eitaa logo
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
2.7هزار دنبال‌کننده
7.1هزار عکس
3.2هزار ویدیو
100 فایل
اگه مقام و صندلی موندنی بود که به تو نمیرسید.😌 خودت رو نگیر دوست من🥇 کپی حلال با ذکر صلوات 💐 شرایط ادمینی ، تبادل و... 👇👇 https://eitaa.com/teb_hajimashty
مشاهده در ایتا
دانلود
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_بیست‌وششم برای تبلیغ که به دانشگاه می‌رفت، شب‌ها تا دیرو
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 علم را با عمل گره زده بود. ده سال از زندگی مشترک دختر اوّلشان زهرا خانم میگذشت. دو پسر داشت: ۹ ساله و ۴ ساله. زهرا به بستر بیماری افتاده بود و مادرجون پرستار او. دوران محنت‌بار سختی بود. بستگان و دوستان همه دست به دعا بودند. دعاهای پرشور، با توسّل عمیق به أهلبیت(ع) و ذکر مصیبت امام حسین(ع). از باباجون پرسیدند: چطور این‌همه دعاهای سنگین به اجابت نمی‌رسد و نه تنها بهتر نمی‌شود، بلکه هر روز حالش وخیم‌تر می‌شود؟ خیلی محکم و قاطع جواب داد: مگر در دعای مکارم الاخلاق نخوانده‌اید که امام سجّاد خطاب به خداوند عرضه می‌دارد: «أنت... ولی الإعطاء و المنع»؟ ولایت به دست اوست، به هرکه بخواهد می‌دهد و از هرکه بخواهد می‌گیرد. به خدا اعتماد داشته باشید. خدای متعال به مصلحت بنده‌اش عمل میکند و هرچه پیش آورد، قطعاً از جانب خدا خیر است! صلابت نگاهش و طنین صدایش در آن روزهای غمبار، هنوز بعد از سال‌ها باقی مانده است و اینکه چگونه با تقویت ایمان در سخت‌ترین شرایط زندگی به خدا اعتماد مطلق داشته باشیم. خواست خدا چنین تعلّق گرفت که زهرا خانم شب نیمۀشعبان از قفس دنیا خلاص شود. یکی از دوستان در خانۀ خود در أثنای مراسم جشن، زهرا خانم را دید که با لباسی زیبا و نورانی گوشه‌ای از اتاق ایستاده بود و به او خبر رفتنش را داد! و خداحافظی کرد و رفت... زهرا مبلّغه‌ای موفّق و روضه‌خوان امام حسین(ع) بود. عفیف و با حجاب و همسری فداکار و مادری رئوف و دلسوز. شوهرش طلبه‌ای جانباز بود و در مراسم تدفینش با صدای بلند گریه می‌کرد و می‌گفت: خدایا! تو شاهد باش که من از او راضی بودم. 💛🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸 🌼 ✨🌼 🌼✨🌼
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_بیست‌وهفتم علم را با عمل گره زده بود. ده سال از زندگی مش
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 باباجون ۶۸ ساله شده بودند. به دلیل بیماری خاصی که داشتند قادر به مسافرت طولانی نبودند. امّا آن روزها گویا دلتنگی‌شان به آخر رسیده بود. چند ماه بود که گاه و بی‌گاه این شعر را زمزمه می کردند: ای آب فرات ! از کجا می‌آیی؟ بیتاب، ولی چه باصفا می‌آیی! خودرا نرساندی به لب خشک حسین دیگر ز چه رو به کربلا می‌آیی؟ زمستان ۸۹ سه روز مانده بود به اربعین حسینی. باباجون و مادرجون به همراه پسرشان و خانواده‌اش راهی کربلا شدند تا زائر اربعین حسینی شوند. با اینکه روز قبل، بچّه‌ها برای خداحافظی منزل باباجون جمع شده بودند، امّا به خانۀ بچّه‌ها رفتند و با همه خداحافظی کردند. شبانه حرکت کردند. عمری بود که در هیچ شرایطی نماز شب را ترک نکرده بودند. نیمه شب کنار مسجدی توقّف کردند. آب به قدری سرد بود که استخوان‌ها را می‌سوزاند. با همان آب وضو گرفتند و آخرین نماز شبشان را خواندند. بعد از نماز صبح که راه افتادند، طبق عادت چهل ساله، زیارت هر روز امام زمان عجّل الله تعالی فرجه الشّریف، دعای عهد و مثل همیشه زیارت روز و دعای روز و... را خواندند و ساعتی بعد... تصادف خیلی سنگین بود. همه بیهوش شده بودند. باباجون که سال‌ها با قلم خود از حقّانیّت أمیرالمؤمنین(ع) دفاع کرده بود، با قلبی مالامال از عشق اربابش و سوز مظلومیّت حضرتش میخواست ابتدا به زیارت مولای خود علی(ع) برود، امّا وقتی در راه ز یارت آن حضرت فرقش شکافته شد، بالافاصله لبّیک گفت و به مقصد رسید. مادرجون که عمری بین همۀ دوستان و آشنایان و فامیل به متانت و صبوری معروف بود، اینبار نیز صبورانه و آرام، نظاره‌گر صحنۀ دلخراش تصادف بود و از پیش چشمانش جنازۀ غرق خون باباجون را برای همیشه بردند... و با بقیۀ همسفران صحنۀ تصادف را در شهر صحنه (نزدیک کرمانشاه) رها کردند و با دلی شکسته و غمبار برگشتند. باباجون قبلاً به بعضی از دوستانش گفته بود: روزی که من به سفر کربلا بروم، پایان عمر من است و از کربلا برنمی‌گردم. خانواده‌اش نمی‌دانستند امّا دل‌خوشند به این که: گر برود جان ما، در طلب وصل دوست حیف نباشد که دوست، دوست‌تر از جان ماست 💛🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸 🌼 ✨🌼 🌼✨🌼
🌱🌹🌱 🌹🌱 🌱 ٧) سبک زندگی: سخن لازم دراین‌باره بسیار است. آن را به فرصتی دیگر وامیگذارم و به همین جمله اکتفا میکنم که تلاش غرب در ترویج سبک زندگی غربی در ایران، زیانهای بی‌جبران اخلاقی و اقتصادی و دینی و سیاسی به کشور و ملّت ما زده است؛ مقابله با آن، جهادی همه‌جانبه و هوشمندانه میطلبد که باز چشم امید در آن به شما جوانها است. در پایان از حضور سرافرازانه و افتخارانگیز و دشمن‌شکن ملّت عزیز در بیست‌ودوّم بهمن و چهلمین سالگرد انقلاب عظیم اسلامی تشکّر میکنم و پیشانی سپاس بر درگاه حضرت حق میسایم. سلام بر حضرت بقیّة‌الله (ارواحنافداه)؛ سلام بر ارواح طیّبه‌ی شهیدان والامقام و روح مطهّر امام بزرگوار؛ و سلام بر همه‌ی ملّت عزیز ایران و سلام ویژه به جوانان. دعاگوی شما سیّدعلی خامنه‌ای ۲۲ بهمن‌ماه ۱۳۹۷ 🌱 🌹🌱 🌱🌹🌱 🎤 📚 ✌️🏻 📿 💛🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
حاجےمشتے|𝘏𝘢𝘫𝘪 𝘔𝘢𝘴𝘩𝘵y
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 #شب_رمان #خاطرات_یک_انتخاب #قسمت_بیست‌وهشتم باباجون ۶۸ ساله شده بودند. به دلیل بیماری خاصی
🌼✨🌼 ✨🌼 🌼 (آخر) گفت: سبکبال با ملائکه داشتم بالا می‌رفتم. نگاهی به مجروحین حادثه کردم و گفتم خدایا! کمک‌شان کن و از آسمان اوّل عبور کردیم و رفتیم... این‌ها را در خواب به دختر کوچکشان گفته بود. تشریف‌فرمایی امام زمان أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء با چهرۀ دلربا و نازنینشان به همراه جمعی از ملائکه جهت تسلیت به خانۀ باباجون در روز سوّم، رؤیای آرامبخش و دلنشین دخترش، مایۀ دلگرمی اهل خانواده شد. از میهمانی سفرۀ حضرت علی(ع) تا هم‌صحبتی با سلمان فارسی و همنشینی با محدّث قمی و... مجموعه‌ای از رؤیاهاست... لکن ما از ذکر رؤیاها میگذریم... یک سال قبل از رحلتش در مراسم تدفین تنها خواهر متدیّنش اقدس خانم که مصادف با اربعین حسینی بود، بر سر مزار خواهر بودند که خبر رفتنش را به خواهرزاده‌هایش داد و گفت: نفر بعد از طیّبیانها من هستم که میروم و به یک سال هم نمی‌کشد. از این مطلب جز آن دو خواهرزاده کسی اطّلاعی نداشت. همانطور که گفته بود، یک سال نشد و سال بعد در راه زیارت اربعین خبری که داده بود به حقیقت پیوست! امید است جزو کسانی باشند که با رجعت خود زیر پرچم حضرت ولیّ عصر أرواح العالمین لتراب مقدمه الفداء خدمتی را تقدیم اسلام نمایند... این هم زمزمه‌های عاشقانۀ روزهای آخر باباجون: ای عشق! بیا که سینه‌هامان شد چاک أین النُّبأ العظیم؟ گشتیم هلاک چشمی که تو را ندیده باشد کور است خون شد دل ما متی ترانا و نراک؟ 💛🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸 🌼 ✨🌼 🌼✨🌼
بـه‌پـایـان‌آمـداین‌مــاه‌‌و عبادت‌همچنان‌باقیست بــرای‌ماحـــرم‌بنـویس، نـجف‌تا‌کـربـلاکافیست 😍❤️ ❤️🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
میرۍ خودڪار میخرۍ دوهزار ٺومان ولۍ لاڪ غلط‌گیر چهارهزار ٺومان! تو این دنیا حٺۍ رو ڪاغذ هم اشٺباه ڪنۍ براٺ گرون ٺموم میشه چه برسه به زندگۍ... :) *. ❤️🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸
غیر از من چه کسی برایَت خدایی کرده است..؟!♡ ۵۹ ❤️🌱 🆔 @Ekip_haji739 🔷🔸