#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_یازدهم✏️
گاه گاهی هم که دلش برای رفیقش تنگ میشد به مسجد محله وعده میرفت و با او درد و دل می کرد.
هفته ای گذشته وهمسرآیت الله توجه شد که غیبت حاج آقا قبل از ظهر به خاطر کلاس است، کتاب را مخفی کرد تا درس تعطیل شود همان طور هم شد.
حسن آقا که پیش رفیقش رفته بود جریان تعطیلی کلاس را هم گفت، آن شخص گفت :به آیت الله بگو کتابش را خانمش در بقچه ای قرمز رنگ زیر رختخواب مخفی کرده.
حسن آقا خوشحال به منزل آیت الله رفت واورا از جای کتاب مطلع کرد. آیتالله وقتی رختخواب هارا کنار زد با بقچه ای خط قرمز رنگ مواجه شد به محض باز کردن و دیدن کتاب لحظهای هم آنجا خوشکش زد، کهاین پسراین مسائل را از کجا میداند.
سریع خودش را به حسن آقا رساند و گفت :این مسئله را از کجا میدانید که نیم ساعت قبل از ظهر وقتم خالی است و اینکه کتاب را همسرم زیر رختخواب ها مخفی کرده و عجیب تر از اینکه من خودم هم نمیدانم چطور شد قبول کردم به شما درس بدهم.
شرح امثله را یک طلبه پایه دوم هم میتواند درس بدهد اینکه چرا من نشناختنه کلید حجره را به شما دادم واقعا عجیب است...
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کرامات_امام_زمان ☘
#امید_آخر 🌱
#قسمت_دوازدهم✏️
حسن آقا لبخندی زدو گفت : این مسائل را رفیقم به من گفته است.
آیت الله با تعجب پرسید: رفیقت کیست، اسمت چیست؟
حسن آقا گفت به یکباره پرسیدم و گفت، سیدمهدی.
اشک در چشمان آیت الله جمع شد خیلی سریع درخواست کرد :میشود از رفیـقتان یک وقت ملاقات برای ما بگیری؟
حسن آقا با اطمینان گفت وقت گرفتن نمیخواهد این رفیـق من آنقدر مهربان و دوست داشتنی است که برای دیدنش وقت قبلی نمیخواهد تشریف بیارید همین الان بریم.
آیت الله جریان را فهمیده بود گفت :نه شما لطف کنید امروز که رفتید وقت ملاقات بگیرید
حسن آقا از استادش خداحافظی کرد به سمت مسجد محل و عده رفت.
بعد از سلام احوالپرسی گفت: آقای سید مهدی ! استادمان یک وقت میخواهد تا صما را ببیند.
اقا سید مهدی فرمودند: به استادتان بگو وقت قبلی نمی خواهد هروقت شما همه وقتی مثل سید شیخ حسن، خودتان راشکستید پا روی نفس خوتان گذاشتید، من خودم به دیدن شما می آیم.
شیخ حسن که هنوز در جریان ملاقات با قطر عالم امکان خبر نشده بود فردای آن روز برای آموزش پیش آیتالله رفت تا پیغام رفیقش را برساند
وقتی پیغام را به آیت الله رساند، آیت الله همانجا به زمین نشست ومثل ابر بهار شروع کرد به گریه کردن.
شیخ حسن با تعجب پرسید : استاد جریان چیست؟ شما رفیق مرا میشناسید.
آیتالله همان حالت گفت: عزیزم! رفیق شما در این مدت امام زمان(عج) بوده.
شیخ حسن که حسابی گیج شده و با تعجب گفت :یعنی شما میگویید من.. من.... امکان ندارد مگر میشود.....؟!
دیگر ایستادن جایز ندانست، و با چشمانی پر از اشک مسیر تا مسجد محل وعده را دوید اما دیگر هرگز رفیقش را در آنجا ندید.
✍🏻#ادامه_دارد...✨
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#کلام_جانان😍
تا آن زمانے که شور و عشق #شھادت
در دل جوانهای مازنده است؛دشمنان ما
هیچ #غلطے نخواهد کرد :)🌻
#اللهم_احفظ_قائدنا_خامنه_ای 🌿
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
4_401644107203608591.mp3
1.22M
صبحم را با یاد تو آغاز میکنم مولا جان🌷
#دعای_عهد
#اللهم_عجل_لوليڪ_الفرج
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp1
#حدیث_روز 🌱
امام علی علیه السلام :
چه بسیارند عبرت ها وچه اندک عبرت گیرندگان
Ⓙⓞⓘⓝ→↓
√°•@Hazrat_Hojjat_Camp