🍃🎐•|
#شـبهاے_بلھبرون✨
هميشهی خدا توی تداركات خدمت میكرد.
کمی هم گوشهاش سنگين بود.
منتظر بود تا كسی درخواستی داشته باشد، فورا برايش تهيه میكرد.🏃♂
يک روز عصر، كه از سنگر تداركات میآمديم. عراقیها شروع كردن به ريختن آتش روی سر ما.
من خودم را سريع انداختم روی زمين و به هر جان كندنی بود خودم را رساندم به گودال يک خمپاره.
در همين لحظه ديدم كه حاجی هنوز سيخِسيخ راه میرفت.😂
فرياد زدم: حاجی سنگر بگير!
اما او دست چپش را پشت گوشش گرفته بود و میگفت: چی؟ سنگک؟
من دوباره فرياد زدم: سنگک چيه بابا، سنگر، سنگر بگير..!
سوت خمپارهای حرفم را قطع كرد، سرم را دزديدم. ولی وقتی باز نگاه كردم ديدم هنوز دارد ميگويد: سنگک؟🤣
زدم زير خنده.
حاجی هميشه همينطور بود؛ از همه كلمات فقط خوردنیهايش را میفهميد.
#عیدتون_مبـ🎊ـارک
.
.
شھـادت سنگـ را بوسیدنے ڪرد 🙃👇
🍃🎐•| Eitaa.com/Heiyat_Majazi