eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
85 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
223 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
7.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌸کاروان شادی غدیر تا ظهور 💠ایمان به غدیر امید به ظهور ✅ کاروان شادی با اجرای های متنوع گروه های سرود و مدیحه سرایی مداحان همراه با میزبانی ایستگاه های پذیرایی و فرهنگی در بلوار پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله 🔻زمان: جمعه ١۶ تیرماه ١۴٠٢ مصادف با عید سعید غدیرخم 🔻 ساعت: ١٧:٣٠ 📌مکان : بلوار پیامبر اعظم صلی الله علیه و آله
بااحترام شورای هیئات مذهبی استان قم .نمایشگاه توانمندی و ملزومات هیئات با نگاه فرهنگی را از تاریخ ۱۹ تا ۲۳ تیرماه برگزار می‌ نماید . خواهران پیشکسوت در چنانچه تمایل دارید در نمایشگاه (عطر تربت )که در نمایشگاه بین المللی استان قم در کیلومتر دو اتوبان قم تهران ،ورودی بهشت معصومه شرکت کنند . میتوانند غرفه جهت ارائه عملکرد به خود اختصاص دهند . ⬅️ جهت اطلاعات بیشتر پی وی در خدمتم. ✅ ارائه کارهای فرهنگی رایگان ✅ ارائه کارهای فروشی هر متر مکعب ۲۰۰ هزار تومان . ظرفیت محدود 😓 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
عرض سلام و احترام پیشاپیش عید بزرگ ولایت مبارک🌸 خواهران خادم الشهداء قرارگاه فرهنگی شهدای گمنام برگزار می کند . فردا جمعه ۱۶ تیرماه بعد از نماز عشاء منتظر حضور گرمتان هستیم . 🌹خواهران خادم الشهدای قرارگاه ۱۴ شهید گمنام کوه خضر نبی «ع»🌹
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
تقدیم به شما خواهران عزیز پیشکسوت و خانواده محترمتان 👇👇👇 https://digipostal.ir/cystdos پیشاپیش💐💐 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
11.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 برگزاری مراسم جشن سعید غدیر خم با حضور خواهران پیشکسوت و فرزندان گلشان . همراه با اهدای هدیه به سادات حاضر در مجلس. 💐از کلیه خواهران پیشکسوت و وابستگان محترم که با حضورشان گرمی بخش محفل ما بودند تقدیر و تشکر بعمل می آوریم .💐💐 ۱۴۰۲/۴/۱۴ 🚩 مدیریت فرهنگی 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
🇮🇷🇮🇷 مهتاب گم شد 🇮🇷🇮🇷 ✒قسمت سیزدهم فصل دوم پایگاه راه خون (۲) ... دوباره سر وقت شناسنامه‌ام رفتم. فکری به کله‌ام خطور کرد که اصلاً شناسنامه و تاریخ تولد را جوری خیس کنم که روز و ماه و سال در آن گم شود. چند قطره آب روی محل تولد و تاریخ تولد چکاندم. وقتی آب روی شناسنامه افتاد، جوهر کاتب تمام بالا و پایین شناسنامه ام را گرفت. ناشی‌گری کار دستم داد اما پروا نکردم و گفتم شانسم را امتحان کنم. رفتم پیش مسئول آموزش نیروهای بسیجی که نامش حسن مرادیان بود. وقتی شناسنامه مرا دید، درست مثل آن مسئول اقدام قبلی خنده‌اش گرفت. فراموش نمی‌کنم وقتی می‌خندید، یکی از دندانهای وسطی‌اش که افتاده بود، پیدا می‌شد. از خنده او من هم خنده‌ام گرفت. ابرو بالا انداخت و گفت: "پسرجان ما خودمان اوستای این کارهاییم. چشممان از این دستکاری‌ها پر شده. این فقره خیلی ناشیانه دستکاری شده. این جوری می‌خواهی شناسنامه عراقی‌ها را باطل کنی." بی پاسخ و درمانده بودم. نمی‌دانم شاید او به زیرکی فهمیده بود که در آرزوی رفتن به جبهه میسوزم. لذا به من فرصتی برای امتحان داد و گفت: "اشکال ندارد. اسم تو را در لیست نیروهای آموزشی برای جبهه می‌نویسم. اما برای رفتن به جبهه هیچ قولی نمی‌دهم. تا بعد." هم شاد شدم و هم غمگین. اما این وضعیت بهتر از شرایط قبل و ناامیدی مطلق بود. آموزش در پادگانی در کوهپایه همدان به نام پادگان قدس شروع شد. ۵۰ نفر بودیم که من کم سن و سال ترین نیروی آموزشی بودم. از همان ابتدا عزم خود را جزم کردم که هیچگاه کم نیاورم و برای جلب نظر آقای مرادیان از هر بخش از آموزش سربلند بیرون بیایم. آموزش‌هایی که از رزم شبانه و تیراندازی و اسلحه شناسی و رزم انفرادی و تن به تن شروع می‌شد و نمک آن کلاس های عقیدتی و مباحث سیاسی بود. شب هنگام که آموزش‌های روزانه تمام می‌شد مثل مرده روی تخت آسایشگاه می‌افتادم. همان شبها نیز تا پاسی از شب یا باید نگهبانی می‌دادیم، یا منتظر می‌ماندیم تا رزم شبانه دوباره تکرار شود. آنجا بود که می‌دیدم نیمه شبها عده‌ای تا قبل از اذان صبح، نماز شب می‌خواندند. همانجا فهمیدم که برای رزم سرمایه‌ای فراتر از توانایی‌های جسمی و فنون نظامی لازم است. یک روز مربیان همه را در محوطه بیرون آسایشگاه خط کردند. حسن مرادیان جلو آمد و با استادی تمام شروع به شلیک گلوله به شکل تک‌تیر از کنار و پهلوی بچه‌ها کرد. با بقیه کاری ندارم اما من برای اثبات آمادگی‌ام و رفتن به جبهه، قدم از قدم بر نداشتم. سر جایم ایستادم انگار به زمین دوخته شده بودم. مرادیان رگباری کنار پاهایم گرفت و من خندیدم و او هم خندید و خطاب به بچه هایی که به خاطر ترس از تک‌تیرهای او دور و بر ساختمان و پشت درختان پنهان شده بودند، فریاد زد: "بچه‌ها! برای سلامتی این بزرگ‌مرد کوچک، صلوات" و همه یک صدا صلوات فرستادند. ◀️ ادامه دارد ... 🚩 👇👇 〰💠〰🌸〰💠 @Heiat1400_p_zeinaby 〰💠〰🌸〰💠
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا