همراه شهدا🇮🇷
📗 ادامه کتابِ 《 راستي دردهایم کو ؟ 》 #قسمت_صدوسیُ_دو امروز در روستای خلصه دو عملیات انتحار
📗 ادامه کتابِ
《 راستي دردهایم کو ؟ 》
#قسمت_صدوسیُ_سه
خودم برایشان غذا میبرم. نشستهاند و با دست غذا میخورند. مینشینم کنارشان و آستین بالا میزنم و من هم با دست مشغول میشوم! یکی از بچهها که مرا میبیند، تعجب میکند. میگویم اینطوری غذا خوردن کمی سخت است اما صمیمیت بین ما و نیروها را بیشتر میکند. سبک زندگی یک فرمانده یا مربی مهم است. مربیها الگو قرار میگیرند... بچهها به کنایه میگفتند آنقدر که تو به فکر نیروهایت هستی، مادر به فکر بچههایش نیست!
سیر که میبینمشان میروم و در خانههای قراصی گشتی میزنم. توی یکی از خانهها دراز میکشم و غرق میشوم در خیالاتم. چشمهایم را که باز میکنم، میفهمم که دوساعتی است، خواب مرا با خودش برده! دو سه روزی میشد که به خاطر شرایط بد منطقه، چشم روی هم نگذاشته بودیم. بچهها نگرانم شده بودند که چرا جوابشان را پشت بیسیم ندادهام. رحیم تعجب کرده بود که چطور با خیال راحت توی آن خانه خالی، خوابیده بودم؛ خانهای که هر لحظه ممکن بود تکفیریها ویرانش کنند...
....
۱۳۳
#ادامه_دارد
#یادشهداباصلوات
📔#راستی_دردهایم_کو
#همراه_شهدا