#حضرت_مسلم_بن_عقیل_ع
#مرحوم_استاد_عابد
بخش ۲
هر گُلِ زخم که بشکُفت به تن
از وفا گفت حدیثی با من
آن قدر در رهِ تو می کوشم
که مِی از جامِ شهادت نوشم
نیست گر یاورم ای جانِ جهان
هست عشقِ تو مرا مونسِ جان
تا بوَد شورِ تو اندر سرِ من
گو همه زخم شود پیکرِ من
گر جهان خصم بوَد باکی نیست
زخم جز بر بدنِ خاکی نیست
جان مصفّاست ز اشراقِ ولا
هست با عشقِ تو بازیچه بلا
شعله گر بر سرِ من می ریزد
در دلم شوقِ لقا انگیزد
زانکه من سوختهء عشقِ تواَم
محفل افروختهء عشقِ تواَم
شمع ، خود هست سراپا آتش
جلوه افزون کند او را آتش
گر شوم کشته من از تیغِ جفا
سرِ تو باد سلامت شاها
ور شود فدیهء جانت صد جان
تو بمان زان که تویی جانِ جهان
(عابد) این قصّهء سوزان بس کن
بس کن این شرحِ پریشان بس کن
نه تو را قدرتِ گفتار و بیان
کآوری صحبتِ نیکان به زبان
صله ای خواه ز پیکِ شهِ عشق
آن مریدِ شهِ عشق و رهِ عشق
تا که دردِ تو به درمان برسد
کارهای تو به سامان برسد
رو متاب از درِ اولادِ رسول
تا شود جایگهت بزمِ قبول
هر که از بابِ ولا شد به کنار
حاصلش هست ضلال آخرِ کار
آری آن کس که ز حق تافته رو
خونِ کوفی است روان در رگِ او.
۷۴/۲/۶
مرحوم استاد محمّد #عابد
التماس دعای فرج