eitaa logo
هیئت بانوان پیشکسوت زینبی «س» تاسیس ۱۴٠٠/۹/۴
85 دنبال‌کننده
5.4هزار عکس
1.8هزار ویدیو
223 فایل
ارتباط با مدیر کانال ya110s@
مشاهده در ایتا
دانلود
از کودکی به همراه پدر در هیئت های مذهبی شرکت می کرد و افتخارش خادمی حسین (ع) بود. در عنفوان جوانی همزمان با تحصیل، مشغول فعالیتهای انقلابی شد. دیری نپایید که زمزمه های جنگ به گوش رسید و ایشان که خود را در قبال مردم و دین مسئول می دانست با این که ۱۶ سال بیشتر نداشت وارد بسیج شده و پس از گذراندن دوردهای آموزشی، داوطلبانه، راهی جبهه شد. در سال ۱۳۶۲ به سپاه پیوست تا بتواند منسجم تر به اقدامات خود ادامه دهد، دوره های مخصوص تخریب و شناسایی را با موفقیت پشت سر گذاشت و خدمت خود را خالصانه از مناطق جنگی کردستان، کرمانشاه، مهران، سومار، چنگوله و.... شروع کرد. از آن پس در واحد اطلاعات تیپ امیرالمومنین «ع» و نهایتا در لشگر انصار الحسین (ع) در گردان تخریب فعالیت داشت و در عملیات های مهمی همچون مسلم بن عقيل، والفجر۵، مرصاد و... حضور داشت. شهید همتی تا پایان، رزمنده جنگ و جبهه بود و بعد از امضا قطعنامه باقی عمر خود را با حسرت و دوری از دوستان شهید و جا ماندن از خیل شهدا سپری نمود. بعد از اتمام جنگ مدتی در پادگان قهرمان و نیز در پادگان قدس به عنوان مربی تخریب خدمت می کرد و سربازان و دکتر وظیفه های زیادی را آموزش می داد تا اینکه خدمت خود را با افتخار به پایان رساند و به درجه بازنشستگی نائل آمد. روح بلندش آرام و قرار نداشت، نمی توانست بیکار بماند. با توجه به سابقه درخشانش از سوی قرارگاه خاتم الانبیاء در بخش انهدام معادن و تونلها مشغول شد، علاوه بر آن کار در موزه دفاع مقدس و... تا این که در سال ۱۳۸۸ از او خواسته شد پاکسازی
. روز چهاردهم آبان سال ۱۳۶۲ در شهر مسجد سلیمان از توابع استان خوزستان ، پدر متوجه می شود که مادر و نوزاد تو راهی ، حالشان خوب نیست . پدر که مرد جنگ و جبهه بود کاری جز دعا از دستش بر نمی آمد . وضویی می گیرد و به سمت نماز خانه بیمارستان می رود . تنها چیزی که در آن زمان به ذهنش می رسد نماز استغاثه به در گاه امام عصر (عج) است . دو رکعت نماز حاجت میخواند و به امام عصر (عج) متوسل می شود تا نوزاد و مادرش هردو صحیح و سالم باشند . پدر دل تو دلش نبود .از خدا خواسته بود فرزند اولش پسر باشد تا اگر در میدان جنگ شهادت نصیبش شد، جای او را بگیرد و مراقب خانه و خانواده اش باشد . دعای پدر در آن شب سخت برآورده می شود و صدای گریه نوزاد پسری ساعت یک و نیم نصف شب چهاردهم آبان سال ۱۳۶۲ فضای بیمارستان را پرمی کند و حاج عبدالکریم سجده شکر به جا می آورد . بنا به عهدی که با امام زمان (عج) بسته بود نام پسرش را مهدی می گذارد. پسر می شود نذر امام زمان ارواحنا له فداه . دوران کودکی شهید در کنار خانواده ی مهربان و ولایت مدارش سپری می شد . بازیگوشی های دوران بچگی مهدی، مادر را به خنده وا می داشت . پراز شور و نشاط و انرژی بود و به قول امروزی ها آتیش می سوزوند و بیشتر اوقات سربه سر خواهرش می گذاشت . مهدی هیچوقت برای خودش لباس نمی خرید بلکه سلیقه مادر را قبول داشت .
. روز چهاردهم آبان سال ۱۳۶۲ در شهر مسجد سلیمان از توابع استان خوزستان ، پدر متوجه می شود که مادر و نوزاد تو راهی ، حالشان خوب نیست . پدر که مرد جنگ و جبهه بود کاری جز دعا از دستش بر نمی آمد . وضویی می گیرد و به سمت نماز خانه بیمارستان می رود . تنها چیزی که در آن زمان به ذهنش می رسد نماز استغاثه به در گاه امام عصر (عج) است . دو رکعت نماز حاجت میخواند و به امام عصر (عج) متوسل می شود تا نوزاد و مادرش هردو صحیح و سالم باشند . پدر دل تو دلش نبود .از خدا خواسته بود فرزند اولش پسر باشد تا اگر در میدان جنگ شهادت نصیبش شد، جای او را بگیرد و مراقب خانه و خانواده اش باشد . دعای پدر در آن شب سخت برآورده می شود و صدای گریه نوزاد پسری ساعت یک و نیم نصف شب چهاردهم آبان سال ۱۳۶۲ فضای بیمارستان را پرمی کند و حاج عبدالکریم سجده شکر به جا می آورد . بنا به عهدی که با امام زمان (عج) بسته بود نام پسرش را مهدی می گذارد. پسر می شود نذر امام زمان ارواحنا له فداه . دوران کودکی شهید در کنار خانواده ی مهربان و ولایت مدارش سپری می شد . بازیگوشی های دوران بچگی مهدی، مادر را به خنده وا می داشت . پراز شور و نشاط و انرژی بود و به قول امروزی ها آتیش می سوزوند و بیشتر اوقات سربه سر خواهرش می گذاشت . مهدی هیچوقت برای خودش لباس نمی خرید بلکه سلیقه مادر را قبول داشت .
. این شهید بزرگوار درتاریخ61/5/1در روستای تکیه ازتوابع شهرستان کمیجان استان مرکزی دیده به جهان گشود.کمتراز دوماه داشت که خانواده برای زندگی به قم مهاجرت کردند.از همان کودکی بسیار آرام ومتین بود وبرای پدر ومادر احترام خاصی قائل میشد.ایشان پس ازپایان دوره راهنمایی درسال 1378 وارد سپاه پاسداران شد و شغل پاسداری را برگزید ،تا بتواند هر چه بیشتر به انقلاب و اسلام خدمت کند. از ابتدای ورود به سپاه در گردان صابرین (که همان گردان تکاور امروز است)مشغول خدمت شد،بعد از مدتی درگردان آموزشی اندیمشک مشغول به کار شد، اما کارهای اداری طبع پر شور او را راضی نمی کرد، ودوباره به گردان صابرین بازگشت.در سال 1384با دختر دایی خود ازدواج نمود وثمره ازدواجشان دختری بنام محیا است که متولد89/5/24 می باشد. شهید مذکور در گردان تکاور ماموریتهای زیادی داشت.درسال1388 حدود 8 ماه در سیستان وبلوچستان بود و سپس در سال 1390 ماموریت سردشت(مرز بین کردستان ایران و عراق) آغاز شدوایشان که تک تیرانداز بود در درگیری با ضد انقلاب پژاک توانسته بود آنها را به هلاکت برساند . زمستان شده بود و سرما و بوران شدیدی منطقه را گرفته بود اما نگهداری و حفاظت از مرز ایران و عراق همچنان ادامه داشت و تعدادی از جوانان رشید سپاه امام علی ابن ابی طالب علیه السلام من جمله
. شهید غلامعلی رحیمی در سال 1337 در شهر مذهبی قم در جمع خانواده ای مذ هبی با پدری شجاع و متدین و عاشق و خدمتگذار در مجالس اهل بیت عصمت و طهارت در جنوب شهر قم دیده به جهان گشود و با حضور در کلاس درس، دوران ابتدائی را گذراند. او در سال 1354 با از دست دادن پدر خود مسئولیت سنگین خانواده را به دوش کشید و درکنار مادر بزرگوار و برادران و خواهر خود  سرپرستی آنان را به عهده گرفت. شهید بزرگوار غلامعلی رحیمی در جمع خانواده و محل و بین دوستان با نام داش غلام مشهور بود و خوش خلق و با وقار همه جا و دارای احترام خاصی بود و هرگز به خود اجازه نمی داد تا در مقابل دیگران با هر سن و سالی که باشند بخواهد با بلندی و تندی یا پرخاشگری سخن یا برخوردی داشته باشد. او با کارگری روزمزد ولی در کنار استادکاری مسلمان و متدین و پایبند به رعایت حق الناس و  شئونات اسلامی و داشتن اخلاق و روحیه بالای خواندن نماز و پاک بودنش خود افتخاری بر حضورش در میان همه بود و مرحوم حاج اصغر جورابچی روحش شاد. این استاد کار مهربان تا سالها پس از پیروزی انقلاب هر وقت نام شهید غلامعلی رحیمی را می شنید اشک چشمانش را فرا می گرفت و شهید غلامعلی را فرشته ای
. و در آخرین روزهای سال ۱۳۴۱، در منزلی کوچک در روستای ویریچ از توابع بخش کهک شهر مقدس قم پسری چشم به جهان گشود و فصل سرد این خانه را با تولدش به بهاری خوش بو و خرم تبدیل کرد . پدر بزرگوارش که از افراد مذهبی و متدین روستا ویریچ بود او را به عشق سرور و سالار شهیدان همنام جد بزرگوارش" حسین " نامید . سید حسین دوران کودکی را در روستا پشت سر می گذاشت که خداوند فرزند پسر دیگری به خانواده عطا نمود. پدر به عشق مولا علی علیه السلام نام کودک را "مرتضی " نهاد ، سید مرتضی متولد اولین روز از ماه شهریور سال۱۳۴۸ بود . کودکی از تبار فاطمه زهراء علیها سلام که شور و نشاط خانواده با حضور فرزند دوم چندین برابر شد . این دو برادر در دامان خانواده ای متدین و مذهبی به بهترین نحو پرورش و تربیت می یافتند . پدر که مغازه کوچک قصابی در روستا داشت ، تمام هم و غمش کسب روزی حلال بود . این دو برادر در تمام امورات یار و یاور پدر و مادر بودند . چندسالی گذشت . آن دو وارد دوران نوجوانی شده بودند سید مرتضی در کهک دوران تحصیل خود را سپری میکرد ولی سیدحسین بخاطر علاقه شدیدی که به کسب علوم دینی داشت به شهر مقدس قم مهاجرت و در مدرسه آیت الله گلپایگانی به تحصیل دروس دینی پرداخت و اما یکسال نگذشته بود که با شروع نهضت امام خمینی (ره) و تظاهرات مردمی بخصوص طلاب و روحانیون ، مدارس علمیه قم تعطیل شد.
اسطوره هجرت و مقاومت، جهادگر مخلص از تبار همانانی که به سنگرسازان بی‌سنگر و پیش‌قراولان بی‌سلاح شهرت داشتند. آنانی که جز توکل به خداوند و شوق رضای حضرت دوست چیزی در خاطر نمی‌پروراندند. همانانی که جاده‌های صعب‌العبور جبهه‌ها را هموار می‌نمودند تا جاده زندگی را و کوچه پس کوچه‌های محله‌های ما را امن سازند. آنانی که عطر گل‌های شجاعت و شهامت را در فضای غربت و مردگی پراکنده ساختند و جانی دوباره بر پیکر این نهال نوپای انقلاب بخشیدند. شهید عزیز علی‌اصغر کریمی که جزء سبقت گیرندگان حریم عشق بود. شهید علی‌اصغر کریمی پرویز در هشتم شهریورماه سال 1333 در روستای رکین فراهان به دنیا آمد. پدرش ایمان علی کشاورزی می‌کرد و در سال 1340 فوت کرد و به همین دلیل او از نوجوانی مشغول به کار شد. خواندن و نوشتن نمی‌دانست. در سال 1350 ازدواج کرد و صاحب دو پسر دو دختر شد. این جهادگر شهید همگام با سایر امت قهرمان، در حرکت توفنده و همه جانبه براندازی رژیم سفاک و معدوم پهلوی شرکت و نقش به سزایی را در راهپیمایی و تظاهرات علیه آن رژیم خائن ایفا می‌کرد. این شهید بزرگوار بعد از پیروزی انقلاب به ارکان مردمی و مقدس جهاد سازندگی وارد شد و تا آخر عمر شریف خود در این نهاد مردمی انجام وظیفه نمود. از سوی جهاد سازندگی در جبهه حضور یافت و سرانجام  در بهمن‌ماه سال 1362 به عنوان نیروی جهادگر (راننده بلدوزر) به جبهه اعزام و تا سوم بهمن‌ماه سال 1365 در عملیات پیروزمندانه کربلای 5 در جبهه شلمچه بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید.
(جعفری) شهید در دهم فروردين 1340، درروستاي بافران از توابع شهرستان نائین چشم به جهان گشود. وی بعد از به اتمام رساندن دوران ابتدایی جهت فراگرفتن علوم دینی وارد حوزه علمیه نایین شد و بعد از آن به حوزه علمیه قم عزیمت نمود . پیوسته در فراگرفتن علوم با هوش و ذکاوت خاصی که داشت کوشا بود و مدرسین حوزه از ایشان رضایت کامل داشته و ایشان را مورد تشویق قرار می دادند . در دوران انقلاب فعالیتهای مثمر ثمری را بر علیه رژیم ستم شاهی انجام می داد و در برگزاری راهپیماییها و تظاهرات بر ضد رژیم منحوس پهلوی شرکت فعال داشت . در کسوت نیروی بسیجی به جبهه های نبرد حق علیه باطل اعزام شد و در عملیات بیت المقدس در محل کرخه نور بر اثر اصابت تیر مستقیم دشمن در تاریخ 1361/2/16بر اثر اصابت گلوله مستقیم دشمن به فیض شهادت نائل آمد .
در سال ۱۳۴۵در روستای خواجه حصار از توابع همدان در میان خانواده ای مذهبی چشم به جهان گشود .دوران کودکی رادر روستا سپری کرد ولی به دلیل عدم امکانات آموزشی و رفاهی در سال ۱۳۵۳به اتفاق خانواده به شهر مقدس قم مهاجرت کردند . هم زمان باشکل گیری نهضت امام خمینی (ره) در سال ۱۳۵۷به تناسب سن و سالش در تظاهرات و راهپیمایی ها شرکت می کردند. با پیروزی انقلاب اسلامی و آغاز جنگ تحمیلی به عضویت بسیج در آمده و در سال ۱۳۶۱در سه نوبت سه ماهه عازم جبهه های حق علیه باطل شد ، تازه از جبهه بازگشته بودند که مجددا به فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر اینکه "جبهه ها خالی نماند " عازم جبهه شدند و در تاریخ ۱۳۶۲/۸/۱۳در مرز مهران تپه کله قندی به درجه رفیع شهادت نائل گشتند و پیکر مطهرشان پس از تشیع توسط مردم قم در گلزار علی بن جعفر علیه السلام آرام گرفت . ✅ از خصوصیات اخلاقی شهید اهل ایمان و اخلاص و حیاء بودند . حامی و دوستدار ولایت مطلقه فقیه و روحانیت بودند . دست و دل بازی و اخلاق خوش ایشان در خانواده زبانزد بود . کمک به خانواده و بستگان سر لوحه زندگیشان بود . سفارش و تاکید بر صدقه هر روز برای سلامتی آقا امام زمان(عج) داشتند . همه رابه انجام صله رحم سفارش می کردند . در مراسمات مذهبی به ویژه دعای کمیل و نماز جماعت شرکت فعال داشتند و به دیگران هم توصیه می کردند . در فعالیت های پایگاه بسیج مردمی حضور چشمگیر داشتند . شجاع و مهربان بودند.
همزمان با نهضت امام خمینی (ره) علیه رژیم ستمگر پهلوی سال ۱۳۴۲ در روستای درویشان از توابع استان مرکزی دیده به جهان گشود . پدر و مادر که تازه فرزند پسرکوچکشان را از دست داده بودند نام و شناسنامه او را برای نوزاد تازه متولد شده گذاشتند و این چنین نوزاد "یداله " نام گرفت . دوران کودکی را در روستا سپری کرد و تحصیلاتش را تا پنجم ابتدایی ادامه داد. او بعنوان بهترین شاگرد مدرسه معرفی شده بود ! اما برای تامین معاش خانواده راهی تهران شد تا در کفاشی برادر شاگردی کند و کمک خرجی هم به خانواده برساند در آن زمان پدر با اهل و عیالش به قم مهاجرت کرده بود . یداله که اکنون جوانی رشید و بلند قد شده بود هر از چندگاهی از تهران به قم می آمد و با خانواده دیداری تازه میکرد . همین که به سن 18 سالگي رسید برگه ي اعزام به خدمت گرفت و داوطلبانه عازم سربازي شد ! دوره ي آموزشي را در فيروزكوه به پايان رساند . با مرخصی که گرفته بود برای عید دیدنی و دیدار دوباره با خانواده سری به قم زد . تقریبا اوایل فروردین سال ۱۳۶۵ بود . حدود ۱۳ روز ماند و این آخرین دیدار خانواده با "یداله" بود . پس از آن به دهلران منتقل شد.
. 🌹متولد 1340 مازندران (بهشهر) 🥀شهادت: 1363.04.16 اهواز از ابتدای شروع جنگ تحمیلی سال 59 در جبهه ها حضور داشت و در عملیات های بسیاری شرکت داشت. بیت المقدس و فتح المبین و ... سال 62 با خواهر شهیدان صحرایی ازدواج کرده بود. دیپلم اقتصاد داشت. ورزشکار بود(کشتی و فوتبال). در ورزش کشتی مدال نقره در مسابقات باشگاه تختی بهشهر داشت. با جهاد سازندگی همکاری فعال داشت. از بسیجیان فعال بود. از مبارزین سرسخت مبارزه با حکومت پهلوی بود. علاقه شدیدی به علما و روحانیت داشت. عاشق امام خمینی (ره) و از ارادتمندان به آیت الله ایازی(ره) موسس حوزه علمیه جعفری شهر رستمکلای بهشهر بود.
سال ۱۳۴۳ در شهر همدان دیده به جان گشود . دوران کودکی تا سه سالگی در همدان و بعد از آن همراه خانواده به قم مهاجرت می کنند . بخاطر علاقه زیادش به دروس حوزه در حوزه علمیه قم مشغول به تحصیل علوم دینی می شود ،تحصیلاتش را تا سال چهارم حوزه ادامه می دهد و بعد در همسایگیشان با یک خانواده متدین و مذهبی و انقلابی وصلت می کند . در طول یکسال زندگی مشترک دوبار عازم جبهه های حق علیه باطل میشود . بخاطر عشق به ولایت مطلقه فقیه و پیروی از فرامین ایشان بعنوان روحانی بسیجی برای خدمت به مناطق محروم راهی شهر بوکان از توابع استان آذربایجان غربی میشود و در سپاه آنجا فعالیت خودش را شروع می کند . در آن مقطع ضد انقلاب در کردستان بسیاری از نیروهای انقلابی بومی و غیر بومی را ترور و یا تهدید به مرگ می کرد که شهید هم از این مسئله مستثنی نبود و بارها توسط ضد انقلاب نامه های تهدید آمیز دریافت کرده بود . اما او بی توجه به تهدیدات به فعالیت خود ادامه می داد ، چون دست خط زیبایی داشت و خطاط ماهری بود و پلاکاردهای زیادی به دست ایشان نوشته شده بود . ایشان حتی پلاکاردی با متن "شهادت علی اکبر زنجانی را به امام امت و ملت شهید پرور ایران تسلیت عرض می کنم" آماده کرده بود و آن را به مادر خانمش نشان و با اطمینان گفته بود که من شهید میشوم . در دیدار با خانواده اش به همسرش می گوید؛ اگر خداوند فرزند پسری به ما عطا کرد دوست دارم نامش را علیرضا و اگر دختر بود نامش را زینب بگذارم .