eitaa logo
حرف آخر • حکایت و پند •
76.7هزار دنبال‌کننده
6هزار عکس
2.5هزار ویدیو
0 فایل
تابع قوانین جمهوری اسلامی ایران 🇮🇷 -سخنان پر مفهوم بزرگان ایران و جهان -حکایت های جالب و آموزنده تعرفه تبلیغات 👇 https://eitaa.com/joinchat/1314784094C8c098d28af
مشاهده در ایتا
دانلود
کوه با نخستین سنگ ها آغاز میشود و انسان با نخستین درد در من زندانی ستمگری بود که به آواز زنجیرش خو نمیکرد.. @Harf_Akhaar
انشایم که تمام شد معلم با خط کش چوبی اش زد پشت دستم و گفت : جمله هایت زیباست. گفتم اجازه آقا پس چرا میزنید؟ پوزخند تلخی زد و گفت: میزنم تا همیشه یادت بماند خوب نوشتن و زیبا فکر کردن در این‌دنیا تاوان دارد.... ✍ @Harf_Akhaar
با کلمه‌ی «سرنوشت» موافق نیستم. پس اجازه بدهید این کلمه‌ی واقعاً بی‌معنی را به «سرگذشت» تبدیل کنیم. @Harf_Akhaar
‏مایوس نباش ‏من امیدم را در یاس یافتم ‏مهتابم را در شب ‏عشقم را در سال بد یافتم ‏وهنگامی که داشتم ‏خاکستر میشدم ‏گر گرفتم. ‏ @Harf_Akhaar
کاش یکی مثل شاملو اینجوری قلب آدمو لمس کنه: قلب من به این امید می‌تپد که تو هستی تویی وجود دارد که من می‌توانم آن را ببینم او را ببوسم او را در آغوش خود بفشارم و او را احساس کنم ♥️ @Harf_Akhaar
لازم نیست یکدیگر را تحمل کنیم... کافی‌ست همدیگر را قضاوت نکنیم... لازم نیست برای شاد کردن یکدیگر تلاش کنیم، کافی‌ست به هم آزار نرسانیم... لازم نیست دیگران را اصلاح کنیم، کافی‌ست به عیوب خود بنگریم... حتی لازم نیست یکدیگر را دوست داشته باشیم، فقط کافی‌ست دشمن هم نباشیم... آری...؛ در کنار هم شاد بودن و با آرامش زیستن، شاهکار است... @Harf_Akhaar
🌱 آدم‌های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت‌ها تماشا کرد، عمرشان کوتاه است، بس که هرکسی از راه می‌رسد یا ازشان سوء استفاده می‌کند یا زمینشان می‌زند یا درس ساده نبودن یادشان می‌دهد...! آدم‌های ساده را دوست دارم. بوی ناب انسان می‌دهند...🤍🌼 @Harf_Akhaar
🌱 مردی خری دید که در گل گیرکرده بود و صاحب خر از بیرون كشیدن آن خسته شده بود. برای كمك كردن دُم خر را گرفت، وَ زور زد، دُم خر از جای كنده شد. فریاد از صاحب خر برخاست كه « تاوان بده»!.. مرد برای فرار به كوچه‌ای دوید ولی بن بست بود. خود را در خانه‌ای انداخت. زنی آنجا كنار حوض خانه نشسته بود و چیزی می‌شست و حامله بود. از آن فریاد و صدای بلندِ در ترسید و بچه اش سِقط شد. صاحبِ خانه نیز با صاحب خر همراه شد. مردِ گریزان بر روی بام خانه دوید. راهی نیافت، از بام به كوچه‌ای فرود آمد كه در آن طبیبی خانه داشت. جوانی پدربیمارش را در انتظار نوبت در سایۀ دیوار خوابانده بود. مرد بر آن پیرمرد بیمار افتاد، چنان كه بیمار در جا مُرد. فرزند جوان به همراه صاحب خانه و صاحب خر به دنبال مرد افتاد!.. مَرد، به هنگام فرار، در سر پیچ كوچه با یهودی رهگذر سینه به سینه شد و او را به زمین انداخت. تکه چوبی در چشم یهودی رفت و كورش كرد. او نیز نالان و خونریزان به جمع متعاقبان پیوست !.. مرد گریزان، به ستوه از این همه،خود را به خانۀ قاضی رساند كه پناهم ده و قاضی در آن ساعت با زن شاكی خلوت كرده بود. چون رازش را دانست، چارۀ رسوایی را در طرفداری از او یافت: و وقتی از حال و حكایت او آگاه شد، مدعیان را به داخل خواند. نخست از یهودی پرسید. یهودی گفت: این مسلمان یك چشم مرا نابینا كرده است. قصاص طلب میكنم. قاضی گفت: دَیه مسلمان بر یهودی نصف بیشتر نیست.باید آن چشم دیگرت را نیزنابینا كند تا بتوان از او یك چشم گرفت! وقتی یهودی سود خود را در انصراف ازشكایت دید، به پنجاه دینار جریمه محكوم شد!.. جوانِ پدر مرده را پیش خواند. گفت: این مرد از بام بلند بر پدر بیمار من افتاد، هلاكش كرده است. به طلب قصاص او آمده‌ام. قاضی گفت: پدرت بیمار بوده است، و ارزش زندگی بیمار نصف ارزش شخص سالم است. حكم عادلانه این است كه پدر او را زیرهمان دیوار بخوابانیم و تو بر او فرودآیی، طوری كه یك نیمه ی جانش را بگیری!جوان صلاح دید که گذشت کند، امابه سی دینار جریمه، بخاطرشكایت بی‌مورد محكوم شد!.. چون نوبت به شوهر آن زن رسید كه از وحشت سقط کرده بود، گفت : قصاص شرعی هنگامی جایز است كه راهِ جبران مافات بسته باشد. حال می‌توان آن زن را به حلال در عقد ازدواج این مرد درآورد تا كودكِ از دست رفته را جبران كند. برای طلاق آماده باش!..مردك فریاد زد و با قاضی جدال می‌كرد، كه ناگاه صاحب خر برخاست و به طرف در دوید. قاضی فریاد داد: هی! بایست كه اكنون نوبت توست!.. صاحب خر همچنان كه می‌دوید فریاد زد: من شكایتی ندارم. می روم مردانی بیاورم كه شهادت دهند خر من، از کره‌گی دُم نداشت!   ‹🤍🌼› @Harf_Akhaar