حنیفا
او بود که برداشت چو کاهی در ِخیبر؛ او بود که آورد به قاموس فتی را...
قربان ِسرکوی حبیبی که به بویی؛
دیوانهی خود کرده تمام ِعقلا را...
حنیفا
قربان ِسرکوی حبیبی که به بویی؛ دیوانهی خود کرده تمام ِعقلا را...
قربان ِنگاری که او زودتر از ما؛
جبرئیل خریده است به جان درد و بلا را...