eitaa logo
همراه شهدا🇮🇷
2.2هزار دنبال‌کننده
13.1هزار عکس
6.9هزار ویدیو
73 فایل
ٖؒ﷽‌ 💌#شهـבا امامزاבگاט عشقنـב كـہ مزارشاט زيارتگاـہ اهل يقين است. آنها همچوט ستارگانے هستنـב کـہ مے تواט با آنها راـہ را پیـבا کرב. پل ارتباطی @Mali50 @Hamrahe_Shohada
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
014-Aboozar-Rouhi-www.ziaossalehin.ir-Farmandeh-Shahidam-AF01.mp3
17.63M
🎼کار جدید گروه سلام فرمانده رفیق‌شهیدم خوش به حالت...✨ پیش حاج قـاسـم هستی🥺 براعاقبت بخیرۍ منم دعا کن💔" 🥀 https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
استوری مراسم ششمین سالگرد شهادت پاسدار مدافع حرم، جوان مؤمن انقلابی، عباس دانشگر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔸نمونه هایی از توجهات شهدابه جهاد اکبر 🔰شهید احمد نیری 📝بیشترین مطلبی که از احمد آقا می شنیدیم دربارۀ خودسازی بود. یک بار به همراه چند نفر از بچه ها دور هم نشسته بودیم. احمد آقا گفت: بچه ها، کمی به فکر اعمال خودمان باشیم. بعد گفت: بچه ها یکی از بین ما شهید خواهد شد. خودسازی داشته باشیم تا شهادت قسمت ما هم بشود. بعد ادامه داد: بچه ها، حداقل سعی کنید سه روز از گناه پاک باشید. اگر سه روز مراقبه و محاسبۀ اعمال را انجام دهید حتماً به شما عنایاتی میشود. بچه ها از احمد آقا سؤال کردند: چه کار کنیم تا ما هم حسابی به خدا نزدیک شویم، احمد آقا گفت: چهل روز گناه نکنید، مطمئن باشید که گوش و چشم شما باز خواهد شد. و این اشارهای به همان حدیث معروف است که میفرماید: هر کس چهل روز اعمالش برای خدا خالص باشد خداوند چشمه های حکمت را بر زبان او جاری خواهد کرد. 🎐 نشر دهید و همراه ما باشید https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خواهم که در این میکده آرام بمیرم گمنام سفر کرده و بمیرم ... https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نگاهــم ، رو بہ روی تو بلا تڪلیف میماند ڪہ از لبخند لبریزم از گریہ فراوان . . . 📎پ ن :خادم امام زاده و هیئت بود .. ولی همیشہ جلوی در می‌ایستاد معتقد بود دربانی و خاڪی بودن برای ائمـه لطـف بیشتـری دارد ، می‌گفت هرچی برای امام حسین(ع) کوچکتر باشی بیشتر نگاهت می‌ڪند . https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📆 🔆امروز ۱۶ خرداد ۱۴۰۱ مصادف با ۶ ذی القعده 📿ذکر روز دوشنبه : یاقاضی الحاجات (صد مرتبه) ✅ ذکر روز دوشنبه موجب کثرت مال می‌شود‌. 🌷امروز سالروز شهادت 🕊شهید مدافع حرم سید مصطفی صادقی 🕊شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی 🕊شهید مدافع حرم جواد محمدی 🕊شهید مدافع حرم علی سیفی 💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 مادرم ! سهم تو از انقلاب همین بس که من به برسم. مادرم ! هرگاه خواستی را به رخ انقلاب بِکِشی، زینب (س) را بیاد آور. https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همراه شهدا🇮🇷
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 #یادت_باشد🌱 قسمت 26 شماره هم نمیداد.حمیدبه خاطرمیخچه ای که مدتها
🌸🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸🌱🌸 🌱🌸🌱🌸 🌸🌱🌸 🌱🌸 🌸 🌱 قسمت 27 تشخیص اولیه این بودکه آپاندیسم عودکرده است.دستم راآنژیوکت زدند.خیلی خون ازدستم آمد. تمام لباس هاوکفش هایم خونی شده بود.حمیدباگازاستریلی که خیس کرده بوددستم رامی شست وکفش هایم راتمیزمیکرد.عین پروانه دورمن بود. برای سونوگرافی بایدبه بیمارستان شهیدرجایی میرفتیم. ازپرستارهاکسی همراه مانیامد.من وحمیدسوارآمبولانس شدیم.پشت آمبولانس فقط خودمان بودیم.حالم بهترشده بود.یک جابندنمیشدم. اولین باری بودکه آمبولانس سوارمیشدم.ازهیجان دردرافراموش کرده بودم! ازخط بالای شیشه بیرون رانگاه میکردم.آن قدر شیطنت کردم که حمیدصدایش درآمدوگفت :"بشین فرزانه،سرت گیج میره.آبروبرای مانذاشتی.مثلاداریم مریض میبریم!"ساعت یازده شب بود.آن قدربالاوپایین پریدم که مریضی یادم رفته بود. وقتی دکترجواب سونوگرافی رادیدگفت: "چیزخاصی نیست،ولی امشب بهتره خانوم تحت مراقبت باشن."دوباره به بیمارستان ولایت برگشتیم.باتماس به خانواده موضوع رااطلاع دادیم. حمیدبه عنوان همراه کنارم ماند.پنج شنبه بودوطبق معمول هرهفته هییت داشت،ولی به خاطرمن نرفت.ازکنارتخت تکان نمیخورد.به صورتم نگاه میکردومیگفت:"راست میگن شبیه ننه هستیا."لبخندزدم.خیلی خسته بودم.داروهااثرکرده بود. نمیتوانستم بااوصحبت کنم.نفهمیدم چطورشدخوابم برد.ازنیمه شب گذشته بودکه باصدای گریه ی حمیدازخواب پریدم.دستم راگرفته بودواشک میریخت.گفتم:"عه...چراداری گریه میکنی؟نگران نباش،چیزخاصی نیست ."گفت:"میترسم اتفاقی برات بیفته.تمام این مدتی که خواب بودی داشتم به این فکرمیکردم که اگرقراره روزی بین ماجدایی اتفاق بیفته،اول بایدمن برم،والاطاقت نمیارم." آن شب تاصبح کارش شده بودکنارتخت من نمازخواندن.پلک روی هم نگذاشت.فکرکنم یک دورمنتخب مفاتیح راتمام کرد!پرستاربخش وقتی دیدحمیدکنارتخت من مشغول نمازشده،گفت:"نمازخونه هست.اگه میخوایدنمازبخونیدمیتونیدبریداونجا"،ولی حمیدقبول نکردوگفت:"میخوام کنارخانمم باشم." رفتارحمیدحتی برای پرستارهاهم غیرمعمول بود.فکرمیکردندماچندسال است ازدواج کرده ایم. وقتی گفتم مافقط دوماه است عقدکرده ایم ازتعجب میخواستندشاخ دربیاورند.یکی ازپرستارهابه من گفت:"شمادیگه شورعاشقی رودرآوردین!شوهرمن بودساعت یک به بعددرازبه درازمی افتاد،میخوابید. "آن شب،هشت آذرهزاروسیصدونودویک،حمیداصلانخوابید؛ درست مثل ماجرایی که سه سال بعداتفاق افتاد،بازهم هشت آذر!ولی آن دفعه من بودم که تاصبح بالای سرحمیدنخوابیدم! این وسط هاچندمرتبه ای ازخواب پریدم.یک بارکه ازخواب بلندشدم دیدم رفقای حمیدزنگ زده اند.همیشه مقیدبودهییت برودوسابقه نداشت جلسات هییت راترک کند. سرش میرفت هییت رفتنش سرجایش بود.آن شب نرفته بودورفقایش خیلی نگران شده بودند.گوشی حمیدآنتن نداده بودوآن هاازنگرانی کل کلانتریهاوبیمارستانهاراسرزده بودند. رفقایش ازترسشان باخانواده ی حمیدتماس نگرفته بودند.پیش خودم گفتم بااین خبرندادن حتماحمیدیک جشن پتوی مفصل افتاده است! بااین که گرسنه بودم،ولی میلی به خوردن صبحانه نداشتم. حمیدمرخصی گرفت وسرکارنرفت.حالم خیلی بهترشده بود.دوست داشتم زودترازفضای خسته کننده ی بیمارستان بیرون برویم.گوشی حمیدراگرفتم.یک بازی پنگوین داشت که خیلی خوشم می آمد.باهمان مشغول شدم. بعدهم به سراغ گالری عکس ها رفتم وباهم تمام عکس هایش رامرورکردیم. برای هرعکسی که انداخته بود،کلی خاطره داشت.اکثرشان رادرماموریت های مختلفی که رفته بود،انداخته بود.به بعضی ازعکس ها نگاه خاصی داشت،باخنده میگفت:"این عکس جون میده براشهادت."اصرارداشت من هم نظربدهم که کدام عکس برای بنرشهادتش مناسب تراست. صحبت هایش راجدی نگرفتم وباشوخی وخنده عکس هاراردکردم. هنوزبه آخرین عکس نرسیده بودیم که ازروی کنجکاوی پرسیدم:"نمیخوای بگی اسم منوتوی گوشی چی ذخیره کردی؟ "گفت:"به یه اسم خوب.خودت بچرخ ببین میتونی حدس بزنی کدوم اسمه؟ "زرنگی کردم ورفتم به صفحه تماس ها.شماره من را"کربلای من"ذخیره کرده بود. لبخندزدم وپرسیدم:"قشنگه،حس خوبی داره.حالاچرااین اسم روانتخاب کردی؟ "جواب داد:"چون عاشق کربلاهستم وتوهم عشق منی این اسم روانتخاب کردم."بعدازیک روزمریضی،این اولین باری بودکه باصدای بلندخنده ام گرفته بود. گفتم:"پس برای همینه که من هرچی میپرسم اولین جوابت کربلاست.میگم حمیدکجابریم؟میگی کربلا!میگم زیارت،میگی کربلا!میگم میخوایم بریم پارک،میگی کربلا!"ازآن روزبه بعد،گاهی اوقات که تنهابودیم من را"کربلای من"صدامیکرد.گاهی به همین سادگی محبت داشتم قشنگ است!. 🍃🍃🍃 https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49