#شهیده_حجاب_و_عفاف
زندگی نامه شهیده دخیله اشرفی🌹
مروری بر زندگی شهیده ای که سالها در گمنامی بود و کمتر کسی نام ایشان را در قم شنیده بود ، همین موضوعی برای مدیریت بانوان بسیج پیشکسوتان شد تا به جد پیگیر زندگی نامه ایشان شوند و از طرق مختلف در حال بررسی نحوه شهادت این بانو .
الحمدالله پس از تبادل نظر با امور بانوان موزه دفاع مقدس و مددکاری بنیاد شهید استان . خبر دار شدیم فیلم کوتاهی از زندگی این بانوی بزرگوار به همت سیمای نور استان قم تهیه و در ۹ مهرماه ۱۴۰۳ پخش گردیده است . خدا را شاکریم که پیگیریها به نتیجه رسید و شاهد مختصر زندگی نامه ای از این بانوی فاطمی منش شدیم .
جا دارد که از سرکار خانم اشرفی مدیر محترم عرصه فرهنگی بسیج زنان پیشکسوت جهت پیگیریهای متعدد تقدیر و تشکر نماییم .
شفاعت شهدا شامل حالشان 🤲
جهت آشنایی با این شهیده روی لینک بزنید .
👇👇👇
https://telewebion.com/episode/0xf2fa5de
مدیریت بسیج زنان پیشکسوت استان قم
#اسم_تو_مصطفاست|
#قسمت_۱۲۷
در هتل، ساعتی به استراحت گذشت. مادر شهید صابری صدایم کرد: «سمیه خانم بیا خریدام رو ببین!» رفتم و دیدم. دیدن سوغاتی هایی که دیگران خریده بودند یکی از لذت های من بود. بعد فکری به ذهنم رسید: «حاج خانم
رفتم و دیدم. دیدن سوغاتی هایی که دیگران خریده بودند یکی از لذت های من بود. بعد فکری به ذهنم رسید: «حاج خانم میشه فاطمه رو پیش شما بگذاریم و بریم خرید؟» چشمانش برق زد: «به شرطی که زود برگردین و خریداتون رو هم اول از همه به من نشون بدین» با خوشحالی قبول کردم. محمدعلی را آماده و تو را که خواب بودی بیدار کردم. فاطمه را پیش مادر شهید صابری گذاشتم و رفتیم، اما این بار پیاده رفتیم. دستهایت را
قلاب کرده بودی دور شانه ام. اگر هم محمدعلی را می گرفتی باز دستت را دور شانه ام می انداختی. سر راه روسری خریدیم. گفتم: «چون حضرت زینب (س) تو رو رسما توی این شب به من داده و سالگرد ازدواجمونه، دوست دارم شیرینی بخرم و توی حرم پخش کنم.» روبه روی هتل یک قنادی بود، رفتیم آنجا. نگاهی به شیرینی ها کردی و گفتی: «ما که سلیقه اینا رو نمیدونیم! بهتره پولش رو بدی ایستگاه صلواتی حرم، خودشون هرچی دوست داشتن بخرن!»
در وقت برگشت گفتی: «میخوام برای بچه ها جوراب بخرم، تو جنس جورابا رو خوب میشناسی، بیا جنسی انتخاب کن که پای بچه ها عرق نکنه.» در حال انتخاب جوراب بودم که کسی از پشت زد روی شانه ات. فهمیدم فرماندهات کار داشته و آن سرباز را فرستاده دنبالت، ولی چون دیده دست دور گردنم انداختی خجالت کشیده جلو بیاید. پیغامش این بود که فردا بروی حلب، گفتی: «چشم!» پول جوراب ها را حساب کردی.
شماره فرمانده را گرفتی و بعد از صحبت با او گوشی را به من دادی. - فرمانده میخواد با تو صحبت کنه! گوشی را گرفتم و او گفت: «دست شما درد نکنه که دوری رو تحمل میکنین و اجازه میدین سید ابراهیم بیاد اینجا. او یکی از بهترین نیروهای ماست. به سید گفتم سیصد دلار به حساب من براتون خرید کنه.» تشکر کردم. بعد از رفتن سرباز گفتی:
خب حالا با این سیصد دلار چی میخری؟ به نظرم بیا یه گوشی بخر!» . نه تو گوشیت رو به من بده، من برات گوشی جدید میخرم. این
سیصد دلار رو هم نگه می دارم با پول النگویی که فروختم النگو میخرم. محمدعلی که بغلت بود، شست پایش را به دهان برده و می مکید و تو ذوق کرده بودی. گوشی ات را دادی به من: «فعلا یه عکس از من و محمدعلی بگیر!» عکس گرفتم و برگشتیم هتل خریدهایمان را به مادر شهید صابری نشان دادیم و با فاطمه برگشتیم اتاقمان.
⬅️ #ادامه_دارد....
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
کسی که بهشت را بر زمین نیافته است
آن را درآسمان نیز نخواهد یافت
خانه ی خدا نزدیک ماست
و تنها اثاث آن،
عشق است
ومحبت
ومهربانی
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
🌸خـدایـا
✨صفحه ای دیگـر
🌸از عمـرمان ورق خورد
✨روز را در پنـاهت
🌸به شب رسـاندیم
✨پـروردگارا
🌸شب را بر همـه عزیزانمـان
✨سرشار از آرامش بفـــرما
🌸و در پناهت حافظشان باش
شبتون خوش در پناه خـدا 🤲
🚩#هیئت_بانوان_پیشکسوت_زینبی_س
👇👇
〰💠〰🌸〰💠
@Heiat1400_p_zeinaby
〰💠〰🌸〰💠
15.13M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#گزارش_تصویری_شماره(۲)
#پویش بافت کلاه و نامه ای به مادران مقاومت
تلاشهای بیوقفه ی بانوان بسیج پیشکسوت در بافت کلاه برای جبهه مقاومت.
هر کلاه که با دستان پرمهر این عزیزان بافته میشود داستانی از عشق و حمایت و همبستگی را روایت میکند تا به ما یادآوری کند که در کنار هم میتوانیم در سرعت بخشیدن به جشن پیروزی جبهه مقاومت سهیم باشیم .🤲
۱۴۰۳/۷/۲۲
#بسیج_زنان_پیشکسوت_استان_قم
🇮🇷مدافع ارزش های انقلاب اسلامی
🚩مروجین فرهنگ ایثار و جهاد
🌹همیار جوانان مومن انقلابی