eitaa logo
هیئت مجازی 🚩
3.9هزار دنبال‌کننده
6.8هزار عکس
2.7هزار ویدیو
415 فایل
ˇ﷽ شبیھ بوی گُـل است این‌جا؛ براے پروانگےهاے تو در مسیرِ او...🦋 💚˹ از ؏ـشق بخوان @ASHEGHANEH_HALAL ˼ ‌ ‌‌🛤˹ پل ارتباطے @Khadem_Daricheh ˼ 💌˹ تبادلات و تبلیغ @Daricheh_Ad ˼ . . شما براے ما نعمتید...😌🌱
مشاهده در ایتا
دانلود
𐇻⏰𐇻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ خاموشی ، یکی از درهای حکمت است. خاموشی، محبّت می‌آورد. خاموشی، راهنمای آدمی به هر خیر و خوبی است. -آقاجانم،امام‌ رضا‌ علیه السلام 📗 الکافی، ج۱، ص۱۱ 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻⏰𐇻
𐇻📿𐇻 . . ˊˋ ˊˋ ببین رفیق، اون بالایی اگه دوستت نداشت امتحانت نمی‌کرد...! تو از پس اینم برمیای👊 فقط بدون،👌 راهش غصه خودن نیست...! راهش ادامه دادنه...! راهش کم نیاوردنه🙃...! ‹ 📿 ›↝ ‹ 🥹 ›↝ ‹ 😌☝️🏻 ›↝ ꩜ 🚩پاتوق‌بچه‌حزب‌اللهیا ╰─ @Heiyat_Majazi . 𐇻📿𐇻
مناجات زیبای دکتر چمران خدایا🙏 از بد کردن آدمهایت شکایت داشتم به درگاهت اما شکایتم را پس میگیرم ... من نفهمیدم! فراموش کرده بودم که بدی را خلق کردی تا هر زمان که دلم گرفت از آدمهایت، نگاهم به تو باشد .. گاهی فراموش میکنم که وقتی کسی کنار من نیست ، معنایش این نیست که تنهایم ... معنایش این است که همه را کنار زدی تا خودم باشم و خودت ... با تو تنهایی معنا ندارد ! مانده ام تو را نداشتم چه میکردم ...! همه را بخدا سپردم که حَـسْـبِــیَ اللَّهُ وَ کَــفَــى سَــمِــعَ اللَّهُ لِــمَــنْ دَعَـــا لَـــیْــسَ وَرَاءَ اللَّهِ مُــنْـــتَـــهَــى  ꩜ 🚩خیمه‌گاه‌مجازے ╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻📿𐇻 . . ˊˋ ˊˋ •¦ گاهی "آرامشت"😌 خیلی مهم‌تر از⚡️ ثابت کردنِ منظورته✋🏼 ‹ 📿 ›↝ ‹ 🥹 ›↝ ‹ 😌☝️🏻 ›↝ ꩜ 🚩پاتوق‌بچه‌حزب‌اللهیا ╰─ @Heiyat_Majazi . 𐇻📿𐇻
𐇻🦋𐇻 | ᴇɴᴇʀɢʏ💊 ⤸⏰“ ‌‌‏‏طول کشید تا فهمیدم..؛ •به جای اینکه آخر شب‌ها به آرزوهام فکر کنم و بعدش بخوابم تا از یادم بره، √ صبح زود موقع بیدار شدن بهش فکر کنم؛ براش برنامه ریزی کنم.. واسه رسیدن بهش از جا پاشم!🌞☂ ” ꩜ 🚩پاتوق‌بچه‌حزب‌اللهیا ╰─ @Heiyat_Majazi 𐇻🦋𐇻
𐇻💌𐇻 ای بنده ی خوبِ خدا ! 💙 خالقی با این قدرت که روز و شب را چنان درهم درمی آورد که ما متوجه آن نیستیم، پس چگونه فکر می‌کنی که این خدا از حالِ توی بنده بی خبر است و هوای قلب ناآرامت را ندارد ؟! فقط صبر کن و تماشا کن و ببین معجزه اش را! 🦋🌧 ﴿ سورۀ حدید ، آیۀ 6 ﴾ 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻💌𐇻
اى پناه من! در آن زمان كه راه‌هاى گوناگون مَرا خسته مى‌كند. ꩜ 🚩خیمه‌گاه‌مجازے ╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻🪞𐇻 - روحیه‌جهادی‌را‌بر‌روحیه تافته‌جدابافته‌بودن ؛ ترجیح‌بدهید . - آیت‌الله‌خامنه‌ای 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🪞𐇻
𐇻🦋𐇻 | ᴇɴᴇʀɢʏ💊 ⤸🗞“ ‌‌‏اگه میخوای به آرامش برسی🌱 گذشته رو هَمِش نزن..✋🏼 ” ꩜ 🚩پاتوق‌بچه‌حزب‌اللهیا ╰─ @Heiyat_Majazi 𐇻🦋𐇻
𐇻🦋𐇻 | ᴇɴᴇʀɢʏ💊 ⤸❌“ ‌‌‏‏هیچکس از سیل خوشش نمیاد🌊 ولی همه عاشق نم نم بارونن🌧 صدتو واسه کسی نذار💯 یه نمه کافیه...😉👌 ” ꩜ 🚩پاتوق‌بچه‌حزب‌اللهیا ╰─ @Heiyat_Majazi 𐇻🦋𐇻
𐇻🌙𐇻 چنان ترسـد دل از هـجر تو گویـے شـب هجران تو روز وفـات است... 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🌙𐇻
𐇻🩺𐇻 . ⚠️ دلایل بی‌وفایی مردان به همسرانشان👀 😒 رفتار تحکم‌آمیز زن با شوهر 😏 سرزنش کردن مرد توسط زن 😶 بی‌توجهی زن به رابطه‌ی زناشویی 😯 توجه بیشتر زن به خانواده‌ی پدری خود 🤔 تمرکز بیش از حد زن بر روی فرزندان و یا دوستان 😬 وقتی زن مانند یک مادر با همسرش رفتار می‌کند 😵 وقتی زن بذر شک و تردید را در ابتدای رابطه می‌کارد 🤑 زنانی که به کار و مادیات بیشتر اهمیت می‌دهند. 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🩺𐇻
𐇻📿𐇻 . . ˊˋ ˊˋ •¦ هر جا تونستی تصمیم آخرو [End] به خدا واگذار کنی🌱 برنده ای..👌 ‹ 📿 ›↝ ‹ 🥹 ›↝ ‹ 😌☝️🏻 ›↝ ꩜ 🚩پاتوق‌بچه‌حزب‌اللهیا ╰─ @Heiyat_Majazi . 𐇻📿𐇻
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𐇻🎐𐇻 کاش بیایی تا قهقهه‌‌ی مستانه‌ی مظلومان در عالم طنین انداز شود.. (؏) 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🎐𐇻
نماهنگ دورت بگردم آقا.mp3
7.29M
𐇻🎧𐇻 نامـه نوشـتـم بـراتـون مـلالے نیـسـت جـز دوریتـون پس کـے میخواهـدش بشکنه این شیـشـه صبـوریـتـون 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🎧𐇻
𐇻🌱𐇻 دلیل برای شکر کردن؟ :) خدایا، شکرت که امروز هم بهمون فرصت زندگی کردن دادی و ضربان قلبمون هنوز برقراره💚 خدایا، شکرت که می‌تونیم ذکر نورانی صلوات رو روی لب‌هامون جاری کنیم و از این توفیق محروم نیستیم :)✨ رو می‌شنویم... 📬- @Khadem_Daricheh 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🌱𐇻
𐇻🪖𐇻 . . ˊˋ ˊˋ انـتـظـار یـعنـی‌ اینکـه‌ ببینـی‌ در هـر جایگاهی‌ که‌ هستی، با توانایی‌هایی‌ که‌ داری چه‌‌ کاری‌ از دستت‌ بر میاد تا برای‌ امام‌زمان انجام بدی‌،💚 انتظار توقف‌ نیست ، حرکتی‌ رو به‌ جلوست ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌. . ◠ Eitaa.com/Heiyat_Majazi ◡ . . 𐇻🪖𐇻
𐇻📚𐇻 ⊹قسمت :43 شعاع نور از بين پرده ها، درست افتاده بود روي چشمم ... به زحمت كمي بين شون رو باز كردم ... و تكاني ... درد تمام وجودم رو پر كرد ... - هي مرد ... تكان نخور ... سرم رو كمي چرخوندم ... هنوز تصاوير چندان واضح نبود ... اوبران، روي صندلي، كنار تختم نشسته بود ... از جا بلند شد و نيم خيز شد سمت من ...خیلی خوش شانسي ... دكتر گفت بعيده به اين زودي ها به هوش بياي ... خون زيادي از دست داده بودي ... گلوم خشك خشك بود ... انگار بزاق دهانم از روي كوير ترك خورده پايين مي رفت ... نگاهم توي اتاق چرخيد ... - چرا اينجام؟ ... تختم رو كمي آورد بالاتر ... و يه تكه يخ كوچيك گذاشت توي دهنم ... - چاقو خوردي ... گيجي دارو كه از سرت بره يادت مياد ... وسط حرف هاي لويد خوابم برد ... ضعيف تر و بي حال تر از اون بودم كه بتونم شادي زنده موندم رو با بقيه تقسيم كنم... اما اين حالت، زمان زيادي نمي تونست ادامه پيدا كنه ... نبايد اجازه مي دادم اونها از دستم در برن ... شايد اين آخرين شانس من براي حل اون پرونده بود .. كمتر از 24 ساعت ... بعد از چهره نگاري ... لويد بهم خبر داد كه هر سه نفرشون رو توي يه تعميرگاه قديمي دستگير كردن ... شنيدن اين خبر، جون تازه اي به بدنم داد ... به زحمت از جا بلند شدم ... هنوز وقتي مي ايستادم سرم گيج مي رفت و پاهام بي حس بود ... اما محال بود بازجويي اونها رو از دست بدم ... سرم رو از دستم كشيدم ... شلوارم رو پوشيدم و با همون لباس بيمارستان ... زدم بيرون . .. بدون اجازه پزشك ... بقيه با چشم هاي متحير بهم نگاه مي كردن ... رئيسم اولين كسي بود كه بعد از ديدنم جلو اومد ... و تنها كسي كه جرات فرياد زدن سر من رو داشت ... - تو ديوونه اي؟ ... عقل توي سرته؟ ديگه نمي تونستم بايستم ... يه قدم جلو رفتم، بازوش رو گرفتم و تكيه دادم به ديوار ... و دكمه آسانسور رو زدم ... - كي به تو اجازه داده از بيمارستان بياي بيرون؟ ... مي شنوي چي ميگم؟ ... در آسانسور باز شد ... خودم رو به زحمت كشيدم تو و به ديوار تكيه دادم ... - كسي اجازه نداده ... فرار كردم ... با عصبانيت سوار شد ... اما سعي مي كرد خودش رو مسلط تر از قبل و آروم نشون بده ... - شنيدم اونها رو گرفتيد ... با حالت خاصي بهم نگاه كرد ... - ما بدون تو هم كارمون رو بلديم ... هر چند گاهي فكر مي كنم تو نباشي بهتر مي تونيم كار بكنيم ... نگاهم چرخيد سمتش ... لبخند معناداري صورتم رو پر كرد... - يعني با استعفام موافقت مي كني؟ ... - چي؟ ... - اين آخرين پرونده منه ... آخريش ... و درب آسانسور باز شد ⊹کتاب‌ :مردی درآئینه ⊹نویسنده :طاها ایمانی 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻📚𐇻
𐇻⏰𐇻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ استادی می‌گفت: با امام زمان صحبت کنید با ایشان انس بگیرید و بگویید: اقا در این اخلاق گیر کرده ام شما کمکم کنید... زمان غیبت حضرت، زمان تربیت شدن است... 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻⏰𐇻
ما حرفامونو گفتیم، دیگه شمایی و دست کرمت.. زیاده عرضی نیست. ♥️ ꩜ 🚩خیمه‌گاه‌مجازے ╰─ @Heiyat_Majazi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
𐇻💌𐇻 یه حرف درگوشیِ خدا به بنده هایی که اعتقادات و افکارشون رو مسخره می کنند... :)🤍🕊 ﴿ سورۀ حجر،آیۀ ⁹⁷ - ⁹⁹ ﴾ 🎧 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻💌𐇻
𐇻🪞𐇻 ☄روز قیـــامت. . . نیکے هایت را بہ محبوب ترین فرد زندگیت نخواهے داد امــا. . . مجبورمیشوے آنہارا بہ کسے دهی کہ ازاو متنفربودے چون⬇️⬇️ غیبتـش را کردی.🔥 ‌ 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🪞𐇻
نسل ، نسلِ ظهوره . . نسل ، نسلِ الَک کردن آدماست . خالص از ناخالص جدا میشه . مراقب خودتون باشید ؛ ꩜ 🚩خیمه‌گاه‌مجازے ╰─ @Heiyat_Majazi
𐇻🎐𐇻 ماوقتی‌به‌مو‌می‌رسیم ، روضه‌حضرتِ‌عباس‌گوش‌می‌کنیم، اونوقت‌دیگه‌حساب‌و‌کتاب‌اشکامون با خانم‌ام‌البنین‌و حضرتِ‌ صدیقه‌(س)ست :) 🤍✨ 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🎐𐇻
پدر.mp3
3.67M
𐇻🎧𐇻 این صوت از طرفِ مهدیِ‌زهرا به توست:)💔 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🎧𐇻
𐇻🪖𐇻 یه جوری درس بخونید ، اسمتون بره صدر ِ لیست ِ ترور ِ مستکبرین ِ عالم . *مثل ِ دکتر مصطفی چمران* 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🪖𐇻
𐇻📚𐇻 ⊹قسمت :44 دنبالم از آسانسور خارج شد ... - هر وقت از بيمارستان مرخص شدي در اين مورد صحبت مي كنيم ... ماه گذشته كه در مورد استعفا حرف زده بودم، فكر كرده بود شوخي مي كنم ... بايد قبل از اينكه اين فكر به سرم بيوفته ... با انتقاليم از واحد جنايي موافقت مي كرد ... به زحمت خودم رو تا اتاق صوتي كشيدم ... اوبران با يكي ديگه ... مشغول بازجويي بودن ... همون جا نشستم و از پشت شيشه به حرف ها گوش كردم ... نتونستن از اولي اطلاعات خاصي بگيرن ... دومين نفر براي بازجويي وارد اتاق شد ... همون كسي كه من رو با چاقو زده بود ... بي كله ترين ... احمق ترين ... و ترسوترين شون ... كار خودم بود ... بايد خودم ازش بازجويي مي كردم اوبران تازه مي خواست شروع كنه كه در رو باز كردم و يه راست وارد اتاق بازجويي شدم ... محكم راه رفتن روي اون بخيه ها ... با همه وجود تلاش مي كردم پام نلرزه ... درد وحشتناكي وجودم رو پر كرده بود ... ي دبا دن من برق از سرش پر دي و چشم هاش گرد شد ... - چيه؟ ... تعجب كردي؟ ... فكر نمي كردي زنده مونده باشم؟ ... بيشتر از اون ... اوبران با چشم هاي متعجب به من خيره شده بود ... - تو اينجا چه كار مي كني؟ ... سريع صندلي رو از گوشه اتاق برداشتم و نشستم ... ديگه پاهام نگهم نمي داشت ... - حالا فهميدي نشانم واقعيه ... يا اينكه اين بارم فكر مي كني اين ساختمون با همه آدم هاش الكين؟ ... اين دوربين ها هم واقعي نيست ... دوربين مخفيه. پوزخند زد ... از جا پريدم و ... با تمام قدرت و ... مشت هاي گره كرده كوبيدم روي ميز ... - هنوزم مي خندي؟ ... فكر كردي اقدام به قتل يه كارآگاه پليس شوخيه؟ ... يه جرم فدراله ... بهتره خدا رو شكر كني كه به جاي اف بي آي ... الان ما جلوت نشستيم ... اون دو تاي ديگه فقط به جرم ايجاد ممانعت در كار پليس ميرن زندان ... اما تو ... تو بايد سال هاي زيادي رو پشت ميله هاي زندان بموني ا... ونقدر كه موهات مثل برف سفيد بشه ... اونقدر كه ديگه حتي اسم خودت رو هم به ياد نياري ... اونقدر كه تمام آدم هاي اين بيرون فراموش كنن يه زماني وجود داشتي ... مثل يه فسيل ... اونقدر اونجا مي موني تا بپوسي ... اونقدر كه حتي اگه استخوون هات رو بندازن جلوي سگ ها سير نشن ... و مي دوني كي قراره اين كار رو بكنه؟ ... من ... من از اون دنيا برگشتم تا تو رو با دست هام خودم بندازم وسط جهنم ... جهنمي كه هر روزش آرزوي مرگ كني ... و هيچ كسي هم نباشه به دادت برسه ... هيچ كس ... همون طور كه من رو تنها ول كرديد و در رفتيد . .. تو ... تنها ... بدون دوست هات ... اونها بالاخره آزاد ميشن ... اما تو رو وسط اين جهنم رها مي كنن ... سرم رو به حدي جلو برده بودم كه نفس هاي عميقم رو توي صورتش احساس مي كرد ... و من پرش هاي ريز چهره اون رو ... سعي مي كرد خودش رو كنترل كنه ... اما مي شد ترس رو با همه ابعادش، توي چشم هاش ديد ⊹کتاب‌ :مردی درآئینه ⊹نویسنده :طاها ایمانی 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻📚𐇻
𐇻🌱𐇻 دقت کردین وقتایی که به‌خاطر تلاش و کار خسته می‌شیم؛ چون خستگی‌مون بی‌دلیل نیست، ازش لذت می‌بریم؟ - خدایا، شکرت به‌خاطر این حس دلنشین :)💚 رو می‌شنویم... 📬- @Khadem_Daricheh 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻🌱𐇻
𐇻⏰𐇻 ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مَضَی‌الزَّمــانُ وقَلبی‌یَـقول‌إِنَّکَ‌آتی! :)🌱 -زمــان‌گذشت؛ امــا قلبم میگوید که قطعا تو میای...(؛ 🪴- Eitaa.com/Heiyat_Majazi 𐇻⏰𐇻