🌱حکایت
ملانصرالدین با نوکرش عباد برای گردش به باغ های اطراف شهر می رفت. یک روز در باغی قاضی را دیدند که مست و مدهوش، خودش یک طرف افتاده و قبایش یک طرف دیگر. ملا قبا را برداشت و پوشید و رفت.
قاضی به هوش آمد و قبا را ندید. به نوکرش سپرد: قبا را تن هر که دیدی، او را پیش من بیاور. اتفاقا نوکر قاضی در بازار چشمش به ملانصرالدین افتاد که قبا را پوشیده بود و داشت سلانه سلانه برای خودش می رفت. جلوی او را گرفت و گفت: باید با من به محضر قاضی بیایی! ملا بی آنکه اعتراض کند همراه او رفت. به محضر قاضی که رسیدند، ملا گفت : دیروز با نوکرم عباد برای گردش به اطراف شهر رفته بودم، مستی را دیدم که قبایش افتاده بود. قبایش را برداشتم و پوشیدم. شاهد هم دارم. هر وقت آن مرد مست را پیدا کردید، مرا خبر کنید تا بیایم قبایش را پس بدهم. قاضی گفت:
من چه می دانم کدام احمقی بوده! قبایش پیش شما باشد؛ اگر صاحبش پیدا شد، شما را خبر می کنیم.
🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
غمگین نباشید...🌱
چرا که خوشبختی میتواند
از درون تلخترین روزهای زندگی شما،
زاده شود...
باورکن...
در تقدیر هر انسانی معجزهای
از طرف خدا تعیین شده
که قطعاً در زندگی،
در زمان مناسب نمایان خواهد شد!
یک شخص خاص...
یک اتفاق خاص...
یا یک موهبت خاص...
منتظر اعجاز خدا در زندگیات باش
بدون ذره ای تردید...🤍🌼
@Harf_Akhaar
کوروش کبیر چه زیبا گفت :🤍🌼🌼🌼
اگر در دل کسي جایي نداري، فرش زیر پایش هم نباش...
جایي که بودن و نبودنت هیچ فرقي نداره، نبودنت رو انتخاب کن. اینگونه به بودنت احترام گذاشتي...
محبوب همه باش، معشوق یکي
مهرت را به همه هدیه کن، عشقت را به یکي...
با هر رفتني اشڪ نریز و با هر آمدني لبخند نزن
شاید آنکه رفته باز گردد و آنکه آمده برود،
آنقدر محکم و مقتدر باش که با این محبت ها و بي مهري ها زمین گیر نشوي...
لازم است گاهي در زندگي، بعضي آدمها را گم کني تا خودتو پیدا کني ...
بعضي از آدمارو باید دوست داشت،
اما بعضي از آدمارو فقط باید داشت..
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما جای خدا نیستیم...🌱
@Harf_Akhaar
🌱
#پندانه
دل بــســـپــار به آتشی که نمى سوزاند ابراهیم را
و دریایى که غرق نمی کند موسى را
نهنگی که نمیخورد یونس را
کودکی که مادرش او را به دست موجهاى نیل می سپارد
تا برسد به خانه ی تشنه به خونش
دیگری را برادرانش به چاه مى اندازند سر از خانه ی عزیز مصر درمی آورد
آیا هنوز هم نیاموختی ؟!
که اگر همه ی عالم قصد ضرر رساندن به تو را داشته باشند
و خدا نخواهد، نمی توانند
پس
به تدبیرش اعتماد کن
به حکمتش دل بسپار
به او توکل کن
و به سمت او قدمی بردار🤍🌼
@Harf_Akhaar
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بهلول پرسیدند درقبرستان چه میکنی؟؟؟
او در جواب گفت:
با جمعی نشسته ام که به من آزار نمیرسانند
حسادت نمی کنند
دروغ نمی گویند
طعنه نمیزنند
خیانت نمی کنند
قضاوت نمی کنند
مرا به یاد سرای آخرت می اندازند
و
بالا تر از همه ی اینها اگر از پیششان بروم...
پشت سرم بد گویی نمی کنند.
@Harf_Akhaar
🌱||| دزد و حشره
دزدي قصد کرد که بر کنگره قصر شاه طناب بيندازد و با چالاکي خود را به خزانه او برساند.مدتي اين فکر، خواب و خيالش شده بود و ذهنش از شوق و هيجان اين انديشه پُر گشته بود.تا اينکه طاقتش به پايان رسيد و بالاخره تصميم گرفت که فکرش را عملي کند.اما جرات نميکرد با کسي حرف بزند و از نقشهاش سخن بگويد.روزي تنش بشدت خارش گرفته بود، وقتي خود را ميخاراند ناگهان دستش به حشرهاي خورد. حشره را درکف دستش گرفت و با خود گفت: اين جانور ضعيف زبان ندارد که راز مرا با نامحرم بازگويد.اگر هم بتواند سخن بگويد، چون من او را با خون خود پرورش داده ام، امکان ندارد به من خيانت کند.
دزد در گفتن راز بيقرار بود؛ انگار ککي در جانش افتاده يا سنگي که در کفش او رفته باشد، تلاش ميکرد که هرطور شده ،نقشهاش را براي حشره توضيح دهد.بعد از بازگويي رازش با کک،عزمش را جزم کرد تا فکر خود را عملي کند.شب، خود را با زحمت زياد داخل قصر شاه انداخت. حس بدي داشت، گوئي سرنوشت در پي انتقام از او بود.دزد متوجه شد که در اتاق خواب شاه کسي نيست. به آنجا رفت و زير تخت شاه خودش را مخفي کرد.
نميه شب،شاه به اتاقش آمد تا بخوابد.
هنوز دقايقي نگذشته بود که کک از لباس دزد بيرون آمد و داخل جامه خواب ابريشمين شاه شد و او را نيش زد. پوست شاه تحريک شد و خارش گرفت. کک دست بردار نبود و مرتب او را ميگزيد. شاه بي قرار شد و خدمتکاران را صدا زد تا چراغ بياورند و تنش را بگردند. کک از لباس شاه بيرون آمد و زير تخت رفت و خدمتکاران براي يافتن آن،سر زير تخت بردند و دزد را پيدا کرده، او را کتک زدند و به زندان انداختند.
«🤍🌼»
@Harf_Akhaar
🤍🌼
خدایا
خودت هوامونو داشته باش
ما اونقدر محکم نیستیم همش وانموده:)🌱
#حسبی_الله
@Harf_Akhaar
🌱
تو نمیتوانی احساس مردم را
نسبت به خودت را عوض کنی؛
تلاش هم نکن !
فقط زندگیت را زندگی کن و شاد باش.
🤍🌼
@Harf_Akhaar
به خودت یاد بده که،
بدون مورد توجه قـرار گرفتن
بدون تایید شدن
بدون دعوت شدن به جمعی
و بدون حمایت شدن هم حالت خوب باشه و بتونی از زندگیت لذت ببری.
پس؛
خودتو بیشتر دوست داشته باش.
با زندگیت بیشتر کنار بیا ،
در برخورد با اطرافیان انعطاف پذیرتر باش ،و ارزش و قدر وجود خودت در این دنیا رو بیشتر بدون و از لحظه لحظه اش لذت ببر.🌱🌱🌱
@Harf_Akhaar
🌱
پدر همکارم فوت شده بود
همکارم فردای روز خاکسپاری اومد سرکار و مثل بقیه روزها به کاراش رسید
قهوهشو خورد
با بچهها حرف زد
و گفت دیروز مراسم ختم بوده
و معتقد بود نباید رنج رو ادامه داد
میگفت پدرش بهترین آدمی بوده که میشناخته
درست زندگی کرد
زندگی عاشقانه ای با مادرش داشته
و بعد از یه سال مبارزه با بیماریش دنیا رو ترک کرده
و این هیچ اندوهی نداره
دنیا همینه
معتقد بود پدرش تو دنیای جدیدش حتما خوشحاله
میگفت قرار نیست آدما تا ابد کنار هم باشن
مرگ و تولد یه چیز خیلی طبیعیه
میگفت حتما دلم براش تنگ میشه اما قرار نیست زانوی غم بغل بگیرم
حرفاش برام عجیب اما جالب بود🤍🌼
@Harf_Akhaar
#تلنگرانه🌱
-میگفت..
این همه با این و آن حرف زدی،
کمی هم با امام زمانت حرف بزن!
راحت حرف بزن!
امام زمان منتظر حرفهای ما هست..(:🤍🌼
-آیتاللهفاطمینیا-
#یامهدیادرکنی
@Harf_Akhaar