فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دوربین مخفی
واکنش احساسی مردم به پیکر شهید گمنام
در محضر شهید بودن چه حسی داره ؟؟
#شهید_گمنام
#کنگره۲۴هزارشهید_استان_اصفهان
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀هر روزمون رو با یاد یک شهید متبرک کنیم
✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦
🔸️تا خودت رو درست نکنی نمیتونی بقیه رو هم درست کنی..
🌹شهید ابراهیم هادی
..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
#رفیق_شهیدم
#شهید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️〰️
🌐گفتمان ۲(کلیپ)
🆔️eitaa.com/goftemansazan2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ خداباوری و خودباوری، رمز ثمرات ممتاز امروز و فردای بسیج است
🔹️ مقام معظم رهبری در دیدار بسیجیان: بسیج در درجه اول، یک مکتب و یک اندیشه و یک تفکر است؛ در واقع یک شبکهسازی فکری و فرهنگی است.
#بسیج
@goftemansazan2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▫️حاجۍمیگفت:
اینانقلاب؛آنقدرتلاطموسختۍ
داردڪھیكروز؎شھداآرزومیڪنند
زندهشوندوبراۍدفاعازاینانقلاب
دوبارهشھیدشوند!
#حاج_قاسم
#شهدا
#فاطمیه
┄┄┅┅┅❅❁❅┅┅┅┄┄
@goftemansazan2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✊ ماجرای فریبکاری آمریکاییها در مذاکرات رادیوداروها و غافلگیریشان از توانمندی دانشمندان هستهای بسیجی
#بسیج
#بیانات
#بسته_خبری
@goftemansazan2
#سلام_امام_زمانم💔
﴿سَـــــلٰام مُـــᰔــولآ؎مَـــــن۔۔۔𔘓 ﴾
↲↲چِشـــــمِ اِنتـــــظٰار آمـَــــدنتْ ۔۔۔
♡مـــــآندهأم بَـــــسے۔۔!
⇠مُـــــردَم أز این صَبـــــور؎و أنـــــدوه؛
.... بےکسے...!
↶غــَـــم رو؎ِ غَـــــم نَهـــــآدم ۔۔
□و غَمخـــــآنہ شُـــــد دلــَـــم۔۔↷
⇇جـــــآن بَـــــر لَبـــــم رِسیـــــد،
بہِ دٰادَم نِـــــمےرِسے۔۔؟!➺
أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤
#امام_زمان
🌸پروردگار من...
🌺اگر تکیه گاهم تو نباشی
🌸بسیار زودتر از آنچه که در تصور آید
🌺فرو میریزم...
🌸مهربانا...
🌺قلبم را آنچنان متغیر کن
🌸که دنیا را دمی بی تو نخواهم
🌺و بال پروازم ده تا همچون پروانه ها
🌸سبکبار باشم
🌺و ترجمان عشق تو گردم ...
🌸پروردگارا...
🌺حالم را آنچنان کن
🌸که در انتهای شب مست باده تو باشم
🌺و در اثنای روز برای رضای تو
🌸انصاف بورزم و مهربانی کنم
🌺و بندگانت را
🌸چون نشان خلقت از تو دارند
🌺شایسته اکرام بدانم...
🍁 خیریه آل یاسین 🍁
https://eitaa.com/joinchat/2910257364Cc67bedd986
هدایت شده از باسواد رسانهای
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✋
چادرت را بتکان روزی ما را بفرست
✅ کانالجامع #خبری، #تحلیلی، #آموزشی باسواد رسانهای
👇
https://eitaa.com/joinchat/3688300608Cf61f1be155
هدایت شده از احمد رضا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بیخیالهمهیدلهرهها،
چهرهیحیدریتمایهی
آرامشماست🌱.😌
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🥀هر روزمون رو با یاد یک شهید متبرک کنیم..
✦🌺❥🥀🕊❥🌺✦
🔷️خود را تباه نکنید،شما از آن خدایید..
🔶️شهید غلامرضا ارباب
..رفیق شهید،شهیدت میکند..🕊
#رفیق_شهیدم
#شهید
#شادی_روح_شهدا_صلوات
@goftemansazan2
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صاحب عزای حضرت خیر النسا، بیا
ای بـانـی شکـستـه دل روضـهها، بیا
درد فـراق تو به خـدا میکُشد مرا
رحمی نما به حال دل این گدا، بیا
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج🌷
#ایام_فاطمیه🏴
#جمعه_های_مهدوی
🔮کانال مرجع گفتمان
@goftemansazan
*بِسْمِ اللّٰهِ الرَّحْمٰنِ الرَّحیٖم*
✍️ شخصی می گفت:
من یک شب بعد از خواندن فاتحه برای❣️ اموات به مسجد مقدس جمکران می رفتم که دیدم دیر وقت شده و تردد ماشین برای جمکران کم شده است ،
به هر ماشینی میگفتم یا پر بود یا جمکران نمی رفت.
خسته شدم گفتم برگردم و به منزل بروم .
یک ماشین آمد گفتم توکلت علی الله ، به راننده گفتم جمکران ، گفت بفرمایید.
تا نشستم مسافرین دیگر اعتراض کردند و گفتند که ما جمکران نمی رویم؟‼️
راننده به من گفت ابتدا مسافرین را می رسانم سپس شما را به جمکران می برم.
بعد از رساندن آنها به مقصد ، به سمت جمکران رفتیم.
گفتم چرا مرا به جمکران می رسانید با اینکه جمکران در مسیر شما نبود ؟
گفت:کسی بگوید جمکران، زانوهای من می لرزد و نمی توانم او را نبرم.
مسجد جمکران حکایتی بین من و آقا دارد.
گفتم پس لطفی کن ما که همدیگر را نمی شناسیم و بعد از رسیدن هم، از همدیگر جدا می شویم، پس حکایت را تعریف کن.
گفت:شبی ساعت دوازده ، خسته از سرکار به سمت منزل می رفتم،
هوا پاییزی و سوز و سرما بود که دیدم یک خانم و آقا به همراه دو بچه کنار جاده ایستاده اند.
از کنار آنها که رد شدم، گفتند جمکران.
گفتم من خسته ام و نمی برم.
مقداری رفتم و بعد فکر کردم، نکند خدا وظیفه ای بر گردن من نهاده و لطف امام زمان(عج) باشد که آنها را برسانم.
با وجود کم میلی آنها را به جمکران رسانده و به خانه برگشتم.
به بچه هایم گفتم که من امروز آنقدر خسته ام و دیر وقت شده که احتمالا بخوابم و نماز صبح ام قضا بشود، نماز صبح من را بیدار کنید.
ده دقیقه بود که دراز کشیده بودم و تازه خوابم می برد که صدایی به من گفت خوابیدی؟ بلند شو.
بلند شدم گفتم: کسی من را صدا زد؟
به خودم گفتم بخواب، خسته ای، هزیان می گویی‼️
دوباره دراز کشیدم نزدیک بود که بخوابم، صدایی دوباره گفت: باز خوابیدی؟
با صاحب صدا صحبت کردم، گفتم چرا نخوابم؟
گفت:برو جمکران.
گفتم تازه جمکران بودم برای چه بروم؟
گفت:آن خانواده گریه میکنند و نگران هستند.
گفتم به من چه؟
گفت:کیف پولشان در ماشینت جا مانده، برو و آنرا تحویل بده.
به خودم گفتم ماشین را نگاه کنم، ببینیم اگر خواب می بینم و توهم است، برگردم بخوابم.
در ماشین را باز کردم دیدم که کیفی در صندلی عقب است.
آنرا باز کردم، دیدم که داخل آن چند میلیون پول وجود دارد.
سوار ماشین شدم و رفتم جمکران.
دیدم دم درب یکی از ورودی ها همان زن با دو بچه اش نشسته و در حال گریه کردن هستند.
گفتم:خواهر چرا گریه میکنی؟
گفت:برادر من، شما که نمی توانی کاری بکنی، چرا سوال می کنی؟
گفتم:شوهرتان کجاست؟
گفت:چرا سوال میکنی؟
گفتم:من همان راننده ای هستم که شما را به مسجد جمکران آوردم، گمشده نداری؟
گفت:شوهرم در مسجد متوسل به امام زمان(عج) شده است.
گفتم بلند شو، داخل مسجد برویم.
به یکی از خدام اسم شوهرش را گفتیم تا صدایش کند، آن مرد با صورت و چشمانی سرخ آمد و شروع به فریاد زد که چرا نمی گذاری به توسلم برسم چرا نمی گذاری به بدبختیم برسم و...؟
زن گفت:این آقا آمده و گفته که مشکلتان را حل میکنم.
گفت شما کی باشید؟
کیف را در آوردم و به او دادم.
مرد کیف را گرفت و درب آنرا با خوشحالی باز کرد و گفت چرا این را آوردی؟
گفتم آقا به من گفت که بیایم.
چهره ها بارانی شد و به زانو افتادند و گفتند یعنی امام زمان(عج) ما را دیده؟
گفتم این جمله برای خود آقا امام زمان (عج) است که می فرمایند:
*"«إِنّا غَیْرُ مُهْمِلینَ لِمُراعاتِکُمْ، و لاناسینَ لِذِکْرِکُمْ»"*
دمی زحاجت ما نمی کنی غفلت
که این سجیه به جز در شما نمی بینم.
ز بس که گرد معصیت نشسته بر چشمانم
تو در کنار منی و تو را نمی بینم.
مرد گفت: ما با این پول می خواستیم خانه بخریم و گفتیم اول به جمکران بیاییم و آنرا تبرک کنیم که این اتفاق برایمان افتاد.
💐 تا نیایی گره از کار بشر وا نشود
درد ما جز به ظهور تو مداوا نشود
اَللّهُـــمَّ عَجـِّــل لِوَلیِّــکَ الفرج
*ان شاالله،*
*قلب مبارک حضرت مهدی (روحی فداه و عجل الله تعالی فرجه الشریف) از اعمال همه ما راضی باشد.*
💦ملتمس دعای فرج و❣️شهادة
✨﷽✨✨✨
اللهم عجل لولیک الفرج
🍇🍇🍇🍇🍇
*✨روزگارتان با یاد خدا خوش باد.*
🌹🌹🌹🌹🌹
🔴 تقید در نخوردن لقمه حرام
خدا رحمت کند مرحوم آیت الله درچه ای را! ایشان را برای نهار سر سفره ای دعوت کرده بودند. وقتی نهار تمام شد، صاحب مجلس یک سندی آورد و گفت: آقا این سند محل دعوا و نزاع است. من میگویم ملک من است، بعضی می گویند: وقفی است. می خواهم شما آن را برای من امضا کنید.
آقا فهمید آن غذا برای نمک گیر کردن ایشان و نوعی رشوه بوده است. به قدری ناراحت شد که پرخاش کرد و گفت بی انصاف مگر من چه بدی به تو کرده بودم که این زقوم را وارد شکم من کردی.
مرحوم استاد جلال الدین همایی می گوید: من همراه آقا بودم آمد کنار حوض مدرسه و دست در گلوی خود می کرد و همه آن غذا را برگرداند تا هیچ در معده اش نماند.
❌ منبع :صراط وشفاعت استاد عالی ص۴۵
╭═━⊰ 🍃🌺🍃 ⊱━═╮
باسمه تبارک و تعالی (۱۱۷۲)
«خاطره ای از تحوّل عرفانی مرحوم حاج آقا فخر تهرانی»
«فحش و تَشَر معنوی»
🔹همانطور که جسم ما نیاز به حمام دارد روح ما هم نیاز به حمام دارد. یکی از حمامهای روح، ذکر و یاد انبیاء و اولیاء و صالحین و شهداء است. آدم را عجیب صفا میدهد، زلالی میدهد! ولو برای زمان اندکی! انسان را به یاد خودِ گمشده اش می اندازد. از یکی از اهل دل حکایتی در مورد حاج آقا فخر تهرانی شنیدم که حیفم آمد بذلش نکنم.
👈معمولا داستان ایشان را اینگونه نقل نمیکنند. یکی از انسانهای وارستهی معاصر ما شخصی به نام سید ذبیح الله قوامی معروف به حاج آقا فخر تهرانی بود. ایشان در جوانی گویا خیلی تحصیلکرده و با هوش و همینطور خوش تیپ و شیک پوش بوده!
👈بالاخره موفّق میشود بورسیه دانشگاهی اروپا را بگیرد. معمولا اینجای ماجرای ایشان اینطور نقل میشود که به پرواز نرسید و دچار انقلاب روحی شده و سپس با مرحوم شیخ مرتضی زاهد آشنا شد و به راه طلبگی و سیر و سلوک پرداخت. ولی این اهل دل میگفت نه! ماجرایش جالبتر است. این را گویا خودشان در محفلی به برخی گفته است.
👈حاج آقا فخر بالاخره زمانی که وقتش رسید کت و شلوار و کروات شیکی پوشیده و کیف چرمی خوشگلی بر دست گرفت تا به فرنگ برود! روزهای آخر بدو بدو کارهایش را درست میکرد! روزی که دیگر به پرواز نزدیک شده بود در خیابان ناصرخسرو با عجله برای همین کارها پایین می آمده که مقابل شمس العماره به شخصی درویش مانند برخورد میکند!
👈ایشان مضطرب و تند به سمت او می آمد و آن شخص هم متین و آرام در خیابان به او نزدیک میشد! گویا حاج آقا فخر در محفلی نقل کرده والله اعلم که وقتی به هم رسیدیم بدون اینکه اصلا او را دیده باشم یا بعدا ببینم:
🔻از من پرسید: «کجا؟!» من هم به مِن مِن کردن افتادم و گفتم میخام برم فرانسه! او هم گفت: «گُه خوردی!»😳 😅و راهش را گرفت و رفت! طوری در من تصرّف کرد که همه ی آن فکر و خیالاتم را پنبه کرد! مسیر زندگی ام را با یک «گُه خوردی!» تغییر داد!🔺
👈در هر حال حاج آقا فخر بعد از آن با امثال شیخ مرتضی زاهد و برخی معاریف آشنا شده و وارد مسائل معنوی میشود. معروف است که مرحوم آیت الله بهاء الدینی ایشان را سلمان زمان میدانستند. گفته میشود در تشرّفات برخی، حضرت عجل الله تعالی فرجه الشریف نام او را برده و او را تحسین کرده. در توسّلات خیلی قوی بوده است. حکایات ایشان بسیار است.
👈ایشان دوست و هم منزل مرحوم شیخ جعفر آقا مجتهدی بوده. نقل شده روزی آب حوض منزل را عوض میکنند. شیخ جعفر وقتی زحمت ایشان در احسان کردن را میبیند میگوید آقا جان این کار شما جایزه دارد! ایشان هم میگوید اینها وظیفه ماست! شیخ جعفر آقا هم میگوید نه! جایزه دارد! یک حج خوب است؟! حاج آقا فخر هم تعجب میکند.
👈چند روز بعد لباسهایش که هنگام تعویض آب حوض کثیف شده بود را در حوض مشغول شستن میشود. شخصی وارد میشود و میگوید ماجرایی شده و همین الآن میخواهم شما را به مکّه ببرم! ایشان هم میگوید من آمادگی ندارم و همین الآن لباس هم ندارم چون اینها خیس است و غیر اینها هم لباس دیگری ندارم. بالاخره با همان اصرار لباسهای خیس را در کیسه ای ریخته و در جدّه عربستان برای خشک شدن آویزان میکند!
🔸خدا رحمتشان کند. این عزیزان هر چه داشتند از رهگذر آن بود که رنگ خدا و اولیاء خدا را گرفتند. والّا اینها هم روزی مانند ما بودند! هر وقت کمالی و فضیلتی و نوری و خیری میبینیم به یاد آن انوار پاک عرش نشین باشیم که اصل و فرع و معدن و مأوی و منتهای همه ی خیرات آنهایند:
از رهگذرِ خاکِ سرِ کویِ شما بود
هر نافه که در دستِ نسیمِ سحر افتاد
🔹حالا آن حکایت و آن فحش حواله ی غیب بوده! ولی اینها برای دل آماده و قلب بیدار است. شاید به ما هم گاهی گفته شده ولی از کنارش راحت گذشته ایم! بنده خدایی میگفت در ماجرایی مطلبی گفته بودم که به نظر خودم مطلبی روشن و مبرهن بود. ولی دیدم شخصی مانند کلب عقور به جانم افتاده! اصلا ول کن نبود! میخواست آبرویم را ببرد! چون احساس وظیفه کرده! فکر میکرد من دچار بدعت و انحراف شدم!
👈میگفت اوّلش ناراحت شدم ولی یک دفعه تلنگری خوردم! احساس کردم او یک پیک است تا من را متوجّه خودم کند! راستی چقدر اینها را برای خدا گفتی! راستی ببین این دنیا ارزشش را ندارد، فقط برای خدا کار کن! در آنجایی که فکر میکنی باید روی سرشان تو را بگذارند مثل کلب عقور به جانت می افتند!
خلق را با تو بد و بد خو کند
تا تو را رو یک سره آن سو کند
👈گاهی یک بیماری یا یک فقر یا مشکل خانوادگی و... قرار است مانند تلنگری به ما بگوید «گُه خوردی» اینگونه ای! به خودت بیا! بیدار شو! میخواهد ما را از خواب و خیال بیرون بیاورد. اینها فحش و تَشَر معنوی است.
گاهی برخی را باید سیلی زد تا به خودشان بیایند! برای دل بیدار خیلی از ابتلائات زندگی اینگونه است! تلنگری است که دل نبندد! تا دوباره خودمان را به یاد بیاوریم.