eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.6هزار عکس
7.2هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada #کپی_ازاد
مشاهده در ایتا
دانلود
♦️قوه قضائیه: «علیرضا اکبری» ابرجاسوس انگلیس به دار مجازات آویخته شد.
همراه شهدا🇮🇷
* #داستــــان 💞 #عاشقـــانه_دو_مدافـــع💞 #قسمت_۵۵ الان میخواستم پاشم بذارم. شماها هم که صبحونه نخ
* 💞 💞 الو سلام داداش به اهلا و سهلا کربلایی اسماء خوبی خواهر یه خبری چیزی از خودت ندیا من اخبارتو از شوهرت میگیرم. - خندیدم و گفتم.خوبی داداش، زهرا خوبه؟ الحمدالله _داداش میدونی که علی امروز داره میره ، میشه تو قضیه رو به مامان اینا بگی؟؟ گفتم اسماء جان - گفتی ؟؟؟ آره خواهر ما ساعت ۸ میایم اونجا برای خدافظی - آهی کشیدم و گفتم باشه خدافظ ظاهرا من فقط نمیدونستم ، پس واسه همین بهم زنگ نمیزنن میخوان که تا قبل از رفتنش پیش علی باشم. _ ساعت به سرعت میگذشت باگذر زمان و نزدیک شدن به ساعت ۸،طاقتم کم تر و کم تر میشد. تو دلم آشوب بود و قلبم به تپش افتاده بود. ساعت ۷ و ربع بود. علی پایین پیش مامانش بود تو آیینه خودمونگاه کردم. زیر چشمام گود افتاده بود ورنگ روم پریده بود. لباس هامو عوض کردم و یکم به خودم رسیدم ساعت ۷ و نیم شد _ علی وارد اتاق شد به ساعت نگاهی کرد و بیخیال رو تخت نشست. میدونستم منتظر بود که من بهش بگم پاشو حاضر شو دیره. بغضم گرفته بود اما حالا وقتش نبود... چیزی رو که میخواست بشنوه رو گفتم: إ چرا نشستی؟؟ دیره پاشو.. لبخندی از روی رضایت زد و بلند شد لباس هاشو دادم دستش و گفتم: بپوش دکمه های پیرهنشو دونه دونه و آروم میبستم و علی هم با نگاهش دستهامو دنبال میکرد... دلم نمیخواست به دکمه ی آخر برسم - ولی رسیدم. علی آخریشو خودت ببند از حالم خبر داشت و چیزی نپرسید. موهاشو شونه کردم و ریشهاشو مرتب... _ شیشه ی عطرشو برداشتم و رو لباس و گردنش زدم و بعد گذاشتم تو کیفم میخواستم وقتی نیست بوش کنم. مثل پسر بچه های کوچولو وایساده بود و چیزی نمیگفت: فقط با لبخند نگاهم میکردم. از کمد چفیه ی مشکی رو برداشتم و دور گردنش انداختم نگاهمون بهم گره خورد. دیگه طاقت نیوردم بغضم ترکید و اشکهام سرازیر شد. _ بغلم کرد و دوباره سرم رو گذاشت رو سینش. گریم شدت گرفت. نباید دم رفتن این کارو میکرد، اون که میدونست چقد دوسش دارم میدونست آغوشش تمام دنیامه ، داشت پشیمونم میکرد. قطره ای اشک رو گونم افتاد اما اشک خودم نبود. _ سرمو بلند کردم. علی هم داشت اشک میریخت ... خودم رو ازش جدا کردم و اشکهاشو با دستم پاک کردم مرد مگه گریه میکنه علی.. لبخند تلخی زدو سرشو تکون داد مامان اینا پایین بودن _ روسری آبی رو که علی خیلی دوست داشت رو برداشتم و انداختم رو سرم. اومد کنارم،خودش روسریمو بست و گونمو بوسید لپام سرخ شد و سرمو انداختم پایین دستمو گرفت و باهم رو تخت نشستیم. سرمو گذاشتم رو پاش _ علی جان علی - مواظب خودت باش چشم خانوم - قول بده، بگو به جون اسماء به جون اسماء - خوشحالم که همسرم ، همنفسم ، مردمن برای دفاع از حرم خانوم داره میره. منم خوشحالم که همسرم ، همنفسم ، خانومم داره راهیم میکنه که برم. _ علی رفتی زیارت منو یادت نره هااا مگه میشه تو رو یادم بره اصلا اون دنیا هم... حرفشو قطع کردم. سرمو از رو پاش بلند کردم و با بغض گفتم: برمیگردی دیگه چیزی نگفت و سرشو انداخت پایین اشکام سرازیر شد، دستشو فشار دادم و سوالمو دوباره تکرار کردم سرمو گرفت ، پیشونیمو بوسید و آروم گفت ان شاء الله... _ اشکام رو پاک کرد و گفت: فقط یادت باشه خانم من برای دفاع از!!!!"* * _ ✍"" •┈┈••✾❀🍃🌺🍃❀✾••┈┈•
زمستان است دیگر دلِ زمین به برف گرم است دل ما به شما ... @Hamrahe_Shohada
در سردسیر سخت زمستان دل‌شان گرمِ نام تو بود « یافاطمةالزَهـۜرا » شهادت: دربندی‌خان۱۳۶۷ نشر دهید و همراه ما باشید @Hamrahe_Shohada
خدایا ثروت دستانم وقتی است که سلاح برای دینت به دست گرفتم 📃بخشی از وصیت‌نامه سپهبد قاسم سلیمانی •مکتب سلیمانی @Hamrahe_Shohada
✅ شهادت مأمور فراجا در ساوه 🔸 سروان احمد کشوری که چند روز قبل در عملیات تعقیب و گریز قاچاقچیان در ساوه به شدت مجروح و برای ادامه درمان به بیمارستانی در تهران عازم شده بود به‌شهادت رسید. اعضای بدن این شهید که دچار مرگ مغزی شده بود، اهدا شد. @Hamrahe_Shohada
📸این عکس در جبهه جنوب و در سال ۶۲ (پیش از عملیات خیبر) برداشته شده است. ●افراد حاضر در این عکس که در مجازی دست به دست می شود: ایستاده از چپ: شهید احمد کاظمی، شهید مهدی باکری، سردار حسین علایی، سردار محمد باقری، شهید سید علی حسینی ابراهیم آبادی. نسشته: سردار شهید قاسم سلیمانی و شهید داود شهپری روحشان شاد ●۲نفر کمتر شناخته شده در این عکس، شهیدان حسینی و شهپری هستند که اولی شناسایی های عملیات طریق القدس را انجام داد و دومی از معاونان شجاع شهید کاظمی در لشکر نجف بود. 📎 روح همه شان شاد🌷 @Hamrahe_Shohada
معرفی کتاب برادر رحی 🌱 بریده ای از کتاب: یک روز در چله زمستان، یکی از بچه‌ها به نام «محمدعلی محمودی» مشق ننوشته، وارد کلاس شد. محمدعلی هم درس نمی‌خواند و هم شیطنت داشت. توی آن سرما، پنجره کلاس را باز کرد. آن موقع ما از بخاری نفتی برای گرم‌شدن استفاده می‌کردیم. معلم چوب را که برداشت، محمودی از پنجره نیمه‌باز کلاس بیرون پرید و فرار کرد. یکی از هم‌کلاسی‌های دیگرم «ذوالفقار اعظمی» هم یکبار درسش را آماده نکرده بود. دیدیم دست‌هایش را زیر بغلش گذاشته است و مثل بید می‌لرزد. دندان‌هایش به هم می‌خورد و نمی‌توانست درست حرف بزند. معلم خیلی زود متوجه این موضوع شد. او درسش را آماده نکرده بود و با این ترفند می‌خواست از درس پس دادن، شانه خالی کند. 🕊🌱 🕊🌱 @Hamrahe_Shohada