eitaa logo
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
2.7هزار دنبال‌کننده
7.2هزار عکس
3.2هزار ویدیو
100 فایل
اگه مقام و صندلی موندنی بود که به تو نمیرسید.😌 خودت رو نگیر دوست من🥇 کپی حلال با ذکر صلوات 💐 شرایط ادمینی ، تبادل و... 👇👇 https://eitaa.com/teb_hajimashty
مشاهده در ایتا
دانلود
سلام خب من ی گناهی رو انجام دادم، نمیدونستم، وافعا نمیدونستم، من ی دختر مذهبی ام اما هر دفعه که یاد غلطی که کردم میوفتم خیلی غصا میخورم، توبه نصوح کردم و امیدوارم خدا منو بخشیده باشه ولی همش به این فکر میکنم فطرتم لکه دار شده 💔 ___________ وقتی انسان از کاری که کرده پشیمونه و حقيقتا توبه کرده و دیگه اون گناه رو انجام نمیده خدا توبش رو میپذیره نا امیدی از رحمت خدا گناه کبیره هست یه مسئله ای که هست اینه که عذاب وجدان الکی کار شیطونه و باعث میشه گناهان دیگه ای صورت بگیره شما وقتی توبه کردی به هیچ عنوان نبايد اجازه بدی ذهنت به گذشته برگرده کنترل ذهن یکیش همینه که الان هم گفتیم ذهن تا رها میشه به گذشته بد میره پس باید ذهنت رو کنترل کنی تا رها نشه تا وقتی رها شد مستقیم بره پیش خدا
میشه رمان رو زود به زود بزاریددددد😁😁😁😁 ________ پسر آمریکاییه رو؟ شیعه علی زحمتش رو دارن
یعنی خیلی باحالی😁 هر ناشناسم یه پیام خالی میدی
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
میشه رمان رو زود به زود بزاریددددد😁😁😁😁 ________ پسر آمریکاییه رو؟ شیعه علی زحمتش رو دارن
سلام سلام من دیشب نبودم سپردم یکی از رفقا بزارن یادشون رفت امشب ۴ قسمت میزارم جبران شه🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
احسنت یا بدر العجم 🌱✨ عید مبعث برتمام مسلمانان جهان مبارک باد :)🎉 ~@Ekip_haji739~
حاجےمشتے| ʜᴀᴊɪᴍᴀꜱʜᴛʏ
#قسمت_دهم بعد از چند روز توی بیمارستان🏨 به هوش اومدم؛ دستبند به دست، زنجیر شده به تخت⛓ … هر چند بد
من بی حال روی تخت دراز کشیده بودم … همه جا ساکت بود …❗️ حنیف بعد از خوندن نماز، قرآن باز کرد و مشغول خوندن شد …📖 تا اون موقع قرآن ندیده بودم … ازش پرسیدم: از کتابخونه گرفتیش؟ …⁉️ جا خورد … این اولین جمله من بهش بود! نه، وقتی تو نبودی همسرم آورد … (: موضوعش چیه؟ قرآنه … بلند بخون 🙂 مکث کوتاهی کرد و گفت: چیزی متوجه نمیشی. عربیه... مهم نیست. زیادی ساکته🚶🏻‍♂ همه جا آروم بود اما نه توی سرم … می خواستم با یکی حرف بزنم اما حس حرف زدن نداشتم … شروع کرد به خوندن … صدای قشنگی داشت 🌱… حالت و سوز عجیبی توی صداش بود … نمی فهمیدم چی می خونه … خوبه یا بد … شاید اصلا فحش می داد … اما حس می کردم از درون خالی می شدم … . گریه ام گرفته بود …💧 بعد از یازده سال گریه می کردم …😓 بعد از مرگ آدلر و ناتالی هرگز گریه نکرده بودم … اون بدون اینکه چیزی بگه فقط می خوند و من فقط گریه می کردم … تا اینکه یکی از نگهبان ها با ضرب، باتوم رو کوبید به در …🚪 ادامه دارد...