یکی از دوستانش می گفت: درگیری لحظه به لحظه شدیدتر میشد. دشمن منطقه را زیر آتش گرفته بود.
یکی از بچهها تیر خورده بود و افتاده بود بین ما و دشمن.
زنده بود ولی سخت میشد او را از آن معرکه عقب بکشیم.
امیر آرام و قرار نداشت.
میخواست هرطور شده او را بیاورد عقب.
گوشش به حرفهای ما بدهکار نبود.
میگفت: محمد دو تا بچه داره. باید بیارمش عقب.
با رجز یا حیدر، یا حیدر رفت توی دل آتش و هم رزممان را با خودش آورد عقب
اما تیر قناسه یکی از گوشهایش را زخمی کرد.
خون شره میکرد روی گردنش.
امیر بیتوجه به خونریزی، چفیهاش را محکم روی گوشش بست و دوباره برگشت به صحنه درگیری.
راوی: مادر شهید 💚
#شهید_امیر_لطفی 🕊🌱
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada
💥 امیر خیلییی بامعـــــرفت بود..
جلوی درب مسجد ایستاده بودیم، یه چرخی هم که بارش میوه ی طالبی بود جلو مسجد داشت میفروخت، یه آقایی که داشت سوا میکرد یه طالبی از دستش افتاد و له شد.
بدون اینکه فروشنده ببینه گذاشت رو چرخ و بقیه رو خرید و رفت، امیر که این صحنه رو دید رفت جلو همون طالبی له شده رو خرید، اون طالبی رو خرید بدون اینکه فروشنده متوجه بشه.
🌷شهیدیکه هر روز صبح
پای مادرش را میبوسید...
#شهید_امیر_لطفی 🕊
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada