اتفاق عجیب در بیمارستان🌱
چند وقتی بود در بخش مراقبت های ویژه یک بیمارستان معروف ، بیماران یک تخت بخصوص در حدود ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه جان می سپردند و این موضوع ربطی به نوع بیماری و شدت وضعف مرض آنان نداشت.
این مسئله باعث شگفتی پزشکان آن بخش شده بود به طوری که بعضی آن را با مسائل ماورای طبیعی و بعضی دیگر با خرافات و ارواح و اجنه و موارد دیگر در ارتباط می دانستند.کسی قادر به حل این مسئله نبود که چرا بیمار آن تخت درست در ساعت ۱۱ صبح روزهای یکشنبه می میرد.به همین دلیل گروهی از پزشکان متخصص بین المللی برای بررسی موضوع تشکیل جلسه دادند و پس از ساعت ها بحث و تبادل نظر بالاخره تصمیم بر این شد که در اولین یکشنبه ماه ، چند دقیقه قبل از ساعت ۱۱ در محل مذکور برای مشاهده این پدیده عجیب و غریب حاضر شوند.
در محل و ساعت موعود ، بعضی صلیب کوچکی در دست گرفته و در حال دعا بودند، بعضی دوربین فیلمبرداری با خود آورده و ...
دو دقیقه به ساعت ۱۱ مانده بود که « پوکی جانسون » نظافتچی پاره وقت روزهای یکشنبه وارد اتاق شد. دوشاخه برق دستگاه حفظ حیات ( Life support system ) را از پریز برق درآورد و دوشاخه جاروبرقی خود را به پریز زد و مشغول کار شد ..!!
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
🌱🌱🌱
آری از پشت کوه آمده ام ...!
چه میدانستم اينور کوه بايد برای ثروت، حرام خورد... برای عشق، خيانت کرد... برای خوب ديده شدن، ديگری را بد نشان داد... و برای به عرش رسيدن، بايد ديگری را به فرش کشاند...!
🤍🌼
وقتی هم با تمام سادگی دليلش را میپرسم ، میگويند : از پشت کوه آمدهای ...! ترجيح میدهم به پشت کوه برگردم و تنها دغدغهام سالم بازگرداندن گوسفندان از دست گرگها باشد تا اينکه اينورِ کوه باشم و گرگوار ، انسانیت را بدَرَم ...!
#محمد_بهمن_بيگی
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
«🤍🌼»
تا خدا نخواهد برگ درخت هم از شاخه جدا نخواهد شد • • •🌱
@Harf_Akhaar
⟨⟨🤍🌼⟩⟩
گذشته هایت راببخش...
زیرا آنان همچون کفش های
کودکیت نه تنهابرایت کوچکند
بلکه تو را از برداشتن
گام های بزرگ بازمیدارند...🌱
@Harf_Akhaar
🤍🌼وقتی میشود دقایق
عمرت را با آدم های خوب بگذرانی ؛
چرا باید لحظه هایت را صرف آدم هایی کنی
که با دل های کوچک شان مدام درگیر حسادت ها
و کینه ورزی های بچه گانه اند !
یا مدام برای نبودنت ، برای خط زدنت تلاش میکنند...🌱
#زیگموند_فروید
@Harf_Akhaar
تلنگر🌱🌱🌱:)
پدر و پسری داشتند در کوه قدم میزدند که ناگهان پای پسر به سنگی گیر کرد
به زمین افتاد و داد کشید : آی ی ی ی!
صدایی از دور دست آمد : آی ی ی ی!
پسرک با کنجکاوی فریاد زد : کی هستی؟
پاسخ شنید : کی هستی؟
پسرک خشمگین شد و فریاد زد : ترسو!
باز پاسخ شنید : ترسو!
پسرک با تعجب از پدرش پرسید : چه خبر است؟
پدر لبخندی زد و گفت : پسرم خوب توجه کن….
و بعد با صدای بلند فریاد زد : تو یک قهرمان هستی!
صدا پاسخ داد : تو یک قهرمان هستی!
پسرک باز بیشتر تعجب کرد.
پدرش توضیح داد : راستش داستان این صدا از این قرار است که
مردم میگویند که این انعکاس کوه است ولی این در حقیقت انعکاس زندگی است.
هر چیزی که بگویی یا انجام دهی ، زندگی عینا به تو جواب میدهد
اگر عشق را بخواهی، عشق بیشتری در قلب بوجود می آید
و اگر به دنبال موفقیت باشی، آن را حتما بدست خواهی آورد.
هر چیزی را که بخواهی ، زندگی همان را به تو خواهد داد!
🤍🌼
@Harf_Akhaar
چیزایی كه در شأن تو نیست رو به اسم صبر و فداکاری تحمل نکن
تو قرار نیست فدا بشی
شکوهت رو حفظ کن...🤍🌼
@Harf_Akhaar
من آنقدر ساده ام :))
که وقتی میدونم یکی داره بهم دروغ میگه از این میترسم مبادا طرف بفهمه من متوجه دروغاش هستم
و جلوی من خجالت زده بشه...
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
کتکخوردن عالم بزرگ از همسر:)))
مرحوم کاشف الغطاء از بزرگترین فقیهان عالَم تشیّع بود. اصحاب خاصّش فهمیدند که این مرد بزرگ الهى، گاهى همسرش حسابى او را کتک میزند. یک روز چهار پنج نفر خدمتش آمدند و گفتند: آقا آیا همسر شما گاهى شما را میزند؟! فرمود: بله، عرب است، قدرتمند هم هست، گاهى که عصبانى میشود، حسابى مرا میزند. من هم زورم به او نمیرسد. گفتند: او را طلاق بدهید. گفت: نمیدهم. گفتند: اجازه بدهید ما زنهایمان را بفرستیم، ادبش کنند. گفت: این کار را هم اجازه نمیدهم. گفتند: چرا؟ فرمود: این زن در این خانه براى من از اعظم نعمتهاى خداست، چون وقتى بیرون میآیم و در صحن امیرالمومنین علیهالسلام میایستم و تمام صحن، پشت سر من نماز میخوانند، مردم در برابر من تعظیم میکنند، گاهى در برابر این مقاماتى که خدا به من داده، یک ذرّه هوا مرا برمیدارد، (کمی مغرور میشوم) همان وقت میآیم در خانه، کتک میخورم، هوایم بیرون میرود. این چوب الهى است، این باید باشد.
🤍🌼
⟨⟨کتابنفس
انصاریان،ص ۳۲۸⟩⟩
@Harf_Akhaar
حال دنيا را چو پرسيدم من از فرزانه ای؟
گفت: يا آب است؛ يا خاک است يا پروانه ای!🤍🌼
گفتمش احوال عمرم را بگو؛ اين عمر چيست؟
گفت يا برق است؛ يا باد است؛ يا افسانه ای!🤍🌼
گفتمش اينها که ميبينی؛ چرا دل بسته اند؟
گفت يا خوابند؛ يا مستند؛ يا ديوانه
ای!🤍🌼
گفتمش احوال جانم را پس از مردن بگو؟
گفت يا باغ است؛ يا نار است؛ يا ويرانه
ای!🤍🌼
#ابوسعید_ابوالخير
@Harf_Akhaar
••🌱••
#داستانک
گاو چرانی وارد شهر شد و برای نوشیدن چیزی ، کنار یک مهمانخانه ایستاد بدبختانه ، کسانی که در آن شهر زندگی میکردند عادت بدی داشتند که سر به سر غریبهها میگذاشتند
وقتی او نوشیدنیاش را تمام کرد ، متوجه شد که اسبش دزدیده شده استاو به کافه برگشت و ماهرانه اسلحه اش را در آورد و سمت بالا گرفت و بالای سرش گرفت بدون هیچ نگاهی به سقف یه گلوله شلیک کرد او با تعجب و خیلی مقتدرانه فریاد زد کدام یک از شما آدمهای بد اسب منو دزدیده؟!؟! کسی پاسخی نداد بسیار خوب من یک نوشیدنی دیگه میخورم ، و تا وقتی آن را تمام میکنم اسبم برنگردد کاری را که در تگزاس انجام دادم انجام میدهم ! و دوست ندارم آن کاری رو که در تگزاس انجام دادم رو انجام بدم! بعضی از افراد خودشون جمع و جور کردن . آن مرد بر طبق حرفش ، قهوه ی دیگری نوشید، بیرون رفت و اسبش به سرجایش برگشته بود اسبش رو زین کرد و به سمت خارج از شهر رفت کافه چی به آرامی از کافه بیرون آمد و پرسید هی رفیق قبل از اینکه بری بگو ، در تگزاس چه اتفاقی افتاد ؟ گاوچران برگشت و گفت : مجبور شدم پیاده برم خونه.
@Harf_Akhaar
15.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پناهـــــــم خـــداست😍
گریه ی ازرائیل😳🧐
🌼🌼🌼
@Harf_Akhaar