37.97M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
استاد جوانی در حال توضیح پارادایم شناختی ...😂🌹
⬅️ توصیه می کنم حتما ببینید👀👌
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#زیارت امیرالمومنین حضرت علی علیه السلام در روز یکشنبه
السَّلامُ عَلَى الشَّجَرَةِ النَّبَوِيَّةِ، وَالدَّوْحَةِ الْهَاشِمِيَّةِ، الْمُضِيئَةِ الْمُثْمِرَةِ بِالنُّبُوَّةِ الْمُونِقَةِ بِالْإِمَامَةِ، وَعَلىٰ ضَجِيعَيْكَ آدَمَ وَنُوحٍ عَلَيْهِمَا السَّلامُ . السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَىٰ أَهْلِ بَيْتِكَ الطَّيِّبِينَ الطَّاهِرِينَ، السَّلامُ عَلَيْكَ وَعَلَى الْمَلائِكَةِ الْمُحْدِقِينَ بِكَ وَالْحَافِّينَ بِقَبْرِكَ، يَا مَوْلاىَ يَا أَمِيرَالْمُؤْمِنِينَ، هَذاَ يَوْمُ الْأَحَدِ وَهُوَ يَوْمُكَ وَبِاسْمِكَ، وَأَنَا ضَيْفُكَ فِيهِ وَجارُكَ، فَأَضِفْنِى يَا مَوْلاىَ وَأَجِرْنِى، فَإِنَّكَ كَرِيمٌ تُحِبُّ الضِّيافَةَ، وَمَأْمُورٌ بِالْإِجارَةِ، فَافْعَلْ مَا رَغِبْتُ إِلَيْكَ فِيهِ، وَرَجَوْتُهُ مِنْكَ، بِمَنْزِلَتِكَ وَآلِ بَيْتِكَ عِنْدَاللّٰهِ، وَمَنْزِلَتِهِ عِنْدَكُمْ، وَبِحَقِّ ابْنِ عَمِّكَ رَسُولِاللّٰهِ صَلَّىاللّٰهُعَلَيْهِوَآلِهِ وَسَلَّمَ وَعَلَيْهِمْ أَجْمَعِينَ.
✨✨✨✨✨✨
زیارتنامه فاطمه ثانی «س»
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر
يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ
✨✨✨✨✨✨✨
🌟 روزمان را با سلام به حضرت فاطمه معصومه ، (س) منور و متبرک کنیم. ... روزتون پر از خیر و برکت.
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#شهداء_را_یاد_کنیم_تا_ما_را_یاد _کنند
السلام علیک یا اباعبدالله الحسین🍃
بِسمِ اللّٰهِ الرَّحمٰن الرَّحیم
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَولِیاءَ اللہ وَ اَحِبّائَهُ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یَا اَصفِیَآءَ اللہ و َاَوِدّآئَهُ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصَارَ دینِ اللهِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ رَسُولِ اللہِ
اَلسَلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَمیرِالمُومِنینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ فاطِمَةَ سَیِّدَةِ نِسآءِ العالَمینَ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے مُحَمَّدٍ الحَسَنِ بنِ عَلِےّ الوَلِےّ النّاصِحِ
اَلسَّلامُ عَلَیڪُم یا اَنصارَ اَبے عَبدِ اللهِ، بِاَبے اَنتُم وَ اُمّے طِبتُم وَ طابَتِ الاَرضُ الَّتے فیها دُفِنتُم، وَ فُزتُم فَوزًا عَظیمًا فَیا لَیتَنے ڪُنتُ مَعَڪُم فَاَفُوزَ مَعَڪُم.
اللهم عجل لولیک الفرج🍃
سلام✋
#منش_و_عاقبتمون_شه🌹دایی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🖤انتظار فرج از نیمهی خرداد کشم🖤
از غم دوست در این میکده فریاد کشم
دادرس نیست که در هجر رخش داد کشم
داد و بیداد که در محفل مارندی نیست
که برش شکوه برم داد ز بیداد کشم
شادیم داد غمم داد و جفا داد و وفا
با صفا منت آن را که به من داد کشم
عاشقم عاشق روی تو نه چیز دگری
بار هجران و وصالت بدل شاد کشم
مردم از زندگی بیتو که با من هستی
طرفه سری است که باید بر استاد کشم
سالها میگذرد حادثهها میآید
انتظار فرج از نیمه خرداد کشم
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
محبت درمانی (7).mp3
9.6M
🔖#منبرهای_کوتاه
📚 سلسله جلسات محبت درمانی 7
🌱 این مجموعه محبت خدا به بنده ها و محبت انسان ها با تکیه بر آیات و روایات پرداخته است.
فوق العاده زیباست از دست ندید👌
🎵استاد شجاعی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
آموزش محبت
#تربیت #فرزند
روزی یک حدیث
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
✅ ۱۰ پیش بینی اول کاملا همان طور که #امام_خمینی فرمودند تحقق پیدا کرده است.
💫 ان شاء الله بزودی ۴ پیش بینی بعدی هم اتفاق خواهد افتاد.
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۴۴
بعد از ظهر دوشنبه ۳۰ بهمن با فرهاد
رفتیم دکتر باید ام آرآی کمرم را نشان می.دادم با کلی پرس وجو به این دکتر رسیده بودیم. میگفتند حرف
اول و آخر را میزند
هیچ راهی جز عمل ندارید!
حرف آخر دکتر بود ساعت پنج گرسنه و تشنه با ناراحتی رسیدیم
خانه. تمام مسیر به نذری فردا فکر میکردم از تولد زهرا هر سال روز شهادت حضرت زهرا طعام خیرات میکردم. نیتم پنج کیلو برنج بود،
ولی سعی میکردم غذای
خوشمزه ای بپزم ،قیمه فسنجان
،باقالی پلو با گوشت یا زرشک پلو با مرغ، روزهایی که خودم اجاق گاز را با سلام و صلوات روشن میکردم برای پخت، محمد حسین راه به راه احوال میپرسید: «حاضر شد ببرم؟ تموم شد؟ برنجش دم کشید؟ خورشش جا افتاد؟» افراد بی بضاعت محله را زیر سر داشت. بیوه، بیکار، مسن و مستمند. ظرف یکبار مصرف میآورد که آنها را جدا بگذارم آخر هم به ما نگفت کجا میبرد. سهم همسایه ها که محفوظ بود.
محمد حسین و مجتبی
بشقاب بشقاب جلوی در خانه شان
تحویل میدادند.
هر زمانی هم گیر و گرفتاری داشتیم فرهاد از رستوران غذای آماده می گرفت برآوردم به ازای پنج کیلو
برنج، سی پرس غذای بیرونی بود اما چهل پنجاه پرس سفارش میداد.
بسته بندی شده میبردیم جنوب
شهر، در مناطق محروم
،امسال هم با وضعیت کمردردم، نگفته مشخص بود که باید غذای آماده بگیریم.
خسته و کوفته کلید چرخاندیم داخل در خانه، زهرا سفره ناهار انداخت
به زور دو لقمه از گلویم دادم پایین محمد حسین بعد از ناهار رسید.
👇👇👇
به زور دو لقمه از گلویم دادم پایین.
محمد حسین بعد از ناهار رسید. مستقیم آمد جلویم دوزانو نشست
«دکتر چی گفت؟»
گفت باید عمل کنی!!
برخلاف همیشه که مخالفت میکرد و می گفت «بی خود گفته» هیچ حرفی نزد فقط لب پایینش را گزید
.نگاهش به نگاهم قفل شد .چند ثانیه
پلک نزد سرش را تکان داد و بلند شد. صدای آه کشیدنش را شنیدم.
غلت زدم توی رختخواب طاق باز خوابیدم. آستینش را زد بالا نچ نچ
فرهاد بلند شد.
محمد حسین شنیدی دراویش سه
نفر از پرسنل ناجا رو با اتوبوس زیر
گرفتن؟!
شنیده بودم که اینها روی پشت بامهایشان با اسلحه شکاری
پست میدهند کلی کوکتل مولوتف و سنگ و چوب و آجر آورده اند آنجا را برای خودشان پادگان کرده اند. باورم نمی شد به این راحتی آدم بکشند
.محمدحسین دم در دستشویی
ایستاد .گفتم: دوباره چه مرگشون
شده؟»
گفت: اینا دنبال بهونه
میگردن آشوب کنن دو تا از
دراویشی که توی تحصناشون بودن داشتن از یه پراید دزدی می کردن پلیس مشکوک میشه یکی در
میره یکی دیگه رو دستگیر میکنن اون که فرار میکنه سریع رفقاشو خبر میکنه جلوتر یه تصادف ساختگی
درست میکنن پلیس میره بررسی
تصادف، اون یکی رو فراری میدن.
مأمور ناجا که میفهمه از کجا خورده
یکی از اونایی رو که توی تصادف ساختگی نقش داشته بازداشت میکنه حالا نگو این یارو مهره
مهمشون بوده. سریع پیام میدن که
فلانی رو دستگیر کردن! همه فکر
میکنن به خاطر این ماجراها گرفتنش فرهاد پرسید: «اینا اتفاقی بوده یا از قبل طراحی کردن؟ محمد حسین گفت: نمیدونیم
ولی جالبه... ظرف دو ساعت بنر چاپ کردن اومدن جلوی کلانتری
۱۰۲ خیابان پاسداران سرِگلستان هفتم ۳۰ نفر تحصن کردن که
زندانی ما رو آزاد کنید جالبی قصه به
اینه که اصلاً طرف رو برده بودن یه کلانتری دیگه
پرسیدم پس این وسط اتوبوس
کجا بود؟
محمد حسین
گفت: «اینا
تو خیابون ترافیک درست میکنن پلیس راهور میاد مسیر رو باز کنه دراویش میشینن وسط خیابون کلا راه بند میاد. نیرو انتظامی تماس میگیره که یگان امداد ناجا بیاد برایمدیریت اغتشاش. یگان امداد اومد با
سلام و صلوات اینا رو کشید کنار.
ولی مگه دراویش دست بردار بودن؟! شعار میدادن مرگ بر دیکتاتور بعد هجوم آوردن که در کلانتری رو بشکنن. از داخل کلانتری چند تا تیر هوایی شلیک کردن یگان امداد که وارد شد همه شون جمع شدن سرِ گلستان هفتم اون موقع اتوبوس از داخل گلستان هفتم اومد سمت خیابان پاسداران!» بعد با نگرانی گفت: دراویش گنابادی گفتن برای
تهران اسفند خونین راه میندازیم.
پریدم وسط حرفش که غلط کردن
مگه دست ایناست؟
مملکت صاحب
داره!
وضو گرفت رفت داخل اتاقش هنوز از ریشش آب میچکید که برگشت توی چهارچوب در ایستاد؛ با قامت و بلندش. چشم های قهوه ای اش را دوخته بود به من . مکث کوتاهی کرد دوباره رفت وضو گرفت. تا صدای اذان امامزاده از توی پنجره بریزد توی خانه سه بار وضو گرفت رفت داخل اتاقش با نگاه پر حرفش برگشت. حس مادرانه ام میگفت حرفی توی گلوش گیر کرده؛ دارد با خودش کلنجار میرود بگوید یا نه. دیگه برنگشت صدای حمد و
سوره اش را شنیدم بعد از نماز با لباس عزا بیرون آمد.
وسط گودی
کمرم سوخت گفتم کجا؟»
میخوام برم هیئت
از دردنتوانستم بنشینم اظهر من
الشمس بود که محمدحسین
آدمی
نیست که سروگوشش نجنبد برای
خیابان پاسداران
.
امامزاده که مراسم !نیست کجا
میری؟
شب شهادت حضرت زهرا بود. حاج محمود کریمی رفته بود بیت
رهبری
هیئت عبدالله ابن حسن
مداحشون حنیف طاهریه حق نداری بری ها!!
میفهمید منظورم کجاست کفشش را پوشید جوابی نداد.
مگه نمیگی تیراندازیه؟
مگه نمیگی اونا اسلحه دارن؟ شما که نمیتونید با دست خالی کاری بکنید؛ دیگه نیرو
انتظامی باید بره مقابله کنه
منتظر بودم مثل همیشه
دست به سینه خم شود و بگوید
دیگه امری باشه حاج خانم!» نگفت....
⬅️ ادامه دارد .....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
1_1319577382.mp3
8.5M
•[ میخوایم با هم یه زیارت عاشورا بخونیم! ]
🎧 - با صدای سردار دلها -
ثواب این زیارت عاشورا رو هدیه می کنیم به روح ائمه اطهار علیهم السلام، روح امام شهداء، شهداء و اموات
افتخار نسل ما اینه که...
توی عصری زندگی میکنیم که
قراره اسرائیل، توی اون دوره
به دستِ ما نابود بشه...
"شهید حسین ولایتی فر"
ســــلام ✋
#عاقبتتان_شهـــ🌹ـــدایی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
دردفترچهخاطراتشآخرین
جملاتراچنیننوشتهاست:📖
✍انشاءاللهشهادتم
صدقگفتارمراگواهیمیدهد
شکنکنیدومطمئنباشید
راهولایتهمانراهعلیست
رهبربرحقفقطسیدعلیست ...
#شهید_محسن_حججی...🌷🕊
آغاز زعامت #علمدار عصر #ظهور بر #امام_زمان ارواحنا فداه و منتظرانش مبارک باد.
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🌷دنيا شما را فريب ندهد و اين چند روز دنياى زودگذر را فداى آخرت کنيد. زيرا دنيا جاى ماندن نيست و براى رسيدن به هدف اصلى که همان لقاءالله است کوشا باشيد. از همه دوستان و آشنايان مىخواهم که مرا حلال کنند. پيامم به شما بازماندگان شهيدان اين است که همچنان مقاوم باشيد و صبر را پيشه خود سازيد که «انالله مع الصابرين» و بدانيد که اين سختيها و مصيبتها بسيار زودگذر و تمام شدنى است.
🌷هوشيار باشيد و غير از اسلام و قرآن به چيز ديگرى فکر نکنيد. مادر و خواهرانم بعداز شهادت من زينبگونه پيام شهيدان راه خدا را به گوش جهانيان برسانيد و راه شهيدان را ادامه بدهيد و بدانيد که راه سعادت و خير و برکت اين است و ديگر راهها به گمراهى مىانجامد و هميشه و در همه حال به فکر خدا باشيد.
"شهیدعمار محتشمی"
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#کتاب_آرام_جان
#خاطراتی_از_شهید
#محمد_حسین_حدادیان
#به_روایت_مادر
#نویسنده: محمد علی جعفری
#نشر_شهید_کاظمی
#قسمت_ ۴۵
زیب کاپشنش را کشید بالا. لام تاکام
حرفی نزد.
محمد حسین، نمیری ها
این دفعه دست به سینه دولا شد چشم مامان تا نفس داشت «مامان» را کشید خندید فهمیدم کاسه ای زیر نیم کاسه دارد مادر از حالت چهره پسرش نخواند چه کاره است
.گفتم:
پس مادر نیست، با خنده تندتند بهت زنگ میزنم ببینم هیئتی یا نه خندهایی کرد حالا» این قدر هم تندتندزنگ نزن من خودم بهت زنگ میزنم.» دست کشید به مو و صورتش پیراهن مشکی اش را فروکرد داخل شلوار.
کلید ماشین مجتبی را برداشت و
رفت.
ساعت نه و نیم توی تلگرام دو تا فیلم
فرستاد برای فرهاد از کانال آمدنیوز
فوروارد کرده بود فیلم آموزشی بود که چگونه نیروهای امنیتی را محاصره یا اگر مجبور شدید چطور فرار کنید از طرفی دراویش پشت سر هم فراخوان میزدند که بیایید گلستان هفتم حدود ساعت یازده زهرا سفره را کنار رختخوابم پهن کرد تا آن موقع دنبال بهانه میگشتم بهش زنگ بزنم فرصت خوبی بود. همیشه موقع ناهار و شام جویای احوالش میشدم هم میخواستم ببینم کجاست ،هم اگر
زود میآید صبر کنیم تا با هم بخوریم میخوایم شام بخوریم کجایی؟ نزدیک گلستان هفتمم خیلی
شلوغه.
راه میرفت نفس نفس میزد وسط شلوغیا انگار دنبال یکی بود تا
حرفهای دلش را بهش بزند.
اینا خیلی نامردن شب شهادت حضرت زهرا آتیش روشن کردن
ترس برم داشت.
مراقب خودت باش تو بیا!
باشه باشه میام نگران نباش میام زود خداحافظی کرد زهرا از داخل
آشپزخانه پرسید: «برای محمد حسین شام بذاریم؟
👇👇👇
خوراک مرغ و سبزیجات پخته بود گفتم آره بذار بچه م بیاد بخوره با غرغر گفت: ولی این که نمیاد باید براش غذا بذاریم ،آخر سر هم غذا روی گاز بمونه خراب بشه دلم نیامد گفتم:
«حالا بذار ایشالا که میاد
براش گذاشتم توی قابلمه روی گازه اگه نصفه شب اومد بگید داغ
کنه بخوره
حدود ساعت دوازده فرهاد به مجتبی گفت: بریم ببینیم پاسداران چه خبره؟» تشویقشان کردم «آره آره پاشید برید خبری هم از محمد حسین بگیرید. بلند شدند رفتند.
از گودی کمرم میل داغی فرومی رفت
تا کشاله رانم از آنجا هم زهر میریخت تا کف یا انگشت شست پایم زقزق میزد پلک نزدم. کانالهای تلگرامی را بالا و پایین
میکردم زهرا توی اینستاگرام مدام
هشتگ گلستان هفتم» و «خیابان
پاسداران را میزد» ببیند خبری
جدیدی شده یا نه؟ منتظر فرهاد
بودم. میدانستم محمدحسین به
این زودیها پیدایش نمیشود دلم تاب نیاورد. حول و حوش ساعت دو زنگ زدم به فرهاد. پرسیدم: «اونجا چه خبره؟ صدا قطع و وصل میشد این طوری فهمیدم که یه کم شلوغه ولی دیگه خبری نیست از
محمد حسین خبر گرفتم.
چی؟ نمیشنوم
محمد حسین؟!
اونم اینجاست
توی آن شلوغی صدا واضح نمی رسید. فقط فهمیدم فرهاد می گوید: «ما داریم میایم
به پشت خوابیده بودم مسکنها افاقه نمی کرد استرس و نگرانی هم که بلای جانم بود. چشمم همراه عقربه ساعت میچرخید فرهاد و مجتبی ساعت سه آمدند. از محمد حسین خبر گرفتم فرهاد چسبیده بود به بخاری دستانش را
به هم میسابید.سر گلستان هفتم محمدحسین رو دیدم. موتورشو گذاشته بود توی پمپ بنزین که امن باشه .دراویش
ورودی کوچه رو بسته بودن با بچه های بسیج و سپاه تو پله های آپارتمان اول کوچه نشسته بودن گفت اوضاع خلوت تر بشه میاد.بچه ها رفتند توی اتاقشان با دلسوزی گفتم: این بچه نیومد شامشو بخوره! فرهاد گفت: «هیئت شام نداده رفقاش داشتن میگفتن با هم رفتیم خیابون دولت ساندویچ خوردیم ماشین مجتبی رو هم گذاشتن جلو خونه دوستش و با
«موتور رفتن». فرهاد پتویش را کناربخاری پهن کرد سرما تا ته استخوانش را سوزانده بود دلم شور
میزد.
یه پراید مثل اتوبوس دیروز رفت تو
دل مأمورا، همه رو شلو پل کرد؛ ولی
خدا رو شکر کشته نداد! توی کوچه هم یه تیبا آتیش زدن معلوم نبود مال چه بخت برگشته ایه؟!
برای چی آخه؟
داربست به ساختمون نیمه کاره رو
انداخته بودن وسط کوچه هنوز از
کنارش راه باز بود تیبا رو کشیدن
کنار داربست که عرض کوچه کلاً
بسته شه ....
⬅️ ادامه دارد ....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠