هیئت مجازی 🇮🇷
【• #قصه_دلبرے📚 •】 #پسرک_فلافل_فروش #قسمت_چهلم مي گويند اگر مي خواهي شيعه ي واقعي آقا ابا عبدالله
【• #قصه_دلبرے📚 •】
#پسرک_فلافل_فروش
#قسمت_چهل_یکم
هادي هر جا ميرفت براي هيئت امام حسين هزينه مي كرد.
درباره ي هيئت رهروان شهدا
كه نوجوانان مسجد بودند نيز هميشه جزءبانيان هزينه هاي هيئت بود.
زماني که هادي ساکن نجف بود،
هر شب جمعه به کربلا مي رفت.
در مدت حضور در کربلا ازدوستانش جدا مي شد و
خلوت عجيبي با مولای خود داشت.
خوب به ياد دارم که هادي از ميان همه ي شهداي
كربلا به يك شهيد علاقه ي ويژه داشت.
بعضي وقتها خودش را مثل آن شهيد مي دانست
و جمله ي آن شهيد را تكرار مي كرد.
هادي می گفت: من عاشق و غلام آقا ابا عبدالله هستم.
چون در روز عاشورا به آقا حرفهايي زد كه حرف دل من به مولا است.
او از سياه بودن و بدبو بودن خودش حرف زد
و اينكه لياقت نداردكه
خونش در رديف خون پاكان قرار گيرد.
من هم همين گونه ام. نه آدم درستي هستم. نه...
در اين آخرين سفر هادي مطلبي را براي من گفت
كه خيلي عجيب بود!
هادي مي گفت: يك بار در نجف تصميم گرفتم
كه سه روز آب و غذا كمتر بخورم يا اصلا نخورم
تا ببينم مولای ما امام حسين در روز عاشورا چه حالي داشت.
اين كار را شروع كردم.
روز سوم حال و روز من خيلي خراب شد.
وقتي خواستم از خانه بيرون بيايم ديدم چشمانم سياهي مي رود.
من همه جا را مثل دود مي ديدم.
آنقدر حال من بد شد كه نمي توانستم
روي پاي خودم بايستم.
از آن روز بيشتر از قبل مفهوم كربلا
و تشنگي و امام حسين را مي فهمم.
✍ ادامه دارد ...
✍🏻شهـید محمد هادی ذوالفقاری
#سفربـهدنیایےمملوازدلـدادگے😍🖐
🌹
🌿
🍃 @heiyat_majazi
💐🍃🌿🌹🍃🌼