امروز که کاروان داشت حرکت میکرد..
عَبآس بعدِ اینکه همهرو سوارِ بر مَحمل ها کرد؛
اومد که برا آخرین بار مادرشو بغل بگیره ، خداحافظی کنه...
#امُالبنین از دور اشاره کرد عَبّاسم جلو نیا .
عرضه داشت چرا مادر؟
اُمالبنین گفت : عباسجآن تو بیای منو بغل بگیری حُسین دلش میگیره
حُسینَم
#مآدر نداره ..... 💔:)
- چون کاروانِ حُسین خواستند بازگردند ، سپاهیان حرّ راه را بر او گرفتند . حسین فرمود :
«ای حرّ! مادرت به عزایت نشیند ! چه میخواهی؟»
حرّ گفت : اگر دیگری از اعراب این کلمه را با من گفته بود ، در مثل این حالت نام مادر او را میبردم هر که باشد !
ولیکن نام #مادرِ تو را نتوان برد #مگربهبهترینوجه ...!
* و چه کرد این رعایت ادب :))
کسی که گھـوارهاتراتکانداد
میتواندبادعايشدنیایتراهم تکانبدهد..
#مادر♡