطیفهها و داستانهای حکیمانه༻
•[غذاخوردن عربی]•
عربی، با پنج انگشت میخورد. او را گفتند:
چرا چنین خوری؟ گفت: اگر به سه انگشت لقمه برگیرم، دیگر انگشتانم را خشم آید!
#لطیفههاوداستانهایحکیمانه
#بهاهتمامحبیباللهاکبرپور
@Ekip_haji739
༺لطیفهها و داستانهای حکیمانه༻
•[انشاءالله]•
روزی جُحی«جوحا» برای خرید درازگوشی به بازار مال فروشان رفت؛ مردی، پیش آمدش و پرسید:
کجا روی؟ گفت:
به بازار تا درازگوشی بخرم. گفتش:
بگو «انشاءالله» گفت:
چه جای «انشاءالله» باشد که خر در بازار و زر در کیسه من است!
چون به بازار در آمد، زرش بزدند و چون بازگشت، همان مردش برابر آمد و پرسیدش از کجا میآیی؟
گفت: انشاءالله از بازار، انشاءالله زرم بدزدیدند، انشاءالله خری نخریدیم و زیان دیدم و تهی دست به خانه بازمیگردم انشاءالله....!
#لطیفههاوداستانهایحکیمانه
#بهاهتمامحبیباللهاکبرپور
@Ekip_haji739