#تلنگر
از شهید بابایی پرسیدند:
عباس چخبر چکار میکنی!؟
گفت: ب نگهبانی دل مشغولیم
تا کسی جز خدا وارد نشود
#شهید_عباس_بابایی
#کمی_تامل
#خاطرات_شهدا
شوهر خواهرشهید عباس بابایی میگفت: تازه وارد دانشکده نیروی هوایی بسیج شده بودکه یک روز با من تماس گرفت وگفت:«فلانی لطفا بیا تهران، کار واجبی دارم.»
نگرانش شدم،مرخصی گرفتم ورفتم تهران. به دانشکده که رسیدم، رفتم آسایشگاه پیش عباس. بعداز احوالپرسی، گفت:«شما مسئول آسایشگاه مارو میشناسی؟ بی زحمت برو راضیش کن تامنو از طبقه دوم بیاره طبقه اول.»
گفتم:«قضیه چیه عباس؟ تو که یک سال بیشتر اینجا نیستی!»
گفت:«میدونی چیه؟ راستش آسایشگاهمون به آسایشگاهخانوما دید داره! نمیخوام به گناه بیفتم.»
وقتی قضیه رو به مسئول آسایشگاه گفتم، خندش گرفت وگفت:«طبقه دوم کلی طرفدار داره! باشه، به خاطر شما میارمش پایین.»
#شهید_عباس_بابایی
📚علمدار آسمان/ص28
🌱|@Ekip_haji739
#خاطرات_شهدا
شوهر خواهرشهید عباس بابایی میگفت: تازه وارد دانشکده نیروی هوایی بسیج شده بودکه یک روز با من تماس گرفت وگفت:«فلانی لطفا بیا تهران، کار واجبی دارم.»
نگرانش شدم،مرخصی گرفتم ورفتم تهران. به دانشکده که رسیدم، رفتم آسایشگاه پیش عباس. بعداز احوالپرسی، گفت:«شما مسئول آسایشگاه مارو میشناسی؟ بی زحمت برو راضیش کن تامنو از طبقه دوم بیاره طبقه اول.»
گفتم:«قضیه چیه عباس؟ تو که یک سال بیشتر اینجا نیستی!»
گفت:«میدونی چیه؟ راستش آسایشگاهمون به آسایشگاهخانوما دید داره! نمیخوام به گناه بیفتم.»
وقتی قضیه رو به مسئول آسایشگاه گفتم، خندش گرفت وگفت:«طبقه دوم کلی طرفدار داره! باشه، به خاطر شما میارمش پایین.»
#شهید_عباس_بابایی
📚علمدار آسمان/ص28
🌱|@Ekip_haji739