شب هشتم، پخشوپلا، یک عبا و صد علی...
نوشتن روایت شب هشتم خیلی سخته.
چندبار به این رسیدم که ننویسم روایت هشتم رو و بگذرم ازش...
اما گفتم شاید یک نفر هم هست که نتونست هیات بیاد و منتظر روایت شب هشت بوده و برای همون یه نفر بنویسم...
دیشب، همه میدونستن شب سختیه...
به قول حاج محمد شب عاشورای ما شب هشتمه
چون همه روضه خونا از قدیم گفتن که حسین کنار جسم علی تموم کرد...
روضه سخت بود ولی اوایلش با رجوع به شعرای خاطره انگیز سالهای قبل و جاری شدن اشک دلها نرم شد...
مقدمه مقتل انقدر اشک گرفت که معلوم بود خودِ مداحم سختشه بخواد مقتل بخونه
ولی خوند...
ولی جمعیت داد زد...
ولی خانومها جیغ کشیدن...
ولی ولی ولی...
دوباره باید این جمعیت اشک میریخت تا آروم میشد و این کار رو اذانی که پخش شد به خوبی انجام داد و صدای اذان موذن حرم سیدالشهدا اشکهارو جاری کرد و به دلها آرامش داد...
دیشب شروع زمینه بازهم یه نوحه شیرازی بود که بند دلهارو پاره کرد و زمینه دوم یاد زمینه چندسال پیش رو زنده کرد و دلهارو آتیش زد...
واحد روضه بود...
دلها بیقرار...
مظلوم کشید حاج مهدی ولی شب هشتم
همه منتظر این دو دمه بودن:
جوانان بنی هاشم بیایید....
ذکر ادامه داشت:
فقطعواهُ بالسیوف اربا اربا...
آمدم دنیا برای دیدن روی علی...
برای ورود به شور حماسه نیاز بود و این ذکر حیدر حیدر بود که حماسه رو تو وجود بچه ها خلق کرد...
شور هم خوب سینه زدن بچه ها و دیشب اما تو شور گودال پرچم گنبد حرم حضرت زینب بالا سر بچه ها به اهتزاز دراومد...
اصلا انگار رسمه که هرجا اسم علیاکبر باشه اول زینب خودش رو میرسونه....
آه از روضه ی شب هشت...
امان از روضه ی شب نه...
امشب رو با مدد از بیبی ام البنین میگذرونیم
#روایت_هیات
#شب_هشتم
#هیات_الرقیه
@HEIAT_ROGHAYE