KayhanNews75979710412149535586258.pdf
9.39M
تمام صفحات
#روزنامه_کیهان
امروز چهارشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۳
✿⃟❤️ سعی کـن
خوشبختی و شادیات را
از وابـسـتـگی بـه اتفاقات و شـرایط بیرونی
کـم کنی.
خوشبختی که وابسته به بیرون
و دیگران باشد،
حقیقی نخواهد بود...🌱
🌸 آرزو میکنم چشماتون اگه تَر شد؛
به شوقِ اجابتِ آرزویتان باشه🌸
اللهم عجل لولیک الفرج 🤲
#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
#اسم_تو_مصطفاست
#قسمت: ۶۹
آخر پاییز رسید و معلوم شد که تو راست میگفتی: «با همه عشقی که به بچه ها دارم، حاضرم اونا رو به خاطر تو قربانی کنم. میفهمی سمیه؟»
اما همه اینها تا وقتی بود که کارهای مهم، از آن نوع کارهایی که خودت میگفتی اگه سرم بره قولم نباید بره»، برایت پیش نمی آمد. اسفند ۱۳۸۷ بود و قرار بود خانه تکانی کنیم. عید روز شنبه بود و من برنامه شستن دیوارها و آشپزخانه را گذاشته بودم برای روز پنجشنبه آخر سال که تو هم باشی. بعد یک شام خوشمزه و چای داغ گفتم: «آقامصطفی، فردا باید بمونی برای تمیز کردن دیوارای اتاق و آشپزخونه!» - من که فردا نیستم! | - نیستی؟ پس دیوارا رو کی باید بشوره؟ - فردا پنجشنبه آخر ساله و باید با حاج آقا بریم گدایی! - گدایی؟ - بله برای مسجد، طبق معمول سنواتی. صدای من بلنده و کمک می گیرم، کمک مردمی! با ناراحتی گفتم: «چراغی که به خانه رواست به مسجد حرامه!» - ولی من باید برم و رفتی. به همین سادگی. در فاصله ای که نبودی با سجاد به خرید رفتم. یک بلوز آبی روشن، یک شلوار طوسی و یک جفت کفش قهوه ای برایت خریدم. حتی شلوار را هم به پای او میزان کردم و دادم خیاط کوتاهش کرد. میدانستم نه بلوزی میپوشی که به تنت بچسبد و نه شلواری که فاقش کوتاه باشد. نه رنگ جیغ ونه کفش نوک تیز. برای همین، خرید کردن برایت آسان بود. آنها را کادوپیچ کردم. شب که آمدی کادویت را دادم و تو هم آنها را پوشیدی و تشکر کردی. دیگر ناراحتی نماند، چون این یک قانون نانوشته بین ما بود که قهربی قهر.
⬅️#ادامه_دارد....
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔮🔮🔮
✍️ قبل از خواب زمزمه کنیــم
اللّهُمَّ اجْعَلْ عَواقِبَ امُورِنا خَیْراً
👈 خدایــا... آخر و عاقبت همه کارهای ما را ختم به خیر کن.
آمین
لحظه هاتون آروم
آسمون دل تون ستاره بارون
خوابتون شیرین
✨و به امیــد فردایے بهتــر
💕✨شبتــون بخیــر✨💕 🌤