🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
بسم الله الرحمن الرحیم
🌹 آیه ۵۸ سوره مائده
🌸 وَإِذَا نَادَيْتُمْ إِلَى الصَّلَاةِ اتَّخَذُوهَا هُزُوًا وَلَعِبًا ۚ ذَٰلِكَ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَا يَعْقِلُونَ
🍀 ترجمه: و وقتی که شما برای نماز ندا می دهید، آن را به مسخره و بازی می گیرند؛ این به خاطر آن است كه آنان گروهی هستند كه نمی اندیشند
🌷 #إذا_نادیتم: وقتی ندا می دهید
🌷 #الصلاة: نماز
🌷 #هزوا: مسخره شده
🌷 #لعب: بازی
🌷 #لا_یعقلون: نمی اندیشند
🔴 #شأن_نزول_آیه: در مورد نزول اين آيه كه دنباله آيه قبل است نقل شده كه: جمعى از #يهود و بعضى از #نصارا صداى مؤذّن را كه مىشنيدند و يا قيام مسلمانان را به نماز مى ديدند شروع به مسخره و استهزا مى كردند، قرآن مسلمانان را از طرح دوستى با اين گونه افراد برحذر داشت.
🌸 در اين آيه به دنبال بحث گذشته در مورد نهى از دوستى با منافقان و جمعى از اهل كتاب كه احكام #اسلام را به تمسخر مى گرفتند، اشاره به يكى از اعمال آنها به عنوان شاهد و گواه نموده و مى فرمايد: «وَ إِذا نادَيْتُمْ إِلَى الصَّلاةِ اتَّخَذُوها هُزُواً وَ لَعِباً: و وقتی شما برای نماز ندا می دهید آن را به مسخره و بازی می گیرند.» سپس علت عمل آنها را چنین بیان می کند: «ذلک بأنهم قوم لا یعقلون: این به خاطر آن است که آنان گروهی هستند که نمی اندیشند.» منظور از إذا نادیتم إلی الصلاة یعنی وقتی که اذان می گویید و مسلمانان را به نماز دعوت می کنید. قابل ذكر اين كه همانطور كه در روايات اهل بيت «عليه السّلام» وارد شده است #اذان از طريق #وحى به پيامبر «صلّى اللّه عليه و آله» تعليم داده شد.
🔹 پیام های آیه ۵۸ سوره مائده 🔹
✅ از رابطه و دوستی با کسانی که اذان را #مسخره می کنند، بپرهیزید.
✅ #نماز، چهره و مظهر دین است.
✅ برای #نماز، باید ندا سر داد تا همه جمع شوند.
✅ در جامعه ی #اسلامی، باید برای نماز، فریاد زد و تبلیغ کرد و هیچ کسی نباید مانع آن شود.
✅ شیوه ی عاقلان، برخورد منطقی است ولی شیوه ی بی خردان ، تمسخر است.
🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸🌺🌸
📚کتاب#از_قفس_تا_پرواز
💢خاطرات#شهید_محمدعلی_برزگر
🍂قسمت نود و هفت
📝چند لحظــــه دیدار ۲♡
🌷هنوز دقایقی از احوال پرسی ما نگذشته بود که در مقرّ#اذان را گفتند
با عجله از هم خداحافظی کردیم و خود را به نماز جماعت رساندیم
عملیّات در قلّۀ۲۵۱۹متری منطقۀ حاج عمران آغاز شد.
نیروهای خط ،شکن ؛ نیروهای توپخانه، نیروهای پیاده و... همه آمادۀ خطّ شدند.
🔸️شهید برزگر جزو نیروهای خط شکن بود و بنابراین آنها جلوتر از همه رفتند و از ما جدا شدند و همۀ گروهها هر یک در نقطه ای جای گرفت و چون سن مان خیلی کم بود، نیروی بدون سلاح بودیم و باید در تپۀ شهدا مستقرّ می شدیم و به عنوان دستیاران امدادگر و امدادگر انجام وظیفه می.کردیم
🌷شب بسیار هولناکی بود، آتش از زمین و آسمان می بارید با اینکه نیروی دشمن بسیار مجهّز بود ولی بچه ها از جانشان مایه گذاشتند طوری که در لحظاتی کوتاه چندین نفر به شهادت می رسید همان شب فرمانده محمود کاوه را از دست دادیم و حتّی جانشین فرمانده هم از ناحیۀ دست در همین عملیّات مجروح شد.
🔸️متأسّفانه در این عملیّات دشمن بر ما غلبه کرد و به فرمان جانشین فرمانده بقیّۀ نیروها به عقب برگشتند، ولی ما باید در منطقه شهدا و مجروحان را جمع آوری می کردیم .هرچه نگاه کردم محمّد برزگر را در میان رزمندگان سالم و مجروح ندیدم
🌷در حالی که شهیدان را به عقب می بردیم چهره هایشان نیز برانداز می کردم تا شاید آقا محمّد را هم در میان آنها ببینم، اما هر چه جلوتر می رفتم ناامیدتر می شدم
🔸️با خود می گفتم: مبادا آقا محمّد اسیر شده باشد؟
ولی باز به راهم ادامه می دادم تا اینکه به نزدیکی خط مقدم رسیدیم ،نیروهای دشمن به منطقه مسلّط شده بود و دیگر اجازۀ جلو رفتن نداشتیم
🌷 سرگردان اطرافم را نگاه می کردم و در جستجوی محمّد بودم تا اینکه یکی از رزمندگان از بنده پرسید: پسرم! دنبال کسی میگردی؟ پاسخ دادم: دوست و همسایه ای داشتم که قبل عملیّات او را با چشم خود مشاهده کردم ولی اکنون در میان رزمندگان سالم، مجروح و شهید او را نمی یابم؟؟؟!
🔸️مانده ام چه کنم؟
می ترسم اسیر شده باشد؟
پرسید: نامش چیست؟
گفتم: محمّدعلی برزگر.
با لبخندی گفت: او از دوستان من است. پرسیدم: سرنوشتش چه شد؟ اسیر شد؟
او به قلّه اشاره کرد سپس کف دو دستش را به هم چسبانید و زیر گوشش گذاشت و گفت:
🌷محمّد از بچهّ های خط شکن بود، لحظاتی پیش با چشمانم دیدم مجروح شده و از همان قلّه به طرف پایین پرت شد و شهید شد
این جمله را گفت و با ناراحتی از کنارم عبور کرد، محمّد جایی افتاده بود که نمی توانستم او را پیدا کنم بنابراین مشغول جمع آوری بقیّه شدیم.
🔸️ متأسّفانه هواپیماهای دشمن سر رسیدند و شهدایی که جا مانده بودند را با آتش هوایی، پودر و خاکستر کردند، به فرمان سر دسته با ناامیدی برگشتیم با کوله باری از حسرت به شهر و کاشانۀ خود برگشتم و با عجله خود را به روستای رستم آباد رساندم و همۀ ماجرا را برای مادربزرگم تعریف کردم و گفتم: محمّد شهید شده است.
🌷 ولی آنها گفتند : از حقیقت چیزی به کسی نگو....
بگذار خانوادۀ شهید تا برگشت او با امید زندگی کنند چون تو با چشم خودت شهادت او را ندیده ای.
انگار کسی نمی خواست شهادت محمّد را باور کند و هر کس خود را آنگونه که می خواست دلداری می داد محمّد#مفقودالاثر شده بود .
🔸️ یک سال گذشت و خبر بازگشت پیکر محمّد را از زبان مادربزرگم شنیدم و از اینکه به آرزویش رسید و خانوادۀ او از بلاتکلیفی خارج می شدند خوشحال بودم ولی از طرفی دیگر صدایش را نمی شنیدم و لبخندش را نمی دیدم و این سرنوشتی بود که محمّد از خدا می خواست...
ادامه دارد ....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠