هیئت مجازی 🚩
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_بیست_هشتم زماني كه براي تحصيل در قم مستقر شده بودم، يك ر
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_بیست_نهم
آن خانم همانطور که به تصویر شهید نگاه میکرد اشک مي ريخت.
كسي هم او را نمي شناخت.
بعد جلو🚶 آمد و گفت: با خانواده ي شهيد كار دارم.
برادر شهيد جلو رفت. من فكر كردم از بستگان شهيد هادي است، اما برادر شهيد هم او را نمي شناخت.
اين خانم رو به ما كرد و گفت: چند سال قبل، ما اوضاع مالي خوبي نداشتيم. خيلي گرفتار بوديم. برادر شما خيلي به ما کمک کرد.
براي ما عجيب بود. همه جور از هادي شنيده بوديم اما نمي دانستيم مخفيانه اين خانواده را تحت پوشش داشته!
حتي زماني كه هادي در عراق و شهر نجف اقامت داشت، اين سنت الهي را رها نكرد.
در مراسم تشييع هادي، افراد زيادي آمده بودند كه ما آنها را نمي شناختيم.
بعدها فهميديم كه هادي گره از كار بسياري از آنان گشوده بود.
🗣راوی:حجت السلام سمیعی
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍🖐
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼