فاطمیه اینجوریه
که پسرا واسهی پهلوی شکستهی مادرشون گریه میکنن ؛ دخترا برای غربت پدرشون :)
#فاطمیه
هیئت مجازی 🚩
•᯽📖᯽• . . •• #قصّه_بشنو •• •داستان: #در_مدینه_چه_میگذرد؟ •قسمت: #اول 🟥سال یازدهم هجری ظهر دوشنب
•᯽📖᯽•
.
.
•• #قصّه_بشنو ••
•داستان: #در_مدینه_چه_میگذرد
•قسمت: #دوم
•بهقلم: آقای حسینی
مراسم تشییع شلوغ نبود، خودمان بودیم. من و فاطمه و بچه ها و عمو.... قبرآماده شد.
- سلام و رحمت خداوند به تو ای پیامبر خدایا! شهادت میدهم پیامبرت هر چه را بر او نازل کردی تبلیغ کرد. همیشه خیرخواه امت بود. در راهت جهاد کرد تا اینکه به پیشگاهت آمد. خداوندا! کمکمان کن به دین اسلام عمل کنیم و در این راه بمانیم.
همه آمین گفتند فرشته ها هنوز برای پیامبر درود میفرستادند تا اینکه با کمک عمو عباس و فضل ایشان را در قبر گذاشتیم .شب چهارشنبه بود. کفن را ازروی صورتشان کنار زدم و سنگهای لحد را چیدم روی قبر را برآمده میکردم و میخواند
- صبر زیباست؛ اما نه در مرگ تو بی تابی زشت است؛ اما نه در غم فراق تو تمام مصیبت ها در مقایسه با اندوه از دست دادنت چه ناچیزند
روی قبر را آب ریختم.
زیر گوشم خواندند.
- عمر بن خطاب آن قدر برای به مسند نشاندن ابوبکر بدو بدو میکند که دهانش کف کرده است ابالحسن همه به جز بنی هاشم، در مسجد با ابوبکر بیعت کرده اند.
زیرلب زمزمه کردم: «... آیا مردم فکر کرده اند، همین که بگویند ایمان آوردیم، به حال خود رها میشوند و با جان و مال و فرزندان و حوادث آزمایش نمی شوند؟ ما کسانی را که قبل از آنها بودند .آزمودیم آنها را هم آزمایش میکنیم کسانی
را که در ادعای ایمان راست گفتهاند میشناسد. دروغگوها را هم میشناسد آیا کسانی که کارهای زشت انجام میدهند فکر کرده اند میتوانند از ما جلو بیفتند تا از عذاب کارهایشان فرار کنند ؟ ...
ابوبکر خوب میدانست جایگاه من مثل محور سنگ آسیاب است که بدون آن از چرخش می ایستد. میدانست سیل علم از کوهسار وجودم جاری است و مرغ اندیشه نمیتواند به بلندایم پرواز کند با این حال لباس خلافت را تن کرد. به اطرافم نگاه کردم جز خانواده ام کسی کنارم نمانده بود. آنها هم اگر کمکم میکردند کشته میشدند چشم پر از خارم را به ناچار بستم. جام تلخ حوادث را سر کشیدم در حالی که استخوان شکسته ای در گلویم گیر کرده بود. در شرایطی بودم که کهنسالان را از کار افتاده جوانها را پیر و مؤمنان را تاقیام قیامت غصه دار نگه می داشت باید چه کار میکردم؟ قیام دست تنها یا صبر؟ صبر عاقلانه تر بود. باز جامی تلخ تر از گیاه حنظل را نوشیدم خشمم را ته نشین کردم و نظاره گر میراث به غارت رفته ام شدم.
سر قبر پیامبر نشستم. فاطمه می خواند.
_پدر جان بوی خوش تربتت از همه عطرهای جهان، خوشبوتر است.
- آن چنان غمی به جانم افتاده است که اگر به روزهای روشن می افتادبه رنگ شب تیره و تار میشدند
_ابالحسن ابوسفیان آمده با تو کار دارد
دم در رفتم.
- ابالحسن تو با فرار از خلافت قریش را خار میکنی. پست ترین خانواده قریش عهده دار خلافت شده و تو سکوت کرده ای؟ والله مدینه راعلیه ابو فضیل از سواره و پیاده پُر میکنم. دستت را بده تا بیعت کنم.
- ما به خدم و حشم تو نیازی نداریم فکر کردی نمیدانم قصدت از این کارها نابودی اسلام است؟ به خدا قسم هدفی جزفتنه و فساد و آشوبگری نداری همیشه شر به پا کردی من به تو نیاز ندارم
تیرش را به سنگ زدم و رفت. او میخواست جنگ داخلی راه بیاندازد تادشمنان به مدینه حمله کنند و اسلام از بین برود
■■■■■■■■■■■■■
با دلی پرماتم، به خانه خودمان برگشتیم.
ابالحسن؛ قربانت شوم لباسی که تن پیامبر بود را نشانم بده.
پیراهن را گرفت و بوئید. آن قدر گریه کرد که از هوش رفت. به صورتش آب باشیدم بچه ها صدایش می زدند.
- مادر... مادر... فاطمه جانم؟
چشم باز کرد دور از چشمش پیراهن را جایی پنهان کردم.
■■■■■■■■■■■■■
صبح فردا دستی زمخت چند بار به در خانه زد قنفذ بود؛ همراه عده ای با دستور مستقیم ابوبکر و عمر آمده بود.
- زود بیا مسجد و با امیرالمؤمنین، ابوبکر بیعت کن.
- فراموش کردید پیامبر من را جانشین خودشان انتخاب کردند؟ چند روزی بیشتر از فوت ایشان نگذشته است خود ابوبکر هم خوب میداند که امیرالمؤمنین لقب من است.
شانه بالا انداخت و رفت لحظه ای بعد دوباره در خانه را زد ابوبکر می گوید: همه بیعت کرده اند. تو هم جزئی از مردمی. باید مثل
آنها بیعت کنی.
- پیامبر به من وصیت کرده اند بعد از مراسم تدفین، تا قرآن را با تفسیرو تأویل ناسخ منسوخش ننوشته ام، سرگرم کار دیگری نشوم. عبا بر ودوش نیندازم و از خانه بیرون نروم.
پنجشنبه،
دوم ربیع الاول قرآن را در پارچه ای پیچیدم و به مسجد رفتم. مردم برای نماز به امامت ابوبکر جمع بودند همه با نگاه می پاییدنم. از قرآن گفتم. بلندتا همه بشنوند.
_من تفسير همه آیات قرآن را میدانم چون از پیامبر درباره همه شان سؤالکرده ام. این قرآنی است که در این چند روز نوشتم.
- ما به قرآن تو نیازی نداریم
هیئت مجازی 🚩
•᯽📖᯽• . . •• #قصّه_بشنو •• •داستان: #در_مدینه_چه_میگذرد؟ •قسمت: #اول 🟥سال یازدهم هجری ظهر دوشنب
همه با سکوتشان حرف عمر را تأیید کردند اجباری در کار نبود. آن را دوباره در پارچه پیچیدم و به خانه برگشتم.
در راه زمزمه میکردم خدا از کسانی که کتاب آسمانی داشتند، قول گرفت تا حتماً احکام و حقایق آن را برای مردم بگویند و پنهانش نکنند، ولی آنها به حرف خدا اعتنایی نکردند در قبال این کارشان بهای ناچیزی به دست آوردند. چه چیز بدی به دست آوردند.»
عمو عباس به خانه مان آمد.
- ابالحسن دیشب ابوبکر و عمر و ابو عبيده و مغیره بن شعبه به خانه ام آمدند. ابوبکر گفت خداوند محمد را سرپرست مؤمنان قرار داد. بعد از فوتش هم کارها را به خود مردم واگذار کرد تا بر اساس مصلحت برای زندگی شان نظر بدهند. مردم من را انتخاب کردند. این توفیقی است که خدا نصیبم کرده است. بار سنگینی است؛ اما اصلاً نگران نیستم
به یاری خدا از پسش برمی آیم. فقط از خداوند توفیق عمل میخواهم و به او توکل میکنم. من انتخاب مردمم باید به خواست مردم احترام بگذارید. به من خبر رسیده بعضی ها مثل بقیه مردم فکر نمیکنند و با تکیه به شما، مخالفت میکنند. بهتر است شما هم مثل مردم با من بیعت کنید و جلوی منحرفان را بگیرید تو عموی ،پیامبری، محترمی اگر دست از علی برداری و با من بیعت کنی بعد از خودم تو را به عنوان جانشین معرفی میکنم دست از او بکش و بین مسلمان ها اختلاف نینداز.
گفتم: همان طور که گفتی خداوند متعال محمد را به پیامبری انتخاب کرد و او را ولی مؤمنان قرار داد؛ اما باید جواب بدهی که پیامبرکی و کجا تو را جانشین خودش معرفی کرد؟ با رأی مردم انتخاب شدی؟ ما بنی هاشم جزء مردم نبودیم تا در رأی گیری شرکت کنیم؟ حرف هایت ضدونقیض است. از یک طرف میگویی انتخاب مردمی از یک طرف میگویی: مردم مخالفت میکنند. تو میگویی به خاطر نسبت فامیلی با پیامبر به این سمت رسیدی. خب ما که به پیامبر نزدیک تریم. میگویی بعد از خودت خلافت را به من میدهی؟ مگر خلافت ارث پدرت است که به هرکسی که دوست داشتی میبخشی؟ اگر این خلافت حق مسلمان هاست، پس چرا به دیگران میبخشی؟ اگر حق خودت است برای خودت نگه دار. اگر هم حق بنی هاشم است که ما حقمان را تمام و کمال میخواهیم و فقط به داشتن قسمتی از آن راضی نمیشویم رسول خدا از درختی است که ما شاخه هایش هستیم و شما همسایه هایش.
عمر باز از راه خشونت وارد شد گفت ما به شما نیازی نداریم، فقط اینکه خوش نداریم ساز مخالف بزنید بیعت با ابوبکر هم به نفع تو هم به نفع مخالفان است بهتر است درباره این موضوع فکر کنید. گفتم این بازی ای است که خودتان شروع کردید. بدون خداحافظی
.
لنگه های در را محکم به هم زدند و رفتند
شب شد. فاطمه را روی پالان الاغ نشاندم. دست حسنین را گرفتم و یک به یک در خانهها را زدم در اولین خانه باز شد.
_یادت هست در غدیر ، پدرم علی را به جانشینی انتخاب کرد؟
یادتهست با ابالحسن بیعت کردی؟
مرد سر تکان داد.
_پس چرا به علی پشت کردی؟ مرد!
- اگر علی زودتر از ابوبکر به سقیفه آمده ،بود قطعاً من با او بیعت میکردم انتظار داشتی بدن رسول خدا را به حال خودش رها کنم و به سقیفه بیایم؟
- ابالحسن کار درستی کرد دست از پدرم نکشید خدا ما را بس است. موهای سرت را بتراش شمشیر به کمر ببند و فردا صبح دم مسجد باش. - چشم، من می آیم؛ اما ابالحسن! خیلی به این مردم دل نبند. از قریشی گرفته تا اوسی و خزرجی، کسی به خلافت تو علاقه ای ندارد. هرچه باشد تو بعضی از خانواده و فامیلشان را در جنگها کشته ای.
- هیچ خصومت شخصی در کار نبوده است. من خون آن مردم کافر را به خاطر اسلام ریختم
_درست میگویی؛ اما آن خونها از شمشیر تو چکیده است.
آن شب در خانه ۳۶۰ نفر از اهل مدینه را زدم همه قبول کردند تا پای جان، پای من می ایستند. به سلمان و عمار و ابوذر هم خبر دادیم.
صبح فردا، فقط مقداد آمده بود کم کم سروکله سلمان و ابوذر، حذیفه و عمار و زبیر هم پیدا شد. هر چه منتظر ماندیم کس دیگری نیامد. سلمان قبضه شمشیرش را محکم فشرد.
برگشتم خانه فاطمه باورش نمیشد هیچ کدام شان سر قرار نیامده اند.
ادامه دارد ....
ڪپےبدونذڪرنامنویسندهممنوع!📌
.
.
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📖᯽•
•᯽📞᯽•
.
.
•• #ازخالق_بهمخلوق ••
🖼 گناه کردن را ساده نگیریم
آیه۹۹سورهبقره🌿
.
.
᯽چهکسےماراشنیـدالاخدا᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📞᯽•
•᯽📚᯽•
.
.
•• #ڪتابچه ••
•ڪتاب: کتاب بگو که او
•بهقلم: علی صفایی حائری
📚 این کتاب یکی از آثار مجموعه تطهیر با جاری قرآن است که دراینجلد اســتادعلیصفاییحائری مــا را بــه محضر ســوره حمد میبــرد تا پــرده از چهــره ایــن بندهایی که به دســت و پایمان پیچیده، برداشــته شــود 🫰
و 🔥 آتشــی که خود آن را افروختهایم، به عیان مشاهده کنیم؛ تا با این خسارتهای گسترده روبرو شویم و ببینیم که به راستی ما از تبار ابولهبیم یا از دیار ابوتراب.💫
.
.
᯽فوقالعادهفوقالعاده،آخرینکتاب᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽📚᯽•
•᯽🧪᯽•
.
.
•• #خانواده_درمانے ••
🔻همسرت ࢪا با تمام نقصهایش قبول ڪن!💚👌
🔺پیش از ازدواج باید او ࢪا بہ طوࢪ دقیق زیر ذࢪهبین مےگذاشتید و رصدش مےڪردید!😒
👈حالا ڪہ دیگر ازدواج ڪردهاید، چشم و گوشهایتان ࢪا ببندید و دست از اࢪزیابیڪردن بردارید.🤫
‼️ انتقاد و سرزنش شما بےفایده است.😔
✍بپذیرید ڪہ دیگر زمان دࢪست ڪردن همسرتان تمام شده است!🤭
👌 چه بخواهید و چه نخواهید با اصراࢪ به تغییر و اصلاح، نه تنها ࢪه بہ جایی نمےبرید⬇️
بلڪہ از ترڪستان هم سر دࢪ مےآوࢪید☹️🤷♂
#خانواده_خوشبخت
#سبک_زندگی_درست
#هر_دو_بدانیم
.
.
᯽درسـاحلامنخانوادھ᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🧪᯽•
•᯽🪞᯽•
.
.
•• #دل_آرا ••
#زبانحالامامحسینعبامادربزگوارشان:
مـن حســـــین توام ای آینهٔ خســتهٔ من
باز دلتـــــنگ صـدایت شدهام حرف بزن
باهمان دست ورم کرده به جبران کفن
کاشمیشد که بدوزی دوسهتا پیراهن
که روی خاک نمـــــاند بدن عریانم💔_
.
.
᯽اےآرامِ دلم᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🪞᯽•
•᯽🌗᯽•
.
.
•• #شـبهاے_بلھبرون ••
💠خصوصیات اخلاقی شهید مدافع حرم مهدی طهماسبی💠
🍃مهدی کم حرف بود اهل چاپلوسی وتعریف وتمجید نبودوهمیشه ساکت بود باصدای اذان انرژی میگرفت.بهش آرامش میداد وهمیشه جز اولین نفرها بود برای نماز جماعت واول وقت .منطقی وسرش به کارخود ش بود.به دنیا وپول اهمیت نمی داد با همه مدارا میکرد وهیچ کس از او ناراضی نبود همیشه بچه اش را به حسینیه میآورد میگفت بچه باید تو حسینیه بزرگ شود ن مهد کودک .علاقه زیادی به ولایت فقیه وشهادت داشتند.
.
.
.
᯽شھـادتتسنگرابوسیدنےکرد᯽
Eitaa.com/Heiyat_Majazi
•᯽🌗᯽•
شادی دل مهربون مادرمون
سلام بدیم به عزیز دوردونه اش
عزیز دوردونه ای که سفارش کرد به امیرمومنان که هر شب آب بالای سرش بذاره :)
•🖤
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
•🖤