💌#خاطرات_شهدا
🌹شهید مدافعحرم #حسن_قاسمی_دانا
✅هنوز وقتش نرسیده است!
▫️تو حلب شبها با موتور، حسن غذا و وسایل مورد نیاز به گروهش میرساند. ما هروقت میخواستیم شبها به نیروها سر بزنیم، با چراغِ خاموش میرفتیم.
▫️ یک شب که با حسن میرفتیم تا غذا به بچهها برسونیم، چراغ موتورش روشن میشد. چندبار گفتم چراغ موتورت رو خاموش کن، امکان داره قناصها بزنند!!!!
▫️خندید! من عصبی شدم، با مشت به پشتش زدم و گفتم ما را میزنند.
دوباره خندید! گفت «مگر خاطرات شهید کاوه را نخواندهای؟ که شب روی خاکریز راه میرفت و تیرهای رسام از بین پاهاش رد میشد. نیروهاش میگفتند فرمانده بیا پایین تیر میخوری». در جواب میگفت «آن تیری که قسمت من باشه هنوز وقتش نشده است».
▫️حسن میخندید و میگفت نگران نباش! آن تیری که قسمت من باشد، هنوز وقتش نشده و به چشم دیدم که چندبار چه اتفاقهایی برایش افتاد و بعد هم چه خوب به شهادت رسید!
📀راوے: شهید #مصطفی_صدرزاده
@Modafeaneharaam
4.04M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بیاد بیار...اینجا بیشه ی سلیمانی است...!
شهید #مصطفی_صدرزاده
@Modafeaneharaam
#نماینده_من
صبح زود یکی از اقوام خیلی دورمان که رفت و آمدی با هم نداشتیم آمده بود برای تشییع مصطفی.برایم عجیب بود که چطور ما را پیدا کرده و سر از اینجا درآورده.برایمان تعریف کرد:که از حضرت عباس (ع)حاجتی داشتم قبل از شهادت پسرتان خواب حضرت عباس(ع)را دیدم.
توی خواب حضرت به من گفتند:نماینده من در روز تاسوعا داره میاد پیشم.برید پیش اون.
وقتی بیدار شدم متوجه منظور حضرت عباس(ع)نشدم.
دوباره خواب دیدم،اینبار مادر مرحومم رو دیدم.گفت:چرا نرفتی پیش نماینده حضرت عباس(ع) و بعدش عکس مصطفی رو نشونم داد.
بعد از بیدار شدن با پرس و جو فهمیدم که از فامیلای خودمون هست این شهید.
بنقل از مادر شهید مدافع حرم #مصطفی_صدرزاده (سیدابراهیم)
#شهیدانه🕊🕊
@AntiLiberalism