معاشرت او با بسیاری از دوستان در حد یک سلام و علیک شده بود.
به مسجد هندی ها علاقه داشت. نماز جماعت این مسجد توسط آیت الله حکیم و به حالتی عارفانه برقرار بود. برای همین بیشتر مواقع در این مسجد نماز می خواند.خلوتهای عارفانه داشت. نماز شب و برخی اذکار و ادعیه را هیچ گاه ترک نمی کرد. این اواخر به مرحوم آیت الله کشمیری ارادت خاصی پیدا کرده بود. کتاب خاطرات ایشان را می خواند و به دستورات اخلاقی این مرد بزرگ عمل می کرد. یادم هست که می گفت: آیت الله این را هم از استاد معنوی خودش مرحوم آیت الله کشمیری و آقا سید على قاضی فراگرفته بود.هادی یک انسان بسیار عادی بود. مثل بقیه تنها تفاوت او عمل دقیق به دستورات دین بود. برای همین در مسیر خودسازی و عرفان قرار گرفت. اما مسیر عرفانی زندگی او در نجف به چند بخش تقسیم می شود. مانند آنچه که بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسیر من الخلق إلى الحق و .. به خوبی طی نمود. هادی زمانی که در نجف در محضر بزرگان تحصیل می کرد، نیمی از روزرا مشغول تحصیل و بقیه را مشغول کار بود. در ابتدا برای انجام کار حقوق می گرفت، اما بعدها کارش را فقط برای رضای خدا انجام میداد. شهریه نمی گرفت برای کاری که انجام میداد مزد نمی گرفت. حتی اگر کسی می خواست به او مزد بدهد ناراحت میشد. منزل بسیاری از طلبه ها و برخی مساجد نجف را لوله کشی کرد اما مزد نگرفت! توکل و اعتماد عجیبی به خدا داشت. یک بار به هادی گفتم: تو که شهریهنمی گیری برای کار هم پول نمی گیری پس هزینه های خودت را چطور تأمین می کنی؟ هادی گفت: باید برای خدا کار کرد، خدا خودش هوای ما را دارد. گفتم: این درست، اما... یادم هست آن روز منزل یکی از دوستانش بودیم. هادی بعد از صحبت من، مبلغ بسیار زیادی را از جیب خودش بیرون آورد و به دوستش داد و گفت: هر طور صلاح میدانی مصرف کن! به نوعی غیر مستقیم به من فهماند که مشکل مالی ندارد.خانهای وسیع و قدیمی در نجف به هادی سپرده شده بود تا از آن نگهداری کند. او در یکی از اتاق های کوچک و محقرآن سکونت داشت. بیشتر وقتش را در خانه به عبادت و مطالعه اختصاص داده بود. او از صاحب خانه اجازه گرفته بود تا زائران تهیدستی که پولی ندارند را به آن خانه بیاورد و در آنجا به آنها اسکان دهد.
برای زائران غذا درست می کرد. در بیشتر کارها کمک حالشان بود. اگرزائری هم نبود، به تهیدستان اطراف
خانه سکونت میداد و در هیچ حالی از کمک دادن دریغ نمی کرد. آن خانه حدود صد سال قدمت داشت و بسیار وسیع بود، شاید هر کسی جرئت نمی کرد در آن زندگی کند. بعد از شهادت هادی آن را به طلبه دیگری سپردند، اما آن طلبه نتوانست با ظلمت و وحشت آن خانه کنار بیاید! | اربعین که نزدیک میشد هادی اتاق ها را به زائران و مهمانان میداد و خودش یک گوشه می خوابید.گاهی پتوی خودش را هم به آنها می بخشید. او عادت کرده بود که بدون بالش و لوازم گرمایشی بخوابد. یک بار مریض شده بود خودش در سرما در راهروی خانه خوابید اما اتاق را که گرم بود در اختیار زائران راهپیمایی اربعین قرار داد. او در این مدت با پیرمرد نابینایی آشنا شده بود و کمک های زیادی به او کرده بود. حتی آن پیرمرد نابینا را برای زیارت به کربلا هم برده بود. هادی زمانی که مشغول کارهای عرفانی و ذکر و خلوت شده بود، کمتر با دیگران حرف میزد.این هم از توصیه های بزرگان است که انسان در ابتدای راه سکوت را بر هرکاری مقدم بدارد. هادی می دانست بسیاری از معاشرتها تأثیر منفی در رشد معنوی انسان دارد، لذا ارتباط خود را با بیشتر دوستان در حد یک سلام و علیک پایین آورده بود. این اواخر بسیار کتوم شده بود. یعنی خیلی از مسائل معنوی را پنهان می کرد. از طرفی تا آنجا که امکان داشت در راه خدا زحمت می کشید. هر زائری که به نجف می آمد، به خانه خودش میبرد و از آنها پذیراییاین هم از توصیه های بزرگان است که انسان در ابتدای راه سکوت را بر هرکاری مقدم بدارد. هادی می دانست بسیاری از معاشرتها تأثیر منفی در رشد معنوی انسان دارد، لذا ارتباط خود را با بیشتر دوستان در حد یک سلام و علیک پایین آورده بود. این اواخر بسیار کتوم شده بود. یعنی خیلی از مسائل معنوی را پنهان می کرد. از طرفی تا آنجا که امکان داشت در راه خدا زحمت می کشید. هر زائری که به نجف می آمد، به خانه خودش می برد و از آنها پذیراییمی کرد. هیچ وقت دوست نداشت که دیگران فکر کنند که آدم خوبی هست.این سال آخر روزه داری و دیگر مراقبت های معنوی را بیشتر کرده بود. تا اینکه ماجرای مبارزه با داعش پیش آمد، هادی آنجا بود که از خلوت معنوی خود بیرون آمد. او به قول خودش مرد میدان جهاد بود شجاعتش را هم قبلا اثبات کرد. حالا هم میدان مبارزه ایجاد شده
بود.
⬅️#ادامه_دارد..
@Heiat1400_p_zeinaby
۲۰ آبان ۱۴۰۳
من پیدا کردی، من حرفی برای ازدواج ندارم. از این صحبت چند روزی گذشت. یک بار به دیدنم آمد و گفت: میخواهم برای پیاده روی اربعین به بصره بروم و مسیر طولانی بصره تا کربلا را با پای پیاده طی کنم. با توجه به اینکه کارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با این کار مخالفت کردم اما هادی تصمیم
خودش را گرفته بود. آن روز متوجه شدم که پشت دست هادی به صورت خاصی زخم شده، فکر می کنم حالت سوختگی داشت.
دست او را دیدم اما چیزی نگفتم. هادی به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سید امروز رسیدیم به نجف، منزل هستی بیام؟ گفتم: با کمال میل، بفرمایید. هادی به منزل ما آمد و کمی استراحت کرد. بعد از اینکه حالش کمی جا آمد، با هم شروع به صحبت کردیم. هادی از سفر به بصره و پیاده روی تا نجف تعریف می کرد، اما نگاه من به زخم دست هادی بود که بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده
بود؟
صحبت های هادی را قطع کردم و گفتم: این زخم پشت دست برای چیه؟ خیلی وقته که می بینم. سوخته؟ نمی خواست جواب بده و موضوع را عوض می کرد. اما من همچنان اصرار می کردم. بالاخره توانستم از زیر زبان او حرف
بکشم!
مدتی قبل در یکی از شبها خیلی اذیت شده بود. میگفت که شیطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چاره ای که به ذهنم رسید این بود که دستم را بسوزانم!
من مات و مبهوت به هادی نگاه می کردم. درد دنیایی باعث شد که هادی از آتش شهوت دور شود. آتش دنیا را به جان خرید تا گرفتار آتش جهنم نشود.
⬅️#ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
۲۱ آبان ۱۴۰۳
این اولین دیدار ما بود. شاید خیلی برخورد جالبی نبود اما بعدها آن قدر رابطه ما نزدیک شد که آقا هادی رازهایش را به من می گفت. مدتی بعد به مغازه ما رفت و آمد پیدا کرد. دوستانش می گفتند این جوان طلبه سخت کوشی است، اما شهریه نمی گیرد. یک بار گفتم: آخه برای چی شهریه نمی گیری؟ گفت: من هنوز به اون درجه نرسیدم که از پول امام زمان (عج) استفاده کنم. گفتم: خب خرجی چی کار می کنی؟ خندید و گفت:
میگذرونیم... یک روز هادی آمد و گفت: اگه کسی کار لوله کشی داشت بگو من انجام میدم، بدون هزینه. فقط تو روزهای آخرهفته. گفتم: مگه بلدی!؟ گفت: یاد گرفتم، وسایل لازم برای این کار رو هم تهیه کردم. فقط پول لوله را باید بپردازند. گفتم: خیلی خوبه، برای اولین کار بيا خونه ما؟ ساعتی بعد هادی با یک گاری آمد! وسایل لوله کشی را با خودش آورده بود. خوب یادم هست که چهار شب در
منزل ما کار کرد و کار لوله کشی برای آشپزخانه و حمام را به پایان رساند. در این مدت جز چند لیوان آب هیچ چیزی نخورد. هر چه به او اصرار کردیم بی فایده بود. البته بیشتر مواقع روزه بود. اما هادی یا همان که ما او را به اسم ابراهیم میشناختیم هیچ مزدی برای لوله کشی خانه مردم نجف نمی گرفت و هیچ چیزی هم در منزل آنها نمی خورد! رفاقت ما با ایشان بعد از ماجرای لوله کشی بیشتر شد ...
⬅️#ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
۲۲ آبان ۱۴۰۳
بچه آخوند هستیم و این روایت ها را شنیده ایم. اما آدم باید برای کار و زندگی اش برنامه ریزی کنه، تو پس فردا میخوای زن بگیری و.. هادی دوباره لبخند زد و گفت: آدم برای رضای خدا باید کار کنه، اوستا کریم هم هوای ما رو داره، هر وقت احتیاج داشتیم برامون میفرسته. من فقط نگاهش می کردم. یعنی اینکه حرفت را قبول ندارم. هادی هم مثل همیشه فقط می خندید! بعد مکثی کرد و ماجرای عجیبی را برایم تعریف کرد. باور کنید هر زمان یاد این ماجرا می افتم حال و روز من
عوض می شود. آن شب هادی گفت: حاج باقر، به شب تو همین نجف مشکل مالی پیدا کردم و خیلی به پول احتیاج داشتم. آخر شب مثل همیشه رفتم توی حرم و مشغول زیارت شدم. اصلا هم حرفی درباره پول با مولا امیرالمؤمنین (ع) نزدم. همین که به ضریح چسبیدم، یه آقایی به سر شانه من زد و گفت: آقا این پاکت مال شماست. برگشتم و دیدم یک آقای روحانی پشت سر من ایستاده. او را نمیشناختم. بعد هم بی اختیار پاکت
را گرفتم. هادی مکثی کرد و ادامه داد: بعد از زیارت راهی منزل شدم. در خانه پاکت را باز کردم. با تعجب دیدم مقدار زیادی پول نقد داخل آن
پاکت است؟
هادی دوباره به من نگاه کرد و گفت: حاج باقر، همه چیز زندگی من و شما دست خداست. من برای این مردم ضعيف، ولی با ایمان کار می کنم. خدا هم هر وقت احتیاج داشته باشم برام میذاره تو پاکت و میفرسته! خیره شدم توی صورتش. من
میخواستم او را نصیحت کنم، اما او واقعیت اسلام را به من یاد داد. واقعا توکل عجیبی داشت. او برای رضای خدا کار کرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبی داد. بعدها شنیدم که همه از این خصلت هادی تعریف می کردند. اینکه کارهایش را خالصانه برای خدا انجام میداد. یعنی برای حل مشکل مردم کار می کرد اما برای انجام کار پولی نمی گرفت.
⬅️#ادامه_دارد.....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🏴〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🏴〰💠
۲۳ آبان ۱۴۰۳
میخورد و سوار بر دوچرخه ای که تازه خریده بود راهی میشد و در خانه های مردم مشغول کار میشد. برخی از دوستان هادی نمیفهمیدند! یعنی نمیتوانستند تصور کنند که یک طلبه که قرار است لباس روحانی بپوشد چرا این کارها را انجام میدهد؟! برخی فکر می کردند که لباس روحانیت یعنی آهسته قدم برداشتن و ذکر گفتن و دعا کردن و... برای همین به او ایراد می گرفتند. حتی برخی ها به اینکه او با دوچرخه به حوزه می آید ایراد می گرفتند؟
اما آنها که با روحیات هادی آشنا بودند می فهمیدند که او اسلام واقعی را شناخته. هادی اعتقاد داشت که لباس روحانیت یعنی لباس خدمت به اسلام و مسلمین به هر نحو ممکن. با اینکه فقط دو سال از حضور هادی در نجف می گذشت اما دوستان زیادی پیدا کرده بود. برخی جوانان طلبه، که کاری جز مطالعه و درس و بحث نداشتند، با تعجب به کارهای هادی نگاه می کردند. او در هر کاری که وارد می شد به بهترین نحو عمل می کرد.
کم کم خیلیها فهمیدند که هادی در کنار درس مشغول لوله کشی آب برای خانه های مردم محروم شده. هادی با این کار که بیشتر مخفیانه انجام میشد، خدمت بزرگی به
خانواده های طلاب می کرد. اخلاص و تقوا و ایمان هادی اثر خود را گذاشته بود. او هر جا میرفت میخواست گمنام باشد. هیچ گاه از خودش حرفی نمیزد. هرگز ندیدیم که به خاطر پول کاری را انجام دهد. اما خدا محبت او را به دل همه انداخته بود. بعد از شهادت همه از اخلاص او می گفتند.
چندین نفر را می شناختم که در تشییع هادی شرکت کردند و می گفتند: ما مدیون این جوان هستیم و بعد به لوله کشی آب منزلشان اشاره می کردند. هادی غیر از حوزه هر جای دیگر هم که وارد میشد بهترین نظرات را ارائه می کرد. در مسائل امنیتی به خاطر تجربه بسیج و فتنه ۱۳۸۸ بسیار مسلط بود. از طرفی دیدگاه های فرهنگی او به جهت تجربه فعالیت در مسجد بسیار مؤثر بود. شاید به همین خاطر بود که مسئولان حشدالشعبی به این طلبه ایرانی بسیار علاقه پیدا کردند. رفت و آمد هادی با نیروهای مردمی زیاد شده بود. او به کار هنری و ساخت فیلم علاقه داشت و این روند را بین نیروهای حشدالشعبی گسترش داد.
⬅️#ادامه_دارد
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🏴〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🏴〰💠
۲۴ آبان ۱۴۰۳
باید این بچه ها که به هیئت می آیند خاطره خوشی داشته باشند. هر بار که برای هیئت و یا کارهای فرهنگی مسجد احتیاج به کمک
مالی داشتیم اولین کسی که جلو می آمد هادی بود. همیشه آماده بود برای هزینه کردن. یک بار به هادی گفتم: از کجا این همه پول مییاری؟ مگه توی بازار چقدر بهت حقوق میدن؟ خندید و گفت: از خدا خواستم که همیشه برای این طور کارها پول داشته باشم. خدا هم کمکم میکنه. پرسیدم: چطوری؟ گفت: باید تلاش کرد. بعد ادامه داد: برای اینکه برخی خرجها رو تأمین کنم، بعد از کار بازار آهن، با موتور کار می کنم. بار میبرم، مسافر و خدا
هم توی پول ما برکت قرار میده. هادی در نجف هم دست از این کارها برنمیداشت. بسیاری از طلبه های نجف از فعالیتهای هادی می گفتند و اینکه نمیدانستند هادی از کجا پول می آورد، اما کارهای خیر ماندگاری از خود به یادگار می گذارد. زمانی که هادی شهید شد، چند نفر از طلبه ها آمدند و خاطرات خود را از هادی بیان کردند. یکی می گفت: این عبایی را که دارم هادی برایم خرید، دیگری به نعلین خود اشاره کرد.
یکی دیگر از آنها از لوله کشی آب خانه اش می گفت و.. هادی برای تأمین هزینه این کارها در نجف کار می کرد. این اواخر کاری کرده بود که مسئولان گروههای نظامی مردمی (حشدالشعبی) حسابی به او اطمینان داشتند. همیشه پول در اختیار او می گذاشتند تا برای کارهای فرهنگی که در نظر دارد هزینه کند.
⬅️#ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🏴〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🏴〰💠
۲۶ آبان ۱۴۰۳
اما همه میدانستند که اسرائیل و حامی همیشگی آن یعنی آمریکا عامل اصلی ایجاد و حمایت داعش
هستند.
اوایل سال ۱۳۹۳ داعش توانست در عراق برای خودش زمینه نفوذ را فراهم کند. سپس شهر موصل و چندین منطقه دیگر با خیانت نیروهای وابسته به صدام، به اشغال داعش درآمد. آنان هزاران شیعه و سنی را تنها به جرم مخالفت با نظرات داعش اعدام کردند. اوضاع عراق عجیب و غریب شد.
آیت الله سیستانی حکم جهاد صادر کرد. صدها زن و مرد شیعه و سنی آماده مبارزه با داعش شدند. هادی در این ایام در حوزه نجف مشغول تحصیل بود. با اعلام حکم جهاد، از مسئولان نیروهای مردمی
حشدالشعبی) تقاضا کرد که با اعزام او به جبهه نبرد با داعش موافقت کنند. اما مسئول آموزش و اعزام نیروها که از دوستان هادی بود با اعزام او مخالفت کرد. او سال قبل نیز از آنها خواسته بود که برای دفاع از حرم به کشور سوریه
اعزام شود اما مخالفت شده بود. این بار تقاضای مکرر او جواب داد. هادی توانست خود را به جمع نیروهای مردمی برساند. او از زمانی که در ایران بود، در کارهای هنری فعالیت داشت. تولید فیلم و عکس از برنامه های شهدا و ... از کارهای او بود. حالا همین برنامه ها را در قالب نیروهای مردمی عراق آغاز کرده بود. تهیه فیلم، خبر و عکس از نبردهای شجاعانه نیروهای مردمی
هادی هر جا قدم می گذاشت از شهدا می گفت: از ابراهیم هادی، از
شهید دین شعاری و... او برای رزمندگان و فرماندهان حشدالشعبی از خاطرات شهیدان دفاع مقدس می گفت و آنها را با فرهنگ شهادت آشنا می کرد. آنها تشنه فرهنگ انقلابی بسیجیان ما
شده بودند. این عطش باعث شد که فرماندهان حشدالشعبی از هادی بخواهند برای تهیه چفیه و پیشانی بند و پرچم راهی ایران شود. آنها مبلغی حدود صد میلیون تومان در اختیار هادی قرار دادند تا برای تهیه این اقلام به ایران برگردد.
آنقدر در عراق به او اعتماد پیدا کردند که این مبلغ پول را به او دادند و خواستند هر چه سریعتر، این اقلام فرهنگی به کسانی که در خط مقدم جنگ علیه داعش هستند برسد.
⬅️#ادامه_دارد.....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🏴〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🏴〰💠
۲۷ آبان ۱۴۰۳
خود یعنی ابا عبدالله الحسین (ع) وارد میدان مبارزه شدند و زیر بار ذلت نرفتند. و حالا همین تفکر میان ملت های مسلمان و آزاده در حال رشد است. مردم عراق نیز همین شعار را الگوی خود قرار داده اند و مشغول نبرد با نیروهای داعش هستند. هادی زمانی که وارد نیروهای مردمی شد، به عنوان یک الگو مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت. او همیشه تصویر مقام معظم رهبری را روی سینه داشت. همین کار باعث شد که بسیاری از دوستان او نیز که
عراقی
بودند همین
کار را انجام
دهند.
او به مسائل معنوی بسیار توجه می کرد. نماز شب و اخلاص او مورد توجه رزمندگان عراقی قرار گرفت. در راستای همین تأثیرگذاری بود که بحث چفیه و پیشانی بند را مطرح کرد. فرماندهان حشدالشعبی که به او اعتماد کامل داشتند، او را با صد میلیون تومان پول به ایران فرستادند. او اجازه داشت هر طور که می خواهد خرج کند، اما هادی رعایت می کرد که از آن پول برای خودش خرج
نکند. گاهی آنقدر رعایت می کرد که بیسکوییت را جایگزین وعده غذایی می کرد! | با اینکه پول زیادی برای خرید اقلام به همراه داشت اما حواسش بود که بهترین جنس ها را بخرد. دقت می کرد که برای ریال به ریال این پول که توسط مردم عراق تهیه شده زحمت بکشد تا بیهوده هدر نرود. برای مثال برای تهیه چفیه از تهران به یزد رفت تا از کارخانه و ارزان تر تهیه کند. پیشانی بندها را در تهران چاپ کرده بود و به خانه می آورد تا خواهرانش آنها را بریده و آماده
کننده او سعی می کرد کاری که انجام میدهد، به نحو احسن باشد.
⬅️#ادامه_دارد.....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🏴〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🏴〰💠
۲۸ آبان ۱۴۰۳
هادی هم مثل همه ملاک هایی برای انتخاب همسر در ذهنش داشت. ملاک های او بر خلاف برخی جوانان نسل جدید، ملاک های خاص و
خدایی بود. هادی دیدگاهش دنیوی نبود. او به فراتر از این چیزها می اندیشید. او دلش میخواست همسرش حجاب کامل داشته باشد. میگفت دوست ندارم همسرم به شبکه های اجتماعی و رسانه ها و تلویزیون و... وابستگی غلط داشته باشد. هادی اخبار را پیگیری می کرد، اما به رادیو و تلویزیون وابستگی و علاقه نداشت. وقتش را پای سریال ها و فیلمها تلف نمی کرد. میگفت خیلی از این برنامه ها وقت انسان را هدر میدهد.
از نظر او زندگی بدون اینها زیباتر بود. چند جایی هم در نجف برای خواستگاری رفته بود اما... بار آخر با پدرش صحبت کرد و گفت: باید عید نوروز با من به نجف بیایید. من رفته ام خواستگاری و از من خواسته اند با خانواده ات به خواستگاری بیان روزهای آخر کارهای خودش را هماهنگ کرد. حدود هزاران چفیه برای حشدالشعبی خرید. چندین هزار پرچم و پیشانی بند هم طراحی و چاپ کرد و با خودش برد. | خواهرش می گفت: آخرین بار وقتی
هادی به نجف رفت، یک وصیت نامه با دست خط کاملا معمولی که پاکنویس هم نشده بود داخل کمد پیدا کردیم. در آنجا نوشته بود: حجابهای امروزی بوی حضرت زهرا (س) نمیدهد حجابتان را زهرایی کنید. پیرو خط ولایت فقیه باشید. اگر دنبال این مسیر باشید، به آن چیزی که میخواهید میرسید همان طور که من رسیدم. راهپیمایی نه دی یادتان نرود.
سالهای آخر ماه رمضان را به ایران می آمد. همیشه با ورود به ایران ابتدا به مشهد می رفت و موقع بازگشت به نجف هم به مشهد می رفت. در شب های ماه رمضان با هم به مسجدالشهدا و مجلس دعای حاج مهدی سماواتی میرفتیم. برخی شبها نیز با هم به مسجد ارک و مجلس دعای حاج منصور میرفتیم. چه شبها و روزهایی بود. دیگر تکرار نمی شود. هادی در کنار کارهای حوزه و
تحصیل به کارهای هنری هم مشغول شده بود. یادم هست که در رایانه شخصی او تصاویر بسیار زیبایی دیدم که توسط خود هادی کار شده بود؛ تصاویر شهدا که توسط فتوشاپ آماده شده بود. بودن در آن روزها کنار هادی برای ما دنیایی از معرفت بود. در این آخرین سفر رفتار و اخلاق او خیلی تغییر کرده بود؛ معنوی تر شده بود. یک شب از برادرم سؤال کردم چطور این قدر تغییر کردی؟
گفت: کتابی هست به نام معراج السعاده. واقعا اگر کسی می خواهد به معراج یا به سعادت برسد، باید هرشب یک صفحه از این کتاب را بخواند. بعد کتاب خودش را آورد و از روی کتاب برای ما می خواند و می گفت به این توصیه ها عمل کنید تا به سعادت برسید. مثلا، یک شب می گفت: سعی کنید سکوت شما بیشتر از حرف زدن باشد. هر حرفی می خواهید بزنید فکر کنید که آیا ضرورت دارد یا نه؟! بی دلیل حرف نزنید که خیلی از
صحبت های ما به گناه و دروغ و ... ختم می شود. شب بعد درباره شوخی و خنده زیاد حرف زد. اینکه در شوخیها کسی را مسخره نکنیم. افراد را به خاطر لهجه و ... مورد تمسخر قرار ندهیم. البته خودش هم قبل از همه این موارد را رعایت می کرد. شب دیگر درباره این صحبت کرد که در کوچه و خیابان سرتان را بالا نگیرید. با صدای بلند در جلوی نامحرم حرف نزنید. سعی کنید سر به زیر باشید. اگر با نامحرم زیاد و بی دلیل صحبت کند،
حیا و عفت او از دست می رود. گوهر یک زن در حیا و عفت اوست. روز بعد به میدان انقلاب و پاساژ مهستان رفت تا مقداری وسایل لازم برای عراق را تهیه کند. آن شب وقتی به خانه آمد یک هدیه برای ما آورده بود. کتاب معراج السعاده را به ما هدیه داد. هنوز این کتاب را داریم و به توصیه هادی آن را می خوانیم و سعی در عمل کردن آن داریم.
⬅️#ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🏴〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🏴〰💠
۳۰ آبان ۱۴۰۳
شیعیان رسانده شود. لذا راهپیمایی اربعین را بهترین زمان و مکان برای این کار تشخیص داد. واقعا هم تفكر فرهنگی او جالب بود. هادی یک چادر در نیمه راه نجف به کربلا راه اندازی کرد و نمایشگاه تصاویر نبرد با داعش را با چینش مناسب در مقابل دید زائران کربلا قرار داد. برادر ناجی می گفت: هادی برای این نمایشگاه خیلی زحمت کشید. کار عقب بود و کاروانها از راه می رسیدند. هادی گفت که شبها کمتر بخوابیم و کار را به نتیجه
برسانیم.
طی چند شبانه روز هادی بیش از سه ساعت نخوابید. کار به خوبی انجام شد و مخاطب بسیاری داشت. اما همین که نمایشگاه آغاز شد، هادی به نجف برگشت! او عاشق گمنامی بود و نمی خواست کسی بفهمد این نمایشگاه مهم کاراو بوده. بعد از تجربه موفق این نمایشگاه به سراغ سید کاظم آمد. هادی طرح جدیدی برای برگزاری نمایشگاه دستاوردهای نبرد با داعش در نجف آماده کرده بود.
می خواست در یک فضای مناسب کار فرهنگی را گسترش دهد. اعتقاد داشت که تصاویر و فیلم های این مبارزه مقدس برای آیندگان ثبت شود و همزمان باید به دید عموم مردم رسانده شود. هادی روی این طرح خیلی کار کرد. اما مسئولان حشدالشعبی با این دلیل که نیرو و شرایط برگزاری این نمایشگاه را ندارند، طرح را به تعویق انداختند تا اینکه هادی برای بار آخر راهی مناطق عملیاتی شد. اما مهمترین کار فرهنگی که از هادی دیدم مربوط میشد به کاری که به
خاطر آن به ایران برگشت. هادی تعداد زیادی چفیه و پیشانی بند با نام مقدس یا فاطم
الزهرا (س) آماده کرد و با خودش به عراق آورد. او می دانست بهترین کار فرهنگی برای رزمندگان، پیوند دادن آنان با حضرات معصومین، به خصوص مادر سادات، حضرت زهرا (س)، است.
⬅️#ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
۱ آذر ۱۴۰۳
من همه گونه انسان دیده ام. با افراد زیادی برخورد داشته ام. اما بدون اغراق می گویم که مثل شیخ هادی را کمتر دیده ام. انسان مؤمن، صالح، عابد، زاهد، متواضع، شجاع و... او برای جمع ما خیر محض بود. این سخنان، نه به خاطر این است که او شهید شده، ما شهید زیاد دیده ایم. اما هادی انسان دیگری بود. به همه دوستان روش دیگری از زندگی را آموخت.
او انسان بزرگی بود، به خاطر اینکه دنیا در چشمش کوچک بود. به همین خاطر در هر جمعی وارد میشد خیر محض بود. بسیاری از روزها را روزه دار بود، اما دوست نداشت کسی بداند. از خنده زیادی به خاطر غفلت از یاد خدا گریزان بود، اما همیشه لبخند برلب داشت. تمام صفات مؤمنین را در او میدیدیم. همیشه به ما کمک می کرد. یعنی هرکسی را که احتیاج به کمک داشت یاری می کرد. یکبار برای منزل خودم یک تانکر
خریدم و نمی دانستم چگونه به خانه بیاورم، ساعتی بعد دیدم که هادی تانکر را روی کمرش بسته و به خانه آمد! او آنقدر در حق من برادری کرد که گفتنی نیست. بعضی روزها از او خبر نداشتیم، او مریض بود و ما بی خبر بودیم. دوست نداشت کسی بداند! از مشکلات و از امور دنیایی حرف نمیزد، انگار که هیچ مشکلی ندارد. اما می دانستیم که اینگونه نیست. خوب درس می خواند و زود مطلب را می گرفت. خوب میفهمید. در کنار دروس حوزوی، فعالیت های بسیاری
انجام میداد. یکبار در مسیر کربلا با او همراه بودم. متواضع اما بشاش و خنده رو بود. از همه دیرتر می خوابید و زودتر بلند
می شد.
کم خوراک و کم خواب بود. اهل عبادت و زیارت بود. وقتی به کنار حرم معصومین می رسید دیگر در حال خودش نبود. همه فن حریف بود. در نبرد و مبارزه مرد میدان جهاد و به نوعی فرمانده بود، در دیگر کارها نیز همینطور. خاکی و افتاده بود. بارها دیدم که سینی چای را در دست دارد و به
سمت برخی نیروهای ساده می رود. عاشق زیارت شب جمعه در کربلا بود. وقتی هم که شهید شد، چهار روز پیکرش گم شده بود، البته این حرف ها بهانه است. هادی دوست داشت یک شب جمعه دیگر به کربلا برود که خدا دعایش را مستجاب کرد. روز یکشنبه شهید شد و شب جمعه در کربلا و نجف تشییع شد.
درست در اولین روز فاطمیه! |
⬅️#ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
۲ آذر ۱۴۰۳
نقطه به حرم امام على (ع) دفنش کنید. نمیدانستم برای هادی چه باید
کرد. شنیدم که خانواده او هم از ایران راهی شده اند تا برای مراسم او به نجف بیایند. سه روز از شهادت هادی گذشته بود. من یقین داشتم حتی شده قسمتی از پیکر هادی پیدا می شود؛ چون او برای خودش قبر آماده کرده بود. همان روز یکی از دوستان خبر داد در فرودگاه نظامی شهر المثنی، یک کامیون یخچال دار مخصوص حمل پیکر شهدا قرار دارد. پیکر بیشتر این شهدا از سامرا آمده. در میان آنها یک جنازه وجود دارد که سالم است اما گمنام! او هیچ
مشخصه ای ندارد، فقط در دست راست او دو انگشتر عقیق است. تا این را گفت یک باره به یاد هادی افتادم. با سید و دیگر فرماندهان صحبت کردم. همان روز رفتم و کامیون پیکر شهدا را دیدم. خودش بود. اولین شهید شیخ هادی بود که آرام خوابیده بود. صورتش کمی سوخته بود اما کاملا واضح بود که هادی است؛ دوست صمیمی من. بالای سر هادی نشستم و زار زار گریه کردم. یاد روزی افتادم که با هم از سامرا به بغداد بر می گشتیم. هادی می گفت برای شهادت باید از
خیلی چیزها گذشت. از برخی گناهان فاصله گرفت و.. بعد به من گفت: وضعیت حجاب در بغداد چطوره؟ گفتم: خوب نیست، مثل تهران. گفت: باید چشم را از نامحرم حفظ کرد تا توفیق شهادت را از دست ندهیم. بعد چفیه اش را انداخت روی سرو صورتش. در کل مدتی که در بغداد بودیم همین طور بود. تا اینکه از شهر خارج شدیم و راهی نجف شدیم.
⬅️#ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
۶ آذر ۱۴۰۳