#از_گمنامی_نترس
از اینکه #اسم و #رسمی نداری
از کارهای کرده ات به نام دیگری
از تنهایی ات در عین #شلوغی_ها
غمگین مباش که #گمنامی
" اولین گام برای #رسیدن است "
#همراه_شهدا 🏴
@Hamrahe_Shohada
گله ی شهید :
چرا من را از شهید گمنام بودن در آوردید؟!
تا گمنام بودیم حضرت زهرا س هر شب به ما سر می زد اما حالا دیگر.....
پیرمردی جلو آمد. او را می شناختم. پدر شهید بود. همان که ابراهیم پسرش را از بالای ارتفاع آورده بود.
سلام کردیم و جواب داد. همه ساکت بودند. انگار می خواهد چیزی بگوید اما!
لحظاتی بعد سکوتش را شکست. آقا ابراهیم ممنونم. زحمت کشیدی، اما پسرم!
پیرمرد مکثی کرد و گفت: پسرم از دست شما ناراحت است!!
لبخند از چهره همیشه خندان ابراهیم رفت. چشمانش گرد شده بود از تعجب!
بغض گلوی پیرمرد را گرفته بود. چشمانش خیس از اشک بود. صدایش هم لرزان و خسته:
دیشب پسرم را در خواب دیدم. می گفت: در مدتی که ما گمنام و بی نشان بر خاک جبهه افتاده بودیم، هر شب مادر سادات حضرت زهرا علیه السلام به ما سر می زد.
اما حالا! دیگر چنین خبری برای ما نیست. می گویند: شهدای گمنام مهمانان ویژه حضرت زهرا علیه السلام هستند. پیرمرد دیگر ادامه نداد. سکوت جمع ما را گرفته بود. به ابراهیم هادی نگاه کردم.
دانه های درشت اشک چشمانش غلط می خورد و پایین می آمد.
می توانستم فکرش را بخوانم.
ابراهیم هادی گمشده اش را پیدا کرده بود؛ #گمنامی
📚۷۲ روایت از شهدای گمنام و جاوید الاثر
#همراه_شهدا
@Hamrahe_Shohada