📆 #روز_شمار_شهدایی
🔆امروز #چهارشنبه ۴ خرداد ۱۴۰۱ مصادف با ۲۳ شوال
📿ذکر روز چهارشنبه : یا حَیُ یا قَیوم
✅ذکر روز چهار شنبه موجب عزت دائمی می شود.
روز مقاومت و پایداری ، روز دزفول
💐شادی ارواح طیبه شهدا صلوات
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ هدیه به روح مطهر شهید سپهبد حاج قاسم سلیمانی و روح مطهر همه شهداء "صلوات"
👤 شیخ مرتضی
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
🥀خاطرهای تکان دهنده از یکی از اعضای تفحص شهدا
✨ دو شهید با پلاکهای ۵۵۵ و ۵۵۶ ...
🔹طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
🔹لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت.
🔹معلوم بود که شهيدِ درازکش مجروح بوده است.
🔹خوب، پلاک داشتند، پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.۵۵۵ و ۵۵۶. فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند.
🔹معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر.
🔹دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
🔹شهید سید ابراهیم اسماعیلزاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر تنگه بابلسر...
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
همراه شهدا🇮🇷
#به_وقت_کتاب_یادت_باشد از زبان همسر شهید حمید سیاهکالی قسم
#به_وقت_کتاب_یادت_باشد
از زبان همسر شهید حمید سیاهکالی
قسمت 7
بااینکه قبلابه این موضوع فکرکرده بودم ولی الان اصلاآمادگی نداشتم،آن هم چندماه بعدازاینکه به بهانه درس ودانشگاه به حمیدجواب ردداده بودم.
گویاعمه باچشم به مادرم اشاره کرده بودکه بروندآشپزخانه،
آن جاگفته بود:"ماکه اومدیم دیدن داداش،حمیدکه هست،فرزانه هم که هست،بهترین فرصته که این دوتابدون هیاهوباهم حرف بزنن،الان هرچی هم که بشه بین خودمونه،داستانی هم پیش نمیادکه چی شدچی نشد،ولی به اسم خواستگاری بخوایم بیایم نمیشه،اولافرزانه نمیذاره،دومایه وقت جورنشه کلی مکافات میشه،جلوی حرف مردم رونمیشه گرفت،توی دروهمسایه وفامیل هزارجورحرف میبافن".
تاشنیدم که قراراست بدون هیچ مقدمه وخبرقبلی باحمیدآقاصحبت کنم همان جاگریه ام گرفت،آبجی که بادیدن حال وروزم بدترازمن هول کرده بودگفت:"شوخی کردم توروخداگریه نکن،ناراحت نباش هیچی نیست!"،بعدهم وقتی دیداوضاع ناجوراست ازاتاق زدبیرون.
دلم مثل سیروسرکه می جوشید،دست خودم نبود،روسری ام راآزادترکردم تاراحت ترنفس بکشم،زمانی نگذشت که مادرم داخل اتاق آمد،مشخص بودخودش هم استرس دارد،گفت:"دخترم اجازه بده حمیدبیادباهم حرف بزنین،حرف زدن که اشکال نداره،بیش ترآشنامیشین،درنهایت بازهرچی خودت بگی همون میشه
"؛شبیه برق گرفته هاشده بودم،اشکم درآمده بود،خیلی محکم گفتم:"نه!اصلا!من که قصدازدواج ندارم،تازه دانشگاه قبول شدم می خوام درس بخونم".
هنوزمادرم ازچارچوب دربیرون نرفته بودکه پدرم عصازنان وارداتاق شدوگفت:"من نه میگم صحبت کنید،نه میگم حرف نزنید،هرچیزی که نظرخودت باشه،میخوای باحمیدحرف بزنی یانه؟!"،مات ومبهوت مانده بودم،
گفتم:"نه من برای ازدواج تصمیمی ندارم،باکسی هم حرف نمیزنم،حالاحمیدآقاباشه یاهرکس دیگه".
باآمدن ننه ورق برگشت،ننه رانمی توانستم دست خالی ردکنم،گفت:"تونمی خوای به حرف من وپدرمادرت گوش بدی؟باحمیدصحبت کن خوشت نیومدبگونه،هیچ کس نبایدروی حرف من حرف بزنه!دوتاجوون می خوان باهم صحبت کنن سنگای خودشون رووابکنن،حالاکه بحثش پیش اومده چنددقیقه صحبت کنیدتکلیف روشن بشه".
حرف ننه بین خانواده ماحرف آخربود،همه ازاوحساب می بردیم ،کاری بودکه شده بود،قبول کردم واین طورشدکه مااولین بارصحبت کردیم.
صدای حمیدراازپشت درشنیدم که آرام به عمه گفت:"آخه چرااین طوری؟!مانه دسته گل گرفتیم نه شیرینی آوردیم"،عمه هم گفت:"خداوکیلی موندم توی کارشما،حالاکه ماعروس روراضی کردیم دامادنازمیکنه!".
درذهنم صحنه های خواستگاری گل های آن چنانی وقرارهای رسمی مرورمیشد،ولی الان بدون اینکه روحم ازاین ماجراخبرداشته باشدهمه چیزخیلی ساده داشت پیش میرفت!گاهی ساده بودن قشنگ است!
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دیشب
نابلس
کرانه مسلح باختری
مبارزه مسلحانه جوانان فلسطینی با تروریستهای صهیونیست
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
غیث رفیق یامین ۱۶ سالش بود
دیشب تروریستهای کودک کش
اسقاطیلی به سرش شلیک کردن
#حقیقت_اسرائیل
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
همراه شهدا🇮🇷
غیث رفیق یامین ۱۶ سالش بود دیشب تروریستهای کودک کش اسقاطیلی به سرش شلیک کردن #حقیقت_اسرائیل h
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🔻 انگشتر سردار سلیمانی به عنوان میراث دفاع مقدس ثبت شده است
🔹️ قائممقام وزیر میراثفرهنگی، گردشگری و صنایعدستی:تاکنون فهرست بلندی از میراث ملموس و ناملموس دفاع مقدس از جمله انگشتر شهید حاج قاسم سلیمانی و یادمان دهلاویه سردار مصطفی چمران را ثبت کردیم.
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
تشییع پیکر شهدای سانحه سقوط هواپیمای آموزشی
🔹پیکر شهیدان سرگرد «قاسم زمانی» و ستوان یکم «محمدجواد بای» خلبان و کمک خلبان امروز با حضور مسئولان نظامی و مردم شهیدپرور اصفهان در منطقه پایگاه هشتم شکاری اصفهان تشییع شد.
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
همراه شهدا🇮🇷
تشییع پیکر شهدای سانحه سقوط هواپیمای آموزشی 🔹پیکر شهیدان سرگرد «قاسم زمانی» و ستوان یکم «محمدجواد ب
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خوشبختی یعنی:
دوستانی داشته باشی
که تا بهشت همراه تو باشند
#رفاقت_تا_بهشت
#شهید_حسین_سماواتی
#شهید_حسن_ترک
#شهید_محمد_ترکمان
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
«مریم کاظمزاده» عکاس دفاع مقدس درگذشت
🔹«مریم کاظمزاده» عکاس سالهای انقلاب و جنگ تحمیلی در ۶۵ سالگی درگذشت.
🔹او اولین عکاس زن جنگ بود که مهر سال ۵۹ به مناطق جنگی رفت و خاطرات بسیاری از حضور رزمندگان و فرماندهان در مناطق جنگی ثبت کرد.
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهادت شوخی نیست!
قلبت را بو میکنند؛
بوی دنیا دهد رهایت میکنند💔
#شهید_صیاد_خدایی
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
زِندِگےیَعنےسَلامِسادهایسَمتِشُمآ
حَضرَتِسُلطآن؛مآرابآجَوابےجآنبِده..!
#چهارشنبہ_هاے_امام_رضایے
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
🥀خاطرهای تکان دهنده از یکی از اعضای تفحص شهدا
✨ دو شهید با پلاکهای ۵۵۵ و ۵۵۶ ...
🔹طی عملیات تفحص، در منطقه چیلات، پیکر دو شهید پیدا شد... یکی از این شهدا نشسته بود و با لباس و تجهیزات کامل به دیوار تکیه داده بود.
🔹لباس زمستانی هم تنش بود و سر شهید دیگری را كه لای پتو پیچیده شده بود را بر دامن داشت.
🔹معلوم بود که شهيدِ درازکش مجروح بوده است.
🔹خوب، پلاک داشتند، پلاکها را دیدیم که بصورت پشت سر هم است.۵۵۵ و ۵۵۶. فهمیدیم که آنها با هم پلاک گرفتهاند.
🔹معمولا اینها که با هم خیلی رفیق بودند، با هم میرفتند پلاک میگرفتند. اسامی را مراجعه کردیم در کامپیوتر.
🔹دیدیم که آن شهیدی که نشسته است، پدر است و آن شهیدی که درازکش است، پسر است... پدری سر پسر را به دامن گرفته است...
🔹شهید سید ابراهیم اسماعیلزاده موسوی پدر و سید حسین اسماعیل زاده پسر است اهل روستای باقر
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49
همراه شهدا🇮🇷
#به_وقت_کتاب_یادت_باشد از زبان همسر شهید حمید سیاهکالی قسمت 7 بااینکه قبلابه این موضوع فکرکرده بود
قسمت 8
#به_وقت_کتاب_یادت_باشد
از زبان همسر شهید حمید سیاهکالی
حمیدی که به خواستگاری من آمده بودهمان پسرشلوغ کاری بودکه پدرم اسم اووبرادردوقلویش راپیشنهادداده بود.همان پسرعمه ای که باسعیدآقاهمیشه لباس یکسان میپوشید؛بیشترهم شلوارآبی بالباس برزیلی بلندباشماره های قرمز!موهایش راهم ازته میزد؛یک پسربچه ی کچل فوق العاده شلوغ وبی نهایت مهربان که ازبچگی هوای من راداشت.نمیگذاشت باپسرهاقاطی بشوم.دعواکه میشدطرف من رامیگرفت،مکبرمسجدبودوباپدرش همیشه به پایگاه بسیج محل میرفت.اینهاچیزی بودکه ازحمیدمیدانستم.
زیرآینه روبه روی پنجره ای که دیدش به حیاط خلوت بودنشستم.حمیدهم کناردربه دیوارتکیه داد.هنوزشروع به صحبت نکرده بودیم که مادرم خواست درراببنددتاراحت صحبت کنیم.جلوی درراگرفتم وگفتم:"ماحرف خاصی نداریم.دوتانامحرم که داخل اتاق دررونمیبندن!"
سرتاپای حمیدراوراندارکردم.شلوارطوسی وپیراهن معمولی؛آن هم طوسی رنگ که روی شلوارانداخته بود.بعدامتوجه شدم که تازه ازماموریت برگشته بود،برای همین محاسنش بلندبود.چهره اش زیادمشخص نبودبه جزچشمهایش که ازآنهانجابت میبارید.
مانده بودیم کداممان بایدشروع کند.نمکدان کنارظرف میوه به دادحمیدرسیده بود؛ازاین دست به آن دست بانمکدان بازی میکرد.من هم سرم پایین بودوچشم دوخته بودم به گره های فرش شش متری صورتی رنگی که وسط اتاق پهن بود؛خون به مغزم نمیرسید.چنددقیقه ای سکوت فضای اتاق راگرفته بودتااینکه حمیداولین سوال راپرسید:"معیارشمابرای ازدواج چیه؟"
به این سوال قبلاخیلی فکرکرده بودم،ولی آن لحظه واقعاجاخوردم.چیزی به ذهنم خطورنمیکرد.گفتم:"دوست دارم همسرم مقیدباشه ونسبت به دین حساسیت نشون بده.مانون شب نداشته باشیم بهترازاینه که خمس وزکاتمون بمونه."
گفت:"این که خیلی خوبه.من هم دوست دارم رعایت کنیم."بعدپرسید:"شماباشغل من مشکل نداری؟!من نظامیم،ممکنه بعضی روزهاماموریت داشته باشم،شبهاافسرنگهبان بایستم،بعضی شبهاممکنه تنهابمونید."جواب دادم:"باشغل شماهیچ مشکلی ندارم.خودم بچه پاسدارم.میدونم شرایط زندگی یه آدم نظامی چه شکلیه.اتفاقامن شغل شماروخیلی هم دوست دارم."
بعدگفت:"حتماازحقوقم خبردارین.دوست ندارم بعداسراین چیزهابه مشکل بخوریم.ازحقوق ماچیززیادی درنمیاد."گفتم:"برای من این چیزهامهم نیست.من باهمین حقوق بزرگ شدم.فکرکنم بتونم باکم وزیادزندگی بسازم."
همان جایادخاطره ای ازشهیدهمت افتادم وادامه دادم:"من حاضرم حتی توی خونه ای باشم که دیوارکاه گلی داشته باشه،دیوارهاروملافه بزنیم،ولی زندگی خوب ومعنوی ای داشته باشیم"؛حمیدخندیدوگفت:"بااین حال حقوقموبهتون میگم تاشمابازفکراتون روبکنین؛ماهی ششصدوپنجاه هزارتومن چیزیه که دست مارومیگیره."
زیادبرایم مهم نبود.فقط برای اینکه جوصحبتهایمان ازاین حالت جدی ورسمی خارج بشود،پرسیدم:"اون وقت چه قدرپس اندازدارین؟"گفت:"چیززیادی نیست،حدودشش میلیون تومن."پرسیدم:"شماباشش میلیون تومن میخوای زن بگیری؟!"
درحالی که میخندید،سرش راپایین انداخت وگفت:"باتوکل به خداهمه چی جورمیشه."بعدادامه داد:"بعضی شبهاهییت میرم،امکان داره دیربیام."گفتم:"اشکال نداره،هییت رومیتونین برین،ولی شب هرجاهستین برگردین خونه؛حتی شده نصفه شب."
قبل ازشروع صحبتمان اصلافکرنمیکردم موضوع این همه جدی پیش برود.هرچیزی که حمیدمیگفت موردتاییدمن بودوهرچیزی که من میگفتم حمیدتاییدمیکرد.پیش خودم گفتم:"این طوری که نمیشه،بایدیه ایرادی بگیرم حمیدبره.بااین وضع که داره پیش میره بایددستی دستی دنبال لباس عروس باشم!"
به ذهنم خطورکردازلباس پوشیدنش ایرادبگیرم،ولی چیزی برای گفتن نداشتم.تاخواستم خرده بگیرم،ته دلم گفتم:"خب فرزانه!توکه همین مدلی دوست داری."نگاهم به موهایش افتادکه به یک طرف شانه کرده بود،خواستم ایرادبگیرم،ولی بازدلم راضی نشد،چون خودم راخوب میشناختم؛این سادگیهابرایم دوست داشتنی بود.
وقتی ازحمیدنتوانستم موردی به عنوان بهانه پیداکنم،سراغ خودم رفتم.سعی کردم ازخودم یک غول بی شاخ ودم درست کنم که حمیدکلاازخواستگاری من پشیمان شود،برای همین گفتم...
🍃🍃🍃
https://eitaa.com/joinchat/1311441077Ceaf49a4d49