همراه شهدا🇮🇷
بارها دیده بودم چه طور کنار سنگ می نشیند و با پسرش بلند بلند صحبت می کند..و موقع رفتن می گوید: "فرید
🔻هر روز هفته را هم که برای رفتن انتخاب کنی ، می بینی اش ... سرما ، گرما ، باد و باران برای پیرزن فرقی ندارد. همیشه گل های توی گل دان کنار مقبره ، #تازه ست.
🔻از دور با نگاه ش دنبال م می کرد ... نزدیک که شدم، گفت: مادر زیارت بودی؟ گفتم بله مادرجان .. خندید و آغوش گشود... دخترم! از گریه زیاد سوی چشم هام کم شده نمی دونم کی هستی .. قبلا این جا اومدی؟
و شروع کرد به درد دل کردن از پاره ی جان ش که یک روز آمده بود و گفته بود : "مادرم ! امام فرمان #جهاد داده، باید بروم .."
می گفت فکر کردم شوخی می کنه و نمی خواستم باور کنم؛ اما فریدم #رفتنی بود..
بعد هم از همه سختی ها و مریضی های بعد رفتن پسرش و این که جای خالی اش با مادر چه کرد، گفت.
همان طور که صحبت می کرد چشم هام به گردن بندش افتاد که از کنار روسری اش زده بود بیرون؛ روی پلاک، عکس #شهیدش بود..
🔻بارها دیده بودم چه طور کنار سنگ می نشیند و با پسرش بلند بلند صحبت می کند..و موقع رفتن می گوید "فرید جان ببخش.. اذون گفتن ، تو که می دونی هیچی نمی تونه من و ازت جدا کنه ، ولی وقت نمازه.. "
🔻در حالی که صداش از خوش حالی می لرزید گفت: مادر می دونی خدا همچین شبی فریدم رو بهم داد و چه شبی بود ... وقتی این ها را تعریف می کرد، چشم هاش از خوش حالی برق می زد ... مطمئن می شدی پسرش هنوز نفس می کشد ... و البته که آن ها از ما حی ترند.
با شوهر و دخترش آمده بودند برای جگرگوشه اش تولد بگیرند ... با گل و شیرینی و میوه ...
گفتم مادر دعا کن شرمنده تون نشیم ... پیشانی ام را بوسید و گفت: باز هم پیش ما بیا ..
#شهید_فرید_برقی
#گلزار_شهدا_تنکابن
#شهید_دفاع_مقدس
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada