جوانے قد بلند و برومند بود
و حالا که شنیده بود قرار است
معشوقش از آن مکان عبور کند
رفته بود روی پشت بام و
به انتظار تا معشوقش را ببیند...
هر چند که معشوقهاش خردسال بود
چشمش که به رخ معشوقهاش
افتاد از پشت بام،
از همان ارتفاع افتاد و ....
در ره عشقش به شـهادت رسیـد...
میدونی چرا شهید شد؟!
.
.
چون معشوقش امامحسین(ع)
بود و خودش حبیب بن مظاهر...💔
حتما الان میگی پس اونی که توی
کربلا بود اسمشم حبیب بن مظاهر
بود و اتفاقا اونجا هم شهید شد
کی بود؟!
رفیق من،اونی که کربلا بود و در
رکاب آقا شهید شد همون جوون
عاشقی بود که از شوق وصال
معشوقش شهید شد اما به
خواست امامش دوباره زنده شد
دو بـار شهید شدن اونــم
در ره عشق خیلیههاااااا.....
حبیب بن مظاهر که باشی
دو بار که شهید شی در راه عشقتـ...
دیگه هیچی نمیخوای،
هیـــچی!
میگفتن بوی بـد میده به طوری که
همه ازش فراری بودن...
گناهش پوست سیاهش بود!
بهش میگفتن برده!
ولی اسمش "جون" بـود...
غلامی بود که ابوذر غفاری
آزادش کرد و اونـــم رفت پی عشقش!💔
به قافله عشق که رسید
معشوقش نه ازش فرار کرد نه
دوری بلکه با روی گشاده ازش
استقبال کرد...
یاران معشقوقش یکی یکی
به شهادت میرسیدند...
امام رو به جون گفت
تو را مرخص کردم،برو..
جون گفت یابن الرسول الله
من در راحتی کاس
لیس شما بودم و حالا در سختی
شما رو تنها بذارم؟!
و چه سعادتی بالاتر از اینکه
سر بر زانوی مولات به شهادت
برسی...
جون جنگید و دفاع کرد از حریم
اهل بیت خدا...
جون برای عشقش دل به دریا زد و
در مقابل دریایی از دشمن رفت...💔
رو سیاهیـم آقاجان..😭
روسیاه و شرمسار از اون چه که
توی کارنامهمونـه...😭💔
آقا میدونم که عجیب از رو سیاهها
استقبال میکنی مثل...
مثل....💔
بذارید بگم روایت یه عشق دیگه رو...
عشقی که مادر مشوق عشقبازی
بود و چهااا که نکرد...😭💔