﷽
|آیینه ها...
ارتش انقلاب اسلامی پر از ستارههای درخشانی است که میتوانند برای زندگی شخصی ما و همینطور زندگی نظامی یک ارتشی اسوه باشد💎✨
و چرا اینگونه نباشد در حالیکه نور انقلاب آنچنان ارکان و افراد این کشور را دربرگرفته که هر کس وجودش ذرهای آیینهگی داشته باشد، وجودش یکپارچه نور میشود و تلألو نور🪞💫
سید موسی نمونه این ایینههای نور است. هرچند در لحظه شهادت بیست سال بیشتر ندارد، اما عمری خدمت اسلام و انقلاب کرده است.
در اوان نوجوانی از روی کتاب، روضه خوان روستایشان بود و شیرینسخنیاش را خرج ارباب ارواحنافداه میکرد❤️🩹
کمی که بزرگتر شد، انقلاب شد. آن موقع شانزده ساله بود، همان زمانی که تعقیب و گریز شدیدی بین او و نیروهای ساواک درگرفته بود، چون تحمل نکرده بود تصویر فرعون زمانه روی دیوار باشد، بتشکنی امام باعث شده بود که او منش و سلوکش هم بسان نامش، موسی شود🍃✨
جنگ شد. سیدموسی نوزده ساله بود. بعد از سربازی به نیروی هوایی ارتش رفت و بارِ یک عمر زندگی را یکساله بست...🪴
چنین روزی در خرداد سال ۶٠ بود که با اصابت ترکش خمپاره آسمانی شد.
حالا سید موسی بود و گلزار شهر اشکنان که نورافشانی آیینه شهیدش، شهر را گرما میبخشید🕊
شهید_سیدموسی_پریشی. #همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
9.77M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سلام بر ابراهیم🏴🇮🇷🌹
شهید_جمهور🇮🇷🏴🌹
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
11.88M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
امام یک شخصیت بود به معنای واقعی کلمه با تقوا...
سالگرد_ارتحال تسلیت 🇮🇷 🏴 #همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💠امام روح الله:
گاهی علم توحید انسان را به جهنم می فرستد
گاهی علم عرفان انسان را به جهنم می فرستد
گاهی علم فقه انسان را به جهنم می فرستد
گاهی علم اخلاق انسان را به جهنم می فرستد
با علم درست نمی شود
تزکیه می خواهد...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
🌷🌸🌷🌸
◽️حجة الاسلام کاظمی(هم رزم شهید حاج قاسم) می فرمایند:
♦️من یک روز از حاج قاسم درباره علت اینکه علاوه بر احترام نظامی ، دستش را بر روی قلبش گذاشته بود سوال کردم،
🌹سردار گفتند:
من آن روز احساس کردم که ولیّ من، نگران و مضطرب است،
من دستم را روی سینه ام گذاشتم و به #مولایم فهماندم که:
جانِ حاج قاسم و قلب و وجود حاج قاسم فدای رهبرم،
بعد از آن احساس کردم که ایشان بشاش شدند و اضطراب بر طرف شد...
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
این فرهنگ ناجی است..!
🌸سردار شهید حاج قاسم:
روزی من در روز پاسدار یکسال قبل از #شهادت او (یوسف الهی)در اجتماعی که پاسدارها بودند گفتند که من #پاسدار_نمونه رو بنا به توصیه برادری انجام بدهم.
بالای سن آمدم، آنجا شروع کردم به صحبت کردن در بحث پاسدار نمونه او هم آن آخر جمعیت نشسته بود،
یک چفیه سفید دور سرش بسته بود، دستش زیر چانهاش بود.
این چهره توی چشمان من به یادگار جامانده است.
وقتی رسیدم به اسم او و گفتم فلانی(پاسدار نمونه است)
من دیدم،
احساس کردم انگار زمین بازشده و او در زمین فرومیرود!
آنقدر گریست،
زیر بازوهایش را گرفتند آوردند به سمت من، وقتی این شی(هدیه) را از دست من گرفت با چشم پر از اشک تو چشم من نگاه کرد و گفت:
به من ظلم کردی!
شهید حاج قاسم:
این فرهنگ ناجی است.
۱۳۹۵/۲/۱۴
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✔️ویژگیهای رئیس جمهور شهید در قالب یک کار هنرمندانه!!👌👌
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
10.4M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ولیجوریکهحاجمهدیروضهمیخونه>>>>
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
همراه شهدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_شصتُ_یک فروردین به چشم بر هم زدنی میگذرد. امر
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_شصتُ_دو
امروز رفتم و با هرکس که احساس میکردم حقی به گردنم دارد، خداحافظی کردم؛ اتاق به اتاق. نوبت رسید به سیدنصرتالله. در اتاق را نیمهباز نگه داشتم؛ صورتم را گذاشتم روی چارچوبِ سردِ در؛ نیمنگاهی به سیدنصرتالله انداختم و آرام سلام کردم. جواب سلامم را داد. گفت چرا نمیآیی توی اتاق؟! گفتم آمدهام حلالیت بطلبم و بروم. خداحافظی که کردم، انگار که جا خورده باشد، گفت کجا؟! ادای حاجیهای جبهه را درآوردم و گفتم:«بالاخره بابی باز شده که ما هم در رکاب بزرگان امتحانی پس بدهیم!» این شوخیجدیها انگار کارساز نبود؛ گفت تو جوانی، کجا میخواهی بروی! مگر من میگذارم بروی؟ کار در سوریه سخت است، تجربه میخواهد!
تا موتورش گرمِ این حرفها نشده، پریدم و در آغوش گرفتمش. قلبم تند میزد. دستهایم را محکم دورش قفل کردم و گفتم سید تو را به فاطمه زهرا منعم نکن! با این شدت و حدتی که گفته بود نمیگذارم بروی، حالم را گرفته بود! نگران بودم که با حاجحمید صحبت کند. گفتم حاجحمید قبول کرده؛ سید! اگر میدانستم که میخواهی منعم کنی، نمیآمدم حلالیت بگیرم و خداحافظی کنم!
سید نشست روی زمین، دستهایم را بوسید، بعد هم بلند شد و بوسه زد به صورتم؛ بوسههای رضایت. شرمسار مهرش شدم... منی که چمدانم را بستهام، هر پالس که مانعم شود، برایم ناگوار است! توی لیست خداحافظی، میرسم به حاجرضا. او هم اصرار میکرد که بروم سمنان و مامان و بابا را ببینم و نامزدم را هم! هرچه خودم را به نشنیدن زدم، افاقه نکرد. سر آخر گفتم حاجرضا، بروم، پابند میشوم.
گفت خب لااقل برو به نامزدت سری بزن. کارها را سر و سامان دادم؛ سه چهار ساعت بعد رفتم به مقصدِ دیدار فاطمه....
۶۲
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#همراه_شهدا