٣.
یکی از حاضران گفت: به او صد گوسفند بدهید. و دیگری که از وزیران بود، گفت: صد گوسفند و صد اشرفی بدهید. یکی دیگر گفت: فلان مزرعه را به ایشان بدهید.
سلطان گفت: هر چه بدهم کم است؛ زیرا اگر سلطنت و تاج و تختم را هم بدهم، آن وقت مقابله به مثل کرده ام، چون آنان هر چه را که داشتند به من دادند.
من هم باید هر چه را که دارم، به ایشان بدهم تا مقابله به مثل شود.
بعد سوار عرب فرمود: حالا جناب بحرالعلوم، حضرت سیدالشهدا علیه السلام، هر چه از مال و منال، اهل و عیال، پسر و برادر، دختر و خواهر و سر و پیکر داشت، همه را در راه خدا داد، پس اگر خداوند به زائران و گریه کنندگان، آن همه اجر و ثواب بدهد، نباید تعجب کرد؛
چون خدا - که خدائیش را نمی تواند به سیدالشهدا علیه السلام بدهد - پس هر کاری که می تواند، انجام می دهد؛
یعنی، با صرف نظر از مقامات عالی خودش، به زائران و گریه کنندگان آن حضرت، درجاتی عنایت می کند. در عین حال اینها را جزای کامل برای فداکاری آن حضرت نمی داند.
چون شخص عرب این مطالب را فرمود، از نظر سید بحر العلوم غایب شد.
📔 العبقری الحسان: ج١، ص١١٩
#امام_حسین #امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
بی درنگ توبه کردم و با آن گروه به زیارت امام حسین علیه السلام رفتم و در آن سال با آنان به حج نیز رفتم و قبر پیغمبر صلىاللهعليهوآله را زیارت کردم و به محضر امام صادق علیه السلام رسیدم.
من به حضرت عرض کردم:... یابن رسول الله! حدیثی برایم بگو که آن را سوغات به خانواده خود ببرم.
فرمود: رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود:
یا علی! بهشت بر پیامبران حرام است تا من داخل آن شوم، بر اوصیا حرام است تا تو داخل آن گردی، بر همهٔ ملتها حرام است تا امت من داخل آن شوند و نیز بر امت من حرام است مگر اینکه به ولایت و امامت تو اقرار کنند.
یا علی! به آن خدایی که مرا به رسالت مبعوث نمود! احدی داخل بهشت نخواهد شد مگر اینکه با تو نسبتی و سببی داشته باشد.
سپس آن شخص جنی به من گفت:
ای دعبل! این حدیث را حفظ کن زیرا هرگز نظیر آن را از مثل من نخواهی شنید.
این سخن را گفت و از نظرم ناپدید شد، گو اینکه زمین او را بلعید.
📔 بحار الأنوار: ج۴۵، ص۴٠٣
#پيامبر #امام_علی
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
✨ کهیعص
از سعد بن عبد اللّه روایت میکند که گفت: به حضرت قائم آل محمّد صلّی اللّه علیهم اجمعین گفتم: تأویل کهیعص چیست؟
فرمود: این حروف از اخبار غیبی است که خداوند بنده خود حضرت زکریا را از آنها آگاه نمود و سپس داستان آن را برای حضرت محمّد صلّی اللّه علیه و آله شرح داد.
جریان این قضیه بدین شرح است که حضرت زکریا علیه السّلام از خدا خواست که نامهای مبارک پنج تن آل عبا را به او یاد دهد.
جبرئیل به زمین هبوط کرد و آنها را به حضرت زکریا علیه السّلام تعلیم داد.
هر وقت حضرت زکریا نامهای مبارک: محمّد، علی، زهرا، و حسن علیهم السّلام را میبرد غم و اندوه وی برطرف میشد،
ولی هر گاه نام مبارک حسین را میبرد گریه راه گلوی او را میگرفت و نفس وی به شماره میافتاد.
تا اینکه یک روز حضرت زکریا گفت: بار خدایا! برای چیست که هر وقت من نام آن چهار نفر را میبرم غم و اندوه من برطرف میشود، ولی هنگامی که نام حسین را میبرم چشمانم اشکبار شده و نفسم به شماره میافتد!؟
خداوند متعال داستان شهادت امام حسین را برای زکریا شرح داد و فرمود: کهیعص. کاف اشاره به کربلای امام حسین علیه السّلام است. هاء اشاره به هلاکت عترت پاک دارد. یاء اشاره به نام یزید است که در حق حسین علیه السّلام ظلم کرد، عین اشاره به عطش حسین و صاد اشاره به صبر آن بزرگوار است.
هنگامی که حضرت زکریا این جریان را شنید مدت سه روز از سجده گاه خویش خارج نشد و در آن مدت به احدی اجازه ورود نداد.
آنگاه مشغول گریه و زاری شد، وی برای امام حسین علیه السّلام مرثیه میخواند و میگفت: پروردگارا! آیا بهترین خلق خود (یعنی حضرت محمّد) را دچار مصیبت فرزندش میکنی؟
بار خدایا! آیا یک چنین بلایی را بر در خانه آن حضرت پیاده خواهی کرد؟ پروردگارا! آیا لباس یک چنین مصیبتی را به علی و زهرا میپوشانی؟ بار خدایا! آیا چنین مصیبتی را نصیب آنان خواهی کرد؟
سپس حضرت زکریا دعا کرد و گفت: پروردگارا! پسری به من عطا کن که در این زمان پیری چشم من به وی روشن شود،
وقتی که این پسر را به من عطا کردی مرا شیفته محبت وی بگردان، سپس مرا دچار مصیبت او بکن همچنان که حضرت محمّد حبیب خود را دچار مصیبت فرزند خواهی کرد!
آنگاه خدا حضرت یحیی علیه السّلام را به زکریا عطا کرد و او را دچار مصیبت وی نمود.
📔 احتجاج: ص٢٣٩
#امام_حسین #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
🌿 تازه مسلمان
دو همسایه، که یکی مسلمان و دیگری نصرانی بود، گاهی با هم راجع به اسلام سخن میگفتند.
مسلمان که مرد عابد و متدینی بود آن قدر از اسلام توصیف و تعریف کرد که همسایه نصرانیش به اسلام متمایل شد ، و قبول اسلام کرد .
شب فرا رسید ، هنگام سحر بود که نصرانی تازه مسلمان دید در خانهاش را میکوبند ، متحیر و نگران پرسید : کیستی ؟
از پشت در صدا بلند شد : من فلان شخصم و خودش را معرفی کرد ، همان همسایه مسلمانش بود که به دست او به اسلام تشرف حاصل کرده بود.
در این وقت شب چه کار داری ؟
- زود وضو بگیر و جامهات را بپوش که برویم مسجد برای نماز.
تازه مسلمان برای اولین بار در عمر خویش وضو گرفت ، و به دنبال رفیق مسلمانش روانه مسجد شد .
هنوز تا طلوع صبح خیلی باقی بود . موقع نافله شب بود ، آن قدر نماز خواندند تا سپیده دمید و موقع نماز صبح رسید .
نماز صبح را خواندند و مشغول دعا و تعقیب بودند که هوا کاملا روشن شد . تازه مسلمان حرکت کرد که برود به منزلش ، رفیقش گفت : کجا میروی ؟
- میخواهم برگردم به خانهام ، فریضه صبح را که خواندیم دیگر کاری نداریم.
- مدت کمی صبر کن و تعقیب نماز را بخوان تا خورشید طلوع کند.
- بسیار خوب .
تازه مسلمان نشست و آن قدر ذکر خدا کرد تا خورشید دمید . برخاست که برود ، رفیق مسلمانش قرآنی به او داد و گفت : فعلا مشغول تلاوت قرآن باش تا خورشید بالا بیاید ، و من توصیه میکنم که امروز نیت روزه کن ، نمیدانی روزه چقدر ثواب و فضیلت دارد ؟
کم کم نزدیک ظهر شد .
گفت : صبر کن چیزی به ظهر نمانده ، نماز ظهر را در مسجد بخوان.
نماز ظهر خوانده شد . به او گفت : صبر کن طولی نمیکشد که وقت فضیلت نماز عصر میرسد ، آن را هم در وقت فضیلتش بخوانیم.
بعد از خواندن نماز عصر گفت : چیزی از روز نمانده. او را نگاه داشت تا وقت نماز مغرب رسید . تازه مسلمان بعد از نماز مغرب حرکت کرد که برود افطار کند . رفیق مسلمانش گفت : یک نماز بیشتر باقی نمانده و آن نماز عشاء است. صبر کن تا در حدود یک ساعت از شب گذشته ، وقت نماز عشاء ( وقت فضیلت ) رسید ، و نماز عشاء هم خوانده شد .
تازه مسلمان حرکت کرد و رفت . شب دوم هنگام سحر بود که باز صدای در را شنید که میکوبند ، پرسید : کیست ؟
- من فلان شخص همسایهات هستم ، زود وضو بگیر و جامهات را بپوش که به اتفاق هم به مسجد برویم.
- من همان دیشب که از مسجد برگشتم ، از این دین استعفا کردم . برو یک آدم بیکارتری از من پیدا کن که کاری نداشته باشد ، و وقت خود را بتواند در مسجد بگذراند .
من آدمی فقیر و عیالمندم ، باید دنبال کار و کسب روزی بروم. امام صادق عليه السلام بعد از اینکه این حکایت را برای اصحاب و یاران خود نقل کرد ، فرمود : به این ترتیب ، آن مرد عابد سختگیر ، بیچارهای را که وارد اسلام کرده بود خودش از اسلام بیرون کرد .
بنابراین شما همیشه متوجه این حقیقت باشید که بر مردم تنگ نگیرید ، اندازه و طاقت و توانایی مردم را در نظر بگیرید ، تا میتوانید کاری کنید که مردم متمایل به دین شوند و فراری نشوند ، آیا نمیدانید که روش سیاست اموی برسختگیری و عنف و شدت است ، ولی راه و روش ما بر نرمی و مدارا و حسن معاشرت و به دست آوردن دلهاست.
📔 وسائل الشیعه: ج٢، ص۴٩۴
#امام_صادق #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
🔺
در این هنگام، کافر ثروتمند را میآورند. خداوند از او سئوال میکند: برای دیدار با من چه چیزی را آماده کرده ای؟ او پاسخ میدهد: چیزی آماده نکرده ام.
آن گاه پروردگار از او سئوال میکند: با نعمتها و ثروتی که به تو داده بودم چه کار کردی؟ آن شخص در جواب میگوید: آنها را برای بازماندگانم از خود بر جای گذاشتم.
خداوند از او میپرسد: چه کسی تو را آفریده؟ او پاسخ میدهد: تو. خداوند مجدداً از او سئوال خواهد کرد: چه کسی تو را روزی داده است؟ او در پاسخ میگوید: تو. خداوند از او سئوال میکند: چه کسی بازماندگان تو را آفریده است؟ آن شخص پاسخ میدهد: تو.
در این هنگام خداوند از او میپرسد: آیا نمی توانستم همچنان که تو را روزی دادم، بازماندگانت را نیز روزی بدهم؟ اگر آن شخص در پاسخ بگوید: «فراموش کردم» یا «نمی دانستم تو کیستی»، هلاک خواهد شد.
آن گاه خداوند در پایان خطاب به او میفرماید: اگر میدانستی چه عذابی را برایت آماده کرده ام، بسیار گریه میکردی.
فرمود: سپس کافر فقیر را صدا میزنند، به او گفته میشود: ای پسر آدم در آنچه به تو امر کردیم چه کردی؟
می گوید مرا آنچنان به بلای دنیا دچار کردی که فراموشم کردی یاد خودت را و به گونه ای مرا مشغول ساختی که فراموش کردم برای چه مرا خلق کردی ؛
پس به او گفته میشود آیا مرا نخواندی تا تو را روزی کنم؟ و آیا از من نخواستی تا به تو عطا کنم؟ اگر آن شخص در پاسخ بگوید: «فراموش کردم» یا «نمی دانستم تو کیستی»، هلاک خواهد شد.
آن گاه خداوند به او میفرماید: اگر میدانستی چه عذابی را برایت آماده کرده ام، بسیار گریه میکردی.
📔 تفسیر قمی: ج۲، ص۲۶۰
#امام_علی #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 امام زمان (عج) در کنار قبر عمهاش (س)
مرحوم حاج محمد رضا سقا زاده که یکی از وعاظ توانمند بود، نقل میکند: روزی به محضر یکی از علمای بزرگ و مجتهد مقدس و مهذب، حاج ملاعلی همدانی مشرف گشتم و از او درباره مرقد حضرت زینب (سلام الله علیها) جویا شدم، او در جوابم فرمود:
روزی مرحوم آیت ا... العظمی آقا ضیاء عراقی (که از محققین و مراجع تقلید بود) فرمودند:
شخصی شیعه مذهب از شیعیان قطیف عربستان به قصد زیارت امام رضا (علیه السلام) عازم ایران میگردد او در راه پول خود را گم میکند.
حیران و سرگردان میماند و برای رفع مشکل متوسل به حضرت بقیه الله امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) میگردد.
در همان حال سید نورانی را میبیند که به او مبلغی مرحمت کرده و میگوید: این مبلغ تو را به سامرا میرساند.
چون به آن شهر رسیدی، پیش وکیل ما حاج میرزا حسن شیرازی میروی و به او میگویی: سید مهدی میگوید آن قدر پول از طرف من به تو بدهد که تو را به مشهد برساند و مشکل مالیات را برطرف سازد اگر او نشانه خواست، به او بگو:
امسال در فصل تابستان، شما با حاج ملا علی کنی طهرانی، در شام در حرم عمهام مشرف بودید، ازدحام جمعیت باعث شده بود که حرم عمهام کثیف گردد و آشغال ریخته شود شما عبا از دوش گرفته و با آن حرم را جارو کردی و حاج ملا علی کنی نیز آن اشغالها را بیرون میریخت و من در کنار شما بودم!
شیعه قطیفی میگوید: چون به سامرا رسیدم و به خدمت مرحوم شیرازی شرفیاب شدم جریان را به عرض او رساندم.
بیاختیار در حالی که اشک شوق میریخت، دست در گردنم افکند و چشمهایم را بوسید و تبریک گفت و مبالغی را برایم مرحمت کرد.
چون به تهران آمدم خدمت حاج آقا کنی رسیدم و آن جریان را برای او نیز تعریف نمودم. او تصدیق کرد، ولی بسیار متاثر گشت که ای کاش این نمایندگی و افتخار نصیب او میشد.
📔 ٢٠٠ داستان از فضایل، مصائب و کرامات حضرت زینب (س)، صفحه ١٧۴-١٧۵
#شهادت_حضرت_زینب #داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 کرامت مرحوم میرزا
جماعتی از بچههای شهر سامراء بنای آزار و اذيّت مرحوم ميرزای بزرگ شيرازی (قدس سره) و شيعههای آن جا را گذاشتند، لكن شيعيان بنا به فرموده مرحوم ميرزا عكس العملی نشان ندادند،
تا آن كه جوانی در سامراء میخواست ازدواج كند. با خود فكر كرد كه به نزد ميرزا رفته درخواست كمك نمايد، اگر به خواستهاش اعتنا كرد چه بهتر و الاّ او را آزار دهد.
وی اين كار را كرد و به نزد ميرزا آمده درخواست كمك كرد، مرحوم ميرزا فرمود: ازدواج شما چه مقدار خرج بر میدارد؟!
جوان گفت: بيست ليره. آن مرحوم تمام مبلغ را به او داد. جوان بسيار در شگفت شد و داستان را برای پدرش نقل نمود.
پدرش جريان را در منزل يكی از بزرگان كه جمعيّت زيادی در آن جا بودند، بيان كرد، همه تعجب نموده و چنين گفتند: سزاوار نيست به يك چنين شخص كريم و سخاوتمندی آزار رسانيم،
لذا جماعتی از آنان با قرآن و شمشيری به خدمت ميرزا آمده و عرضه داشتند: فرزندان ما شما را آزار دادهاند، اگر مايليد از گناه آنها بگذريد و الاّ اين شمشير را بستان و از آنان انتقام بگير و ما به اين قرآن سوگند ياد میكنيم كه اين اذيّتها تكرار نشود.
مرحوم ميرزا فرمود: اينها فرزندان من هستند و احتياجی به انتقام گرفتن نيست، من به خوش رفتاری و حسن هم جواری شما اطمينان دارم،
اين حسن تدبير ميرزا سبب شد كه الفت و محبتی بین شيعه و سنی و مرحوم ميرزا و بزرگان سامراء ايجاد گردد.
📔 یکصد داستان خواندنی: ص٣٢
#داستان_بلند
🔰 @DastanShia
.
💠 خدمت پدر از دیدگاه امام زمان (عج)
مرد کارگری (در نجف اشرف) بود که پدر پیری داشت، در خدمت گذاری او هیچ گونه کوتاهی نمیکرد، تا آنجا که آفتابه مستراح پدرش را خود میبرد و منتظر میماند تا خارج شود و او را به منزل برساند.
او همیشه در خدمت پدر بود، جز شبهای چهارشنبه که به مسجد سهله میرفت و در آن شبها به خاطر اعمال مسجد سهله و شب زنده داری در مسجد نمیتوانست در خدمت پدر باشد. ولی پس از مدتی ترک کرد و به مسجد سهله نرفت.
از او پرسیدند: چرا رفتن به مسجد سهله را ترک نمودی؟
در پاسخ گفت: چهل شب چهارشنبه به آن جا رفتم، آخرین شب چهارشنبه بود، نتوانستم بعد از ظهر زود حرکت کنم، نزدیکیهای غروب به راه افتادم، مختصر راه رفته بودم، شب شد و من تنها به راه خود ادامه دادم.
یک سوم راه مانده بود و هوا هم بسیار تاریک بود. ناگاه عربی را دیدم در حالی که بر اسب سوار است به سوی من میآید،
با خود گفتم: این مرد راهزن است، حتما مرا برهنه میکند، همین که به من رسید با زبان عربی شروع به صحبت نمود و گفت:
کجا میروی؟
گفتم: مسجد سهله میروم.
فرمود: همراه تو چیز خوردنی هست؟
گفتم: نه.
فرمود: دست خود را در جیب کن!
گفتم: در جیبم چیزی نیست.
بار دیگر این سخن را تکرار کرد.
من دست خود را در جیب کردم، دیدم مقداری کشمش توی جیبم هست که برای بچهها خریده بودم و در خاطرم نبود.
آنگاه فرمود: اوصیک بالعود: پدر پیرت را به تو سفارش میکنم. (عرب بیابانی پدر پیر را عود میگوید.) این جمله را سه بار تکرار کرد.
سپس از نظرم ناپدید شد، فهمیدم او حضرت مهدی علیهالسلام است و راضی نیست خدمت پدرم را حتی در شبهای چهارشنبه نیز ترک بنمایم. از این جهت دیگر به مسجد سهله نرفتم و آن عبادتها را ترک نمودم.
📔 بحار الأنوار، ج۵٣، ص٢۴۶
#امام_زمان #داستان_بلند
🔰 @DastanShia