کاغذ
زندگیم اولش طبیعی بود
سمت صنعتگری روونه شدم
من که عمری بودم تو چوب درخت
مهمون تیغ کارخونه شدم
توی این فکرم عاقبت چی میشم
شاید آخر یه نقشهی گنجم
فعلا اما اینم نمیدونم
آسه، آچار یا که آپنجم!
شاید آخر تو قاب یه تابلو
میزبانم واسه قشنگی ها
یا با دستای بچه ها میدوئه
رو تن من مداد رنگی ها
تابع جادهی زمونه منم
بگه هر جور بپیچ میپیچم
ولی ای کاش نیاد روزی که
دور یه ساندویچ میپیچم!
شاید آخر یه نسخهی بدخط
توی تجویز دکترا باشم
همینم خوبه باز اگه بعدش
واسهی یه مریض دوا باشم
شاید آخر یه نامهی غمگین
باشم و پر شم از غم و هق هق
چکه چکه شاید چروک بشم
زیر بارون اشک یه عاشق
شایدم سفته ام برا اونیکه
کاسهای زیر نیم کاسه داره
بین ما کاغذام تو این زمونه
هر کسی تقدیری خلاصه داره
بی زبونم واسه همین میرم
توی اعماق فکرایی بی صدا
خدا شکرت که اون زمان نبودم
یکی از نامه های کوفی ها
محرم واژه هاش هرکس نیست
نامه ای که واسه حبیب نوشت
حسرتم حال خوب کاغذیه
که آقا روش من الغریب نوشت
حرفام انگار زیاد شدن بسه
نمیخواستم همه باهم قاطیشن
اگه اون بالایی بخواد خلاصه
کاغذام عاقبت بخیر میشن
حسن معارف وند
#چارپاره
@HassanMaarefvand